اتحاد و عشق به یکدیگر!

 در داستان پندآموز, داستانک

برای ارواح بشری چه چیزی بالاتر از این است که در هر رنج و محنتی غمخوار یکدیگر و در هر شادی،شریک خنده های هم و در خلوت خاطره‌ های یکدیگر تنها تصاویر ماندگار و ابدی وجود هم باشند.

«جرج الیوت»

اتحاد و عشق به یکدیگر:

روزی معلمی از دانش آموزانش خواست که اسامی همکلاسی هایشان را روی دو ورق کاغذ بنویسند و پس از نوشتن هر اسم یک خط فاصله قرار دهند…

سپس از آنها خواست که درباره ی قشنگ ترین چیزی که می توانند در مورد هرکدام از همکلاسی هایشان بگویند، فکر کنند و در آن خط های خالی بنویسند. بقیه وقت کلاس به انجام این تكلیف درسی گذشت و هر کدام از دانش آموزان پس از اتمام، برگه های خود را به معلم تحویل داده، کلاس را ترک کردند.

روز شنبه معلم نام هر کدام از دانش آموزان را در برگه ای جداگانه نوشت، و سپس تمام نظرات بچه های دیگر در مورد هر دانش آموز را زير اسم آنها نوشت.

روز دوشنبه، معلم برگه‌ی مربوط به هر دانش آموز را تحویل داد. شادی خاصی کلاس را فرا گرفت.

معلم این زمزمه ها را از کلاس شنید ؛

“واقعا؟”، “من هرگز نمی دانستم که دیگران به وجود من اهميت می دهند!”؛ “من نمی دانستم که دیگران این قدر مرا دوست دارند.”

دیگر صحبتی از آن برگه ها نشد. معلم نیز ندانست که آیا آنها بعد از کلاس با والدین شان در مورد موضوع کلاس به بحث و صحبت پرداختند یا نه، به هر حال برایش مهم نبود. آن تکلیف هدف معلم را برآورده کرده بود. دانش آموزان از خود و تک تک همکلاسی هایشان راضی بودند با گذشت سالها بچه های کلاس از یکدیگر دور افتادند.

چند سال بعد یکی از دانش آموزان در جنگ ویتنام کُشته شد. و معلمش در مراسم خاکسپاری او شرکت کرد.

او تا به حال، یک سرباز ارتشی را در تابوت ندیده بود. پسر کشته شده، جوان خوش قیافه و برازنده ای به نظر می رسید. کلیسا مملو از دوستان سرباز بود. دوستانش با عبور از کنار تابوت وی، مراسم وداع را به جای آوردند. معلم آخرین نفر در این مراسم تودیع بود.

به محض اینکه معلم در کنار تابوت قرار گرفت، یکی از سربازانی که مسئول حمل تابوت بود، به سوی او آمد و پرسید:

_آیا شما معلم ریاضی مارک نبوديد؟

_معلم با تکان دادن سر پاسخ داد: چرا..

_سرباز ادامه داد: مارک همیشه در صحبتهایش از شما یاد می کرد.

پس از مراسم تدفین، اکثر همکلاسی هایش برای صرف ناهار گرد هم آمدند. پدر و مادر مارک نیز که در آنجا بودند، آشکارا معلوم بود که منتظر ملاقات با معلم مارک هستند.

پدر مارک در حاليكه كيف پولش را از جیبش بیرون می کشید، به معلم گفت: “ما می خواهیم چیزی را به شما نشان دهیم که فکر می کنیم برای تان آشنا باشد.” او با دقت دو برگه کاغذ فرسوده دفتر یادداشت که از ظاهرشان پیدا بود بارها و بارها تا خورده و با نواری به هم بسته شده بودند را از کیفش درآورد.

خانم معلم با یک نگاه آنها را شناخت. آن كاغذها، همانی بودند که تمام خوبی های مارک از دیدگاه دوستانش درونشان نوشته شده بود.

مادر مارک گفت: “از شما به خاطر کاری که انجام دادید متشکریم. همانطور که می بینید مارک آن را همانند گنجی نگه داشته است.”

 

چارلی با کمرویی لبخند زد و گفت: “من هنوز لیست خودم را دارم. اون رو در کشوی بالای میزم گذاشته ام.”

همسر چاک گفت: “چاک از من خواست که آن را در آلبوم عروسی مان بگذارم.”

مارلین گفت: “من هم کاغذ خودم را دارم. توی دفتر خاطراتم گذاشته ام.”

سپس ویکی، کیفش را از ساک بیرون کشید و لیست فرسوده اش را به بچه ها نشان داد و گفت: “این همیشه با منه… من فکر نمی کنم که کسی لیست اش را نگه نداشته باشد.”

معلم با شنیدن حرف های شاگردانش دیگر طاقت نیاورده، گریه اش گرفت. او برای مارک و برای همه دوستانش که دیگر او را نمی دیدند، گریه میکرد.

سرنوشت انسانها در این جامعه به قدری پیچیده است که ما فراموش می کنیم این زندگی روزی به پایان خواهد رسید،

و هیچ یک از ما نمی داند که آن روز کی اتفاق خواهد افتاد.

بنابراین به کسانی که دوستشان دارید و به آنها توجه دارید بگویید که برای‌تان مهم و با ارزشند، قبل از آنکه برای گفتنش دیر شده باشد.

اگر شما آن قدر درگیر کارهایتان هستید که نمی توانید چند دقیقه ای از وقت تان را صرف خواندن این داستان برای دیگران کنید، به نظر می رسد این اولین باری خواهد بود که شما کوچکترین تلاشی برای ایجاد تغییر در روابط تان نکردید؟

هر چه به افراد بیشتری این پیام را بفرستید، دسترسی شما به آنهایی که اهمیت بیشتری برای تان دارند، بهتر و راحت تر خواهد بود

« به یاد داشته باشید چیزی را درو خواهید کرد که پیش از این کاشته اید.»

منبع:

دو  قدم تا لبخند

 

______

اگر به بخش داستانک علاقه مندید، از مقاله قبلی ما دیدن کنید، 

روی لینک زیر کلیک کنید:

قدرت لحظه حال!

maahkhatoon97

__________________

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt