تا طلاق نگرفتند کتاب ننوشتند !!
قبل از عید داشتم کتابهای کتابخانۀ کوچکمان را گردگیری میکردم. طبق معمول هر کتاب را برمیداشتم؛ عنوان آن را نگاه میکردم؛ چند صفحه نخست آنرا ورق میزدم و بعد با دستمال تمیزش میکردم. به تدریج توجه ام به جملههای “تقدیم و تشکّری” جلب شد که نویسندگان در صفحات نخست کتابها نوشته بودند. احساس کردم که دارم قاعدهای کشف میکنم. حداقل در کتاب های کتابخانۀ من اینطور بود. نویسندگانی که زن بودند بهندرت از همسر خود تشکر کرده و یا کتاب خود را به او تقدیم کرده بودند.
در مقابل نویسندگان مرد غالباً از صبوری، همراهی و تحمّل همسرشان یا به تعبیر برخی از آنان از بانوی سرایشان تشکر کرده بودند!
برایم این سؤال مطرح شد که چرا تعداد بسیار کمی از نویسندگان زن از همسرشان تشکر میکنند؟ آیا بر خلاف نویسندگان مرد؛ نویسندگان زن قدرناشناس اند و محبت ها را نمی بینند؟
همانجا نشستم و به زنان و مردانی که باواسطه یا بیواسطه میشناختم فکر کردم. برخی شواهد نشان میداد که اکثر زنان زمانی موفق شدهاند کتابی بنویسند که
مسئولیتهای سنگین خانه داری کمتر شده و این کاهش مسئولیت؛ تنها با جدایی از همسر رخ داده است! و بیشتر مردان هم غالباً زمانی توانسته اند کتابی بنویسند که
همسری بوده تا مسئولیت خانه را بر عهده بگیرد و خیال آنان از امور خانه و حتی امور شخصیشان هم راحت بوده است.
در بسیاری از جوامع، و با ورود به دنیای جدید، مشارکت اجتماعی و اقتصادی زنان در بیرون از خانه موجب آن نشد تا مسئولیتهای آنان در خانه کمتر شود.
درواقع وظایف جدید بیرون از خانه بر وظایف قبلی آنان افزوده شد. در نتیجه زنی که قصد دارد کتابی بنویسد باید نخست مسئولیتهای خانهداری و شوهرداری!
خود را انجام دهد و پس از آن اگر وقتی، توانی و البته حوصلهای باقی ماند بنشیند و کتاب بنویسد. در مقابل مردان همواره از حمایت و رسیدگی همسرشان برخوردار بودهاند و اطمینان
داشته اند که کسی هست تا حتی امور شخصی آنان را انجام دهد. با توجه به این اوصاف، دو راه برای زنان باقی میماند:
یا مردان بخشی از مسئولیتهای خانه را بر عهده بگیرند تا خیال زنان راحت شده و بنشینند و با آرامش کتاب بنویسند؛
و یا آنکه جدا شوند تا فرصتی برای نوشتن به وجود بیاید. گویا کم نیستند زنان نویسندهای که راه دوم را برگزیدهاند!
در همین حین که روی مبل نشسته بودم، غرق تأمل بودم و داشتم به این موضوع فکر می کردم ترانه « جانِ مریم » هم به گوش میرسید:
بیا رسید وقتِ درو، مالِ منی از پیشم نرو
بیا سرِ کارمون بریم، درو کنیم گندمارو
با خودم گفتم عشقورزی ما مردان ایرانی هم چقدر عجیب و جالب است. به معشوق میگوییم: تو مال من هستی. از پیش من نرو. چون وقت درو رسیده است
و باید برویم سر کار و گندمها را درو کنیم. لطفاً بمان. خواهش میکنم بمان و وقتیکه کار درو تمام شد هرکجا خواستی می توانی بروی
نویسنده: دکتر فردین علیخواه جامعه شناس
منبع: دانش و فرهنگ
اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید.