فبک۲۱- روز درختکاری

 در داستان فلسفی, داستانک

نویسنده: الهام زنجانیان (مربی و تسهیلگر) 

به نام آنکه فکرت آموخت

شاید این بهار درخت آرزوهایمان جوانه زد…

داستان آشنایی من با فبک_قسمت بیست‌ویکم_

_فلسفه برای کودکان و نوجوانان(فبک) و طبیعت_به مناسبت ۱۵ اسفند، روز درختکاری🌴
_روز درختکاری فرصتی برای فکرورزی دربارۀ طبیعت با کودکانمان
_معرفی کتاب “درخت بخشنده”

درباره کتاب “درخت بخشنده”

من: «درخت چه ویژگی داشت؟»
کودک: «مهربون بود»
من: «مهربونی چیه؟»
کودک: «این که آدم به کسی محبت کنه»
من: «مثلاً آدم چه کار کنه، نشانه‌ی محبت داشتنش است؟»
کودک: «همین که تو همیشه برای من قصه می گی» (ارغوان ۵ساله)

این قسمت:
بگو: «سییییب!»

درخت، برای من یعنی خانم”ف.ع”، مربی بهداشت مدرسه.

یکی از همکاران پیشکسوت و از معدود بازماندگان دانش‌آموختۀ کاردانی بهداشت نظام آموزشی قدیم. از همان‌ها که بی‌حرف و حدیث کارشان را انجام می‌دهند و نگاهشان نه به دست دولت که به لبخند بچه‌های این مرز و بوم است. از آن‌هایی که تا هستند دیده‌نمی‌شوند و اگر خدای ناکرده نباشند؛ جای خالی‌شان پر نخواهدشد.

صبح زود، زودتر از همه در مدرسه حاضر می‌شد. آرام و نرم، که درد پاهایش را پنهان کند از پله‌ها بالا می‌رفت تا درِ اتاق بهداشت را که در پاگَرد پله‌های نیم طبقۀ اول بود به روی بچه‌ها با روی خوش باز کند. اتاق بهداشت کوچک، اما کامل بود. با پنجره‌ای رو به آفتاب، پرنور و پرمهر.

من تازه دوره‌های مربیگری فبک (فلسفه برای کودکان و نوجوانان) را گذرانده بودم و در هر مجالی با هیجان مهارت‌های تسهیلگری را اجرا می‌کردم. و چه ساده بودم. پای در گردابی چنین هایل؛ که …آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها! و چه خوش اقبال بودم که ره بی‌مدد راهبر طی نمی‌کردم. و خانم”ف.ع” کنارم بود؛ بلد راه، پشت، و پشتیبانم. گروه فرهنگی هنری ما و گروه بهداشت برای مراسم و جشن‌ها و مناسبت‌های زیادی همکار و همراه بودیم.

خانم”ف.ع” معتقد بود: «این جشن‌ها وفعالیت‌های فوق برنامه، درس زندگی‌است و سال‌ها در خاطر بچه‌ها می‌ماند و بعدها بیشترازصد تا امتحان و نمرۀ علوم و ریاضی به دردشان می‌خورد.»

و من هم موافق بودم. شاید هم تنها کسی بودم که موافق است!

اتاق بهداشت حالا فقط تختی با ملحفۀ سفید و متری به طرح زرافه آویخته به دیوار و ترازویی برای قد و وزن بچه‌ها نبود. اتاق با هم فکر کردن هم بود. در نشست‌های دوره‌ای با حضور نمایندگانی از دانش‌آموزان برای مناسبت‌های گوناگون و تهیه و تدارک برنامه‌های تربیتی و فرهنگی، همفکری، و ایده پردازی… به قول حافظ، طرحی نو در می‌انداختیم.

جشن درختکاری، پای ثابت جشن‌های همه سالۀ مدرسۀ ما بود!

خانم “ف.ع” حیاط کوچک دبستان را به مدرسۀ طبیعت تبدیل کرده‌بود. یک سال زیر درخت پیر خرمالو تأتر “گفتگوی درختان ” با هنرنمایی بچه‌هایی از پایۀهای مختلف اجرا شد. سالی دیگر به یاری کلاس پنجمی ها شعر “کاجستان” از محمد جواد محبت با دو پایان بندی جدید و قدیم نمایش داده‌شد.

بار دیگر افسانۀ “نخل و بزی ” برای بچه‌های پیش دبستانی و کلاس اولی‌ها بلند خوانی شد. در پانزده اسفندی دیگر کتاب “درخت بخشنده” نوشتۀ شل سیلوراستاین در حلقۀکندکاو فلسفی با گروه ششمی‌ها همخوانی و بعد فکرورزی کردیم.

کاشت دانۀ فلفل در گلدان‌های کوچک و نهال توسط دانش آموزان در حیاط مدرسه و…از برنامه‌های متنوعی بود که در کنار خانم ” ف.ع” برای بچه‌ها اجرا می‌شد.

هنوز درخشش برق رضایت را در نگاه خانم “ف.ع” به خاطر دارم؛ زمانی که خسته در اتاق معلمان چای تلخش را با چنددانه توت خشک می‌خورد.

بعد از کرونا و غیر حضوری شدن مدارس در جشن درختکاری به خانم “ف.ع” پیام تبریک دادم و به این بهانه جویای حالش شدم. واین رسم تا امروز ادامه پیدا کرده‌است.

حالا من فرسنگ‌ها از آن مدرسه و بچه‌ها دورم.

شمعدانی‌های باغچه بلند و نامرتب شده‌اند. برگ‌های زرد و قرمز کهنه را باید چید تا جوان‌ترهایِ سبزِ نو در بهار شکوفا شوند. خورشید در آسمان است و آفتاب خوش می‌نشیند بر تن‌ها؛ از پس این روزهای سرد زمستان. زن‌های همسایه مشغول شستن قالی هستند و بچه‌ها بعد از مدرسه در حال بازی. درِ حیاط را باز می‌کنم تا با این تابلوی زیبای استقبال نوروز یکی شوم. یکی دوتا از همسایه‌ها هم دارند زباله‌ها، پلاستیک‌ها، و بطری‌های آب معدنی آزاردهنده و سمجِ رها شده در محوطه را جمع می‌کنند تا محله برای قدوم مهمانان نوروزی آماده‌شود.

گاه مطلبی، ایده‌ای نو یا فکری در سرم می‌چرخد، می‌چرخد، و می‌چرخد و تا دست‌هایم به حرکت نیفتند رهایم نمی‌کنند. ایدۀ هرس شمعدانی‌ها و درست کردن گلدان‌های بازیافتی با بطری‌های آب معدنیِ رها شده حالا در سرم به رقص آمده‌اند. پس دستکش‌های باغبانی‌ام را برمی‌دارم.

یکی از بچه‌ها می‌آید جلو، «خاله کمک نمی‌خواهی؟». مهربانند و با هوش. در این مدت کوتاهی که از مهاجرت معکوس ما می‌گذرد؛ خاله الی را خوب شناخته‌اند و با درد دست‌هایش آشنا هستند. می‌دانند که معلم بوده‌ام و به یاددهی و یادگیری علاقه دارم. یکی از بچه‌ها هر بار واژه‌ای تالشی به من یاد می‌دهد و دیگری معلم زبان گیلکی‌ام است.

حسن مربی باغبانی است و نام درختان محلی را مدام می‌گوید تا در ذهنم بماند. راش، ملچ یا همان نارون وحشی، شفتالو، عناب و… . رقیه در انتخاب خاک مرغوب بهترین راهنماست. و آسنا از بالای پنجره روش سبز کردن دانۀ نارنج برای سفرۀ هفت سین، به روش مادربزرگش را برایم توضیح می‌دهد. اینجا تکه‌ای از بهشت است بر روی زمین!

می گویم: «می‌خواهم کاردستی کنم؛ حوصله دارید؟» و خم می‌‍شوم و یکی از بطری‌هایی که در زباله‌ها افتاده‌است؛ برمی‌دارم و با قیچی باغبانی نصف می‌کنم. نیازی به توضیح بیشتر نیست.

تقریباً همۀ بچه‌ها دور ما جمع شده‌اند. « آهان!… می خواهید گلدان بازیافتی درست کنید!» و دست بکار می‌شوند. یکی دوتا از مادرها هم به یاری بچه‌ها می‌آیند. گروهی برگ‌های شمعدانی‌ها را هرس می‌کنند تعدادی از بچه‌ها گلدان‌ها را آماده می‌کنند و بعضی‌ها خاک می‌آورند. وقتی آرتای کوچولو با یک لیوان کاغذی، گلدانی از علف‌های هرز درست کرد و با دستان کوچکش به من پیش‌کش نمود؛ قند در دلم آب شد و گلدانش را در بالاترین قسمت باغچه و جایی که دیده شود؛ قراردادیم؛ نگاهش از شادی برق زد. البته بچه‌ها ریز ریزخندیدند.

من گوشی موبایلم را آوردم و به یاد آن روز همخوانی با کلاس ششمی‌های مدرسه، فایل صوتی کتاب “درخت بخشنده” را پیدا کردم و گفتم: «اگر موافق باشید هم کار باغبانی، هم قصه!»

درود که بزرگتر از بچه‌های دیگر است گفت: «کار و اندیشه!»
حسن هم که در باغبانی از همه واردتر است. زودتر از همه اولین گلدان را درست کرد و ذوق زده گفت: «چه خوشگل شد!»
بچه‌ها گفتند: «هییییس! داریم قصه گوش می‌دهیم!»
شنیدم که حبیبه خانم، مادر حسن آرام گفت: «این بطری تا همین یه دقیقه پیش زباله بود و حالا گلدانی زیباست!»

دردل گفتم:« معجزۀ دستان هنرمند بچه‌ها!»

خورشید این موقع از سال کم توان است.

مادر رقیه گفت: «بچه‌ها هوا داره سرد می‌شه. کارها را کم کم جمع کنید!»

بچه‌ها از خاک و باغچه دل نمی‌کندند.

_ «خاله فردا هم می‌شه بیاییم؟!»
_«ما هنوز درباره داستان درخت بخشنده گفتگو نکردیم!»
_«چقدر پسرک خودخواه بود!»…و با هم حرف زدن بچه‌ها… .
جعبه بیسکویت‌هایی را که باز کرده‌بودم گذاشتم روی پله و گفتم: «حالا بروید دست‌هایتان را بشوییید تا فردا!»
رقیه آمد پیشم و گفت: «فردا از چهارشنبه‌بازار نهال بخریم و بیاریم بکاریم!»
آسنا پاسخ داد: «این باغچه قد یه غربیله، جا برای همین شمعدانی‌ها هم نداریم!»

قالی های رنگ رنگ آویخته به دار و درخت‌ها…_ خوب یاد گرفته‌ام اینجا می‌گویند: «دار و درخت»!
چای داغ آوردم برای زن‌های همسایه. نگاه آشنای خستگی و رضایت !
گوشی موبایلم را برداشتم.
_«بیایید با گلدان‌ها و قالی‌های شسته‌شده عکس بگیریم!… بگویید سیییب!» و… کلیک!

کاش من هم درخت شوم برای این بچه‌ها؛ مثل خانم”ف.ع”!

الهام زنجانیان

اسفند ۱۴۰۱_ گیلان، شهرک چوکا
فعالیت تکمیلی در منزل
_به طبیعت بروید و کتابی دربارۀ درخت با بچه‌ها بخوانید. با هم ایده‌های جدید دهید برای شادتر و خلاق‌تر برگزارکردن جشن درختکاری.

پاورقی داستانک ۲۱

فبک طبیعت، یکی از عناوین برنامه فلسفه برای کودکان (P4C) با محوریت ادراک شناختی طبیعت و پرورش تفکر مراقبتی از محیط زیست مبتنی بر گفتگو و مهارت های همدلانه بقاست.
@naslep4c

 

۲ برای مطالعه بیشتر درباره کتاب “درخت بخشنده” و دریافت فایل تحلیل داستان و پرسشهای فلسفی جهت مربیان، رجوع کنید به سایت کتابک:
https://ketabak.org/ketab/506-%D8%AF%D8%B1%D8%AE%D8%AA-%D8%A8%D8%AE%D8%B4%D9%86%D8%AF%D9%87

۳@ChildrenOfIdea

۴ رجوع کنید به داستانک آشنایی با فبک ۳ در سایت ماه خاتون
۵ افسانه درخت خرما و بزی، بازآفرینی کهن‌ترین افسانه‌ی منظوم ایرانی«درخت آسوریک» است که پیشینه‌ی آن به ۲۵۰۰ سال می‌رسد.
۶ دریافت فایل صوتی کتاب “درخت بخشنده” در کانال تلگرامی داستان‌های شب با صدای پانیذ ترابی

https://t.me/c/1116694792/412


واژه‌های کلیدی

درخت، جشن درختکاری، طبیعت، فلسفه طبیعت، درختکاری،شمعدانی، هرس کردن، تسهیلگری، فکرورزی درباره طبیعت، مدرسه طبیعت، درخت بخشنده، شل سیلوراستاین، داستان فکری، حلقه کندوکاو، فبک، فلسفه برای کودکان و نوجوانان، تجربه زیسته، طرح درس

 


اگر به این بخش علاقمند هستید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.

روی لینک زیر کلیک کنید.

 

Maahkhatoon97

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt