از کجا بفهمیم که گرفتار آسیب شده ایم؟
یک آسیب اصلاً چه شکلی و چه جوری است؟
به محض اینکه یک آسیب را از سر میگذرانید (حالا دچار حالت اضطراب پس از آن بشویم یا نه) نشانههایی را در زندگی خود خواهید دید که البته همگی راهکارهای سازگاری مغز برای برخورد با آسیباند. این یک عبارت پژوهشی است و معنیاش اینکه ما همیشه پاسخهای خفنی به آسیب روانی داریم و مغز هم برای اینکه گرفتار اینها نشود، راهکارهای خاص و غریبی اور را اختراع میکند که از این پاسخها در امان بماند. به این میگويند راهکار سازگاری یا تطبیقی. که البته پایهٔ این خانه روی زمین سست است و به بادی میلرزد و میریزد.
_ برانگیختگی؛ بادامک نامرد همیشه لباس جنگ تنش است و اینجوری شما جایی که نباید و نشاید، یکدفعه احساس میکنید دلتان آمده توی دهانتان. شاید بدانید چرا و شاید هم نه. ولی در هر حال مغز شما چیزی را که حتی به آن آگاه هم نیستید تهدید تلقی کرده و این جوری است که یکدفعه بیخود و بیجهت وسط بقالی غش میکنید.
_ پرهیز؛ ناگهان متوجه میشوید بیاختیار از همهی آن چیزهایی که شما را برانگیخته میکنند، دوری گزیدهاید. این جوری است که جای رفتن به همان بقالی کوفتی، تمام خورد و خوراکتان را پیک دم در خانه میآورد و پول اضافی هم بالای آن میدهید و در عوض خیالتان آسوده است.
_ مزاحمت؛ افکار، تصاویر، خاطرات مرتبط با تجربه ناگوار، راه خود را به سطح مغزتان میگشایند. اگر فکر کردهاید مغزتان میتواند این چیزها را حذف و شما را کاملاً حفظ کند، کور خواندهاید! به همین خیال باشید! تازه هر چقدر بیشتر تلاش کنید آنها را به عمق برانید باز عین حباب بالا میپرند و فارغ از اختیار و خواست شما هر جا خواستند میترکند. البته این با حالت نشخوار ذهنی فرق دارد چون در آن حالت شما به شکلی کاملاً ارادی یک خاطره بد را در ذهن خود تکرار و یادآوری میکنید. اما اینجا چیزهای مختلف دقیقاً وقتی انتظارشان را ندارید جلوه میکنند.
مشکل هم اینجاست که نمیشود
سررشته این همه حباب گریز پا را به دست گرفت و مدیریتشان کرد.
_ احساسات و افکار منفی؛ دیگر تعجبی ندارد که با وجود این چیزهایی که برایتان گفتم، حال خوشی برایتان نمیماند. حتی اگر عادی و معمولی هم باشید جای شکر دارد.
اضطراب پس از آسیب روانی همیشه سوار بر اینها چهار نعل در سرمان میتازد و در این حالت است که ما وارد درمان یک بیمار دچار این عارضه میشویم. وقتی این چهار اسب یاغی در یک آدم جمع باشند، معنایش این است که آن بیچاره در هر لحظه و به درجات مختلف دارد آسیب روانی را دوباره در سرش تجربه و با آن زندگی میکند.
ولی تمام آنها که پاسخهای آسیب زدهای را نشان میدهند، از اضطراب پس از آسیب رنج نمیبرند. ته ماجرا این است که اضطراب پس از آسیب یک فهرست مشخص و درازی از نشانهها را دارد که درمانگر شما در زمان برخورد و معاینه اولیه، باید شمار مشخصی از آنها را در شما بیابد تا نظر بدهد که دچار این حالت شدهاید یا نه این یعنی که ممکن است برخی نشانه ها در شما باشد ولی لزوماً دچار اضطراب پس از آسیب نباشید.
ولی حتی اگر این جوری هم باشد، باز گرهای از کار شما باز نمیکند و همین که بدانید آن بیماری را ندارید، حالتان خوب نمیشود. شما خوب نیستید و شاید حتی بدتر هم بشوید و این دیگر خودش مصیبت بزرگتری است.
وزارت بهداشت آمریکا پس از حوادث یازدهم سپتامبر سال ۲۰۰۱ به چنین نتایجی رسید:
در میان افرادی که پس از آن حوادث به پزشک مراجعه کردند، کسانی برخی نشانههای پاسخهای آلوده به آسیب را بروز می دادند اما به تشخیص آنها، اضطراب پس از آسیب را نداشتند. این آدمها دنبال کار خودشان رفتند و به دو سال نکشید که بیست درصد آنها با تمامی نشانههای اضطراب پس از آسیب برگشتند. عارضه دخل همهشان را آورده و کار خودش را کرده بود.
درک افکار، احساسات و رفتارهایی که از دل این پاسخهای آسیب خورده بر آمدهاند کار بسیار مشکلی است. نه فقط برای اطرافیانمان که حتی برای خودمان. تا حالا موقعیتی این شکلی برایتان پیش آمده؟ که همهی اندیشهتان این باشد: “آخه داری چه فضلهای غرغره میکنی ابله؟» و خودت ندانی چه میکنی و آدمهایی که دوستت دارند هم ندانند چه بکنند.
ولی بیایید اندکی از این مغز داغان ریقماسیتان بکشید بیرون و بهش حق بدهید. این بدبخت بینوا دارد خودش را هزار پاره میکند تا سروته کار را به هم بچسباند. البته شاید کارش در دید جهان واقعی آن بیرون بیمعنا باشد.
ولی باز تلاش میکند یادتان بیاورد که در قبال پدیدههای جهان باید چه رفتاری داشته باشید. که قصههایتان را یادتان بیاورد و اینجاست که خاطرات مشخصی در ذهنتان بیدار میشوند و احساسات منفی جرقه میخورند. اینجاست که باز مغز به کار میافتد و این بار برای محافظت از شما اقدام میکند و این وسط شما منتر و حیران که اصلاً چه خبر شده است.
بسیار خوب.
حالا باید مراقب چه نشانهها و عوارضی باشیم؟
بسیار پرسش خوبی است
و جایزهتان هم این فهرست سیاه دراز است.
نشانه های بازآفرینی یک آسیب:
_ احساس اینکه حادثه و آسیب ناگوار همچنان بر سر شما فرود میآید، حتی با اینکه میدانید آن را پشت سر گذاشته و در امن و امان هستید.
_ تکرار رخداد ناگوار در خواب و به شکلی که باز خود را در بطن ماجرا (یا حوادثی مشابه آن) ببینید.
_ بروز واکنش احساسی قدرتمند، وقتی که کسی یا چیزی آن آسیب را به یادتان میآورد. مثلاً با وجود اینکه در امنیت کامل هستید، ناگهان با یادآوری آسیب شلوارتان را خراب کنید و/یا نشانههای فیزیکی مثل عرق ریختن، تپش قلب، غش، مشکلات تنفسی، سردرد، سرگیجه و مانند آنها در شما بروز کند.
نشانههای دوری کردن از خطرات آسیب:
_ انجام پیوستهی کارهایی که حواس شما را از فکر کردن یا احساسات مرتبط به آن رخداد پرت کند و/یا تلاش برای عوض کردن موضوع صحبت، هر وقت حرف از آن به میان میآید.
_ تلاش برای دوری از آدمها، مکانها، کارها و همهی چیزهایی که به شکلی با آن رخداد مربوط هستند. دایرهی این چیزها دم به دم بزرگ تر میشوند و مجبورید یکبند خطهای قرمز تازهای دور خودتان بکشید. مثلاً اول کار رفت و آمدتان را به خیابانی که حادثه در آن رخ داده قطع میکنید، بعد کم کم از آن محله رد نمیشوید و بعدتر پیاده رفتن را کنار میگذارید و با تاکسی رفت و آمد میکنید.
_ احساس نیاز مفرط به تسلط بر تمامی شرایط و موقعیتهای موجود. مثل نشستن در جایی که در اماکن عمومی، بیشترین حس امنیت را به آدم میدهد و نگه داشتن حریم فاصله در برخورد با آدمها و دوری همیشگی از قرار گرفتن در جمعیت. (اگر جایی کار میکنید که ایمنی را یکی از شروط لازم برای کارمندان قرار دادهاند، این نکته خود به خود و البته نه لزوماً، یکی از نشانههای احتمالی وجود اضطراب پس از آسیب در شماست.)
_ دشواری در به یاد آوردن جنبههای مهم رخداد و آسیب (فروبستگی ذهن. افتضاح!)
_ احساس کرختی و لمسی محض و گسستگی از همهچیز و همهکس
_ بیعلاقگی به فعالیتهای روزمره و حتی کارهای جالب. از بین رفتن حس تمایل به لذت بردن از چیزهای باحال و سرگرم کننده.
_ گسست از احساسات و حال خود. که حس کنید… تو خالی شدهاید.
_ ندیدن افق و چشم انداز آینده، جوری که حس میکنید همهچیز همین است که هست و بهبودی در کار نیست.
نشانههای پزشکی و احساسی دیگر:
_گرفتگی معده، دشواری در خوردن، روی آوردن به غذاهای قندی (برای اینکه بدن دچار گرفت و گیر را اندکی آسوده میکند).
_ دشواری در خوابیدن یا پریدن از خواب. یا خوابهای طولانی زهرماری که هیچ فایدهای هم ندارند. در هر دو سه حالت، همیشه احساس کوفتگی و خستگی میکنید.
_ شپش توی جیبتان قاپ میاندازد و نمیتوانید سر و سامانی به خودتان بدهید (از ورزش، خوردن غذاهای خوب، بیمهی درمانی و حتی چشم چرانی میافتید).
_ برای رد کردن این نشانههای ناگوار به هر جور موادی (از مواد مخدر و روانگردان بگیرید تا الکل و سیگار و حتی غذا) و رفتارهای ناهنجار (شرط بندی، خرید یا بازیهای احمقانه تری مثل شرطبندی و خوابیدن روی ریل قطار) روی میآورید.
_ تشویش، افسردگی، حسگناه، سرخوشی بیهوده، کج خلقی و/یا خشم در شما لانه میکند. (غمانگیز این است که شمار بسیاری از مواردی که مشکل روانی تشخیص داده میشوند، در اصل یک واکنش آسیبمند و زخم دارند که به درستی درمان نشدهاند.)
میبينيد که چه بدبختیای میکشیم
تا بتوانیم فرق یک واکنش زخمدار
و باقی عارضههای روانی را تشخیص بدهیم؟
به همین خاطر است که همه کار خود را ساده میکنند و یک برچسب اضطراب پس از آسیب به طرف میچسبانیم و خلاص. ولی واکنشهای زخمدار مشابه آنها که برایتان شمردم، یک موجودات موذی ناجوری هستند که به راحتی میتوانند چهره عوض کنند و آدم را به اشتباه بیندازند.
افسردگی و تشویش بزرگترین این موارد هستند.
گاهی واکنشهای ما به آسیب لباس عوض میکنند و به شکل اختلال دو قطبی یا اسکیزوفرنی خودشان را نشان میدهند. تا به حال بیشتر از یک مورد هم به پستم خورده، از آدمی که اسکیزوفرنی تمام عیاری بود ولی وقتی به دقت در مورد محتوای صداهایی که میشنید حرف زدیم، این را فهمیدیم که اینها فقط برش ذهن آسیب دیدهی او به گذشتهاند. گاهی هم واکنشهای ما به آسیب خودشان را در اشکالی چون بیش فعالی، خشم و کجخلقی دلبستگی و مشکلات عاطفی در روابط و واژگونی در درک درست و نادرست بروز میدهند.
البته هیچ کدام از این تشخیصهای دیگرگونه، مشکلی ندارند و دست کم با آنها میشود بیمه و طول درمان را گرفت. تازه کار آدمهای کلینیک هم آسان میشود و با یک برچسب ساده کارتان را راه میاندازند. بعدش هم اینکه چنین تشخیصهایی میتواند کاملاً به خودی خود وجود داشته باشد بدون اینکه خودش جرقه یک آسیب دیگر را بزند. ولی مشکل از جایی بروز میکند که آسیب، خودش علت اصلی درد باشد و بخواهیم به این آدم با پیش فرض آن تشخیص نادرست کمک کنیم.
از اینجاست که ما در عمل ناکام میمانیم.
اگر ما بفهمیم که نشانهها در عمل یک پاسخ هستند و با آنها بر این بستر برخورد کنیم، آنوقت تشخیصهای مبتنی بر خود آسیب در عمل بسیار موفقترند.
کتاب: گندزدایی از مغز
نویسنده: فیث جی.هارپر
اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید.