نوشتن، یا دفتر خاطرات روزانه
تمرینهای نوشتاری یا درست کردن دفتر خاطرات روزانه نقطهی شروع بسیار خوبی برای گفتن تجربهتان است. البته در صورتی که وقت کافی دارید و فراغت خاطری که قلم را روی کاغذ بگذارید و اجازه دهید با حوصله کار خودش را بکند.
چیزهایی از ته وجودتان بالا میآیند و روی آب میافتند که اصلاً نمیدانستید که هستند یا نیازی به گفتنشان هست. برای شروع کردن، شاید این ایدهها به کارتان بیایند:
_ درست کردن فهرستی از چیزهایی که شما را به نوشتن از تجربهی شخصیتان بر میانگیزد. مثلاً الن بس و لورا دیویس در آن کتاب مشهورشان به قربانیان تجاوز جنسی پیشنهاد داده بودند که اسم چند نفر مرتبط با آن تجربه ناگوار کودکیشان را بنویسند. من خودم بیمارانی داشتم که این فهرست را در گذر چند جلسه تکمیل میکردند و هربار سرش حرف میزدیم.
_ برای دیگران نامه بنویسید. لازم هم نیست این نامهها را واقعاً برایشان بفرستید، ولی حرفهایی را برایشان بنویسید که اگر امکانش وجود داشت، دلتان میخواست آنها هم آن را بدانند. حتی این نامهها میتوانند خطاب به همانهایی باشند که به شما آسیب زدهاند. یا آنها که عاشقشان بودهاید و با خبر نشدهاند که چه در دلتان میگذشته.
همین که دستگیرتان بشود که دلتان میخواهد دیگران چه بدانند، گام بزرگی در درک فرآیند درمان شماست. شاید هم که راهی باز کند که با این آدم ها حرف بزنید، که میداند؟
_ نامهای برای خودتان بنویسید. خود آیندهتان. برای خودتان بنویسید که چه پدری ازتان در آمده تا بتوانید دوباره سرپا شوید و به آرامش و سلامت برسید. همهچیز را برای خود آیندهتان تعریف کنید. یک جوری حرف بزنید انگار که همهچیز به خیر و خوشی تمام شده و الان آن آدم در آینده سرحال و سرخوش است. نوشتن این یکی نامه معجزه میکند.
تعريف ماجرا
به زبان ساده یعنی حرف زدن از خود آسیب و باقی چیزهایی که بر زندگیتان اثر گذاشته، به همان شکلی که آنها را به یاد میآورید و درک کردهاید.
در این مرحله دنبال حقیقت تمام ماجرا نیستیم:
مهم گفتن قصهای است که در سرتان دارید و زمان درازی است که فاتحه مغزتان را خوانده.
پیشتر گفتیم که خصلت مغز ما قصهگویی است. رسیدن به یک قصه تازه یعنی که اول از تهوتوی این قصهای که در ذهنمان داریم و با خودمان همهجا میبریم سر در بیاوریم.
گاهی ممکن است از همین گفتن همهچیز یکه بخوریم چون خودمان هم تا زمانی که آنها را به زبان نیاوردهایم، نمیدانستیم که از چه چیزهای این ماجرا نفرت داشتهایم.
همین آماده کردن آدمها برای انجام این کار، خودش یک بخش مهم از فرآیند درمان است. ولی بعضی آدمها به راحتی میتوانند این کار را با کمک دوستان، خانواده یا کسانی که دوستشان دارند انجام بدهند. درمانهای گروهی هم تأثیر مثبت زیادی دارند، ولی معمولاً در جریان کارهای گروهی، افراد نمیتوانند به جزئیات زیادی بپردازند چون خود گفتن این حرفها ممکن است دیگران حاضر در جمع را تحریک و حالشان را بد کند.
من خودم سالها درمان گروهی را آزمودهام و یاد گرفته بودیم که برای حرفهای جدی یک عنوان کلی بگذاریم (مثلاً روز تجاوز) ولی دیگر جلوتر نمیرفتیم و جزئیات را باز نمیکردیم و برای همه نمیگفتیم.
کار واقعی بازگویی ماجرای معمولاً در حضور یک روانکاو کار آزموده انجام میشود…
دلیلش هم این است که ما بلدیم چگونه به شما فرصت بدهیم که همهچیز را بگوییم و هر چه هم که شنیدیم،
موضعمان را حفظ کنیم و در مقابل توفان احساسات بسیار قدرتمند بیماران از جا در نرویم:
نه قضاوت میکنيم و نه تصحیح و خودمان هم تحریک نمیشویم.
ولی اگر دلتان میخواهد این کار را در حضور یک دوست، خانواده یا دیگر افراد مورد علاقهتان انجام بدهید این نکته در خاطرتان باشد که ممکن است کار خرابی کنید به حال و روز آن بدبخت و او را به یاد تجربیات گند زندگی خودش بیندازید. شاید آن بیچاره طاقت نیاورد و این اصلاَ عجیب نیست.
شاید اولش همهشان بگویند که طاقتش را دارند اما بعد بفهمند که حرفهای شما از سرشان زیاد است. پیش از اینکه دهانتان را باز کنید به آنها این اختیار را بدهید تا در هر لحظه که دیدند تحملشان تمام شده، کار را متوقف کنند. خیلی وقتها هم آدمها اول این کار را پیش روانکاوشان انجام میدهند و بعد از یکی از نزدیکان دعوت میکنند تا این قصه را دوباره در حضور همان روانکاو بشنوند.
اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید.