خداوند مظهر فراوانی است

اگر آرزو داریم ثروت و موفقیت را جذب زندگی خود کنیم، باید اندیشه هایی موفقیت آمیز در سر بپرورانیم که با آرزوی ما هماهنگی دارند و فرآیند متجلی شدن آن را فعال می کنند. «وین دایر» خداوند مظهر فراوانی [...]

بهانه ها را بی خانمان کنید

برای آدم بهانه گیر همیشه بهانه وجود دارد. «ضرب المثل آلمانی»   بهانه ها را بی خانمان کنید اگر عبارت «کار سختی است» حقیقت نداشته باشد، پس پدیده ی خیلی مناسبی اتفاق می افتد که باعث می شود کار [...]

وقتی ایگو باعث شکست می شود

اول لازم است بدانیم ایگو چیست؟وقتی ایگو باعث شکست می شود شاید این واژه را زیاد هم شنیده باشید. معنی ایگو به تعریف هر فرد از خودش و شناختی که از خود به عنوان یک انسان دارد بر می گردد و به همین [...]

قدرت تمرکز

پدرم در سال ۱۹۲۱ و در هفده سالگی، از دانمارک به آمریکا مهاجرت کرد.او هشت کلاس درس خوانده بود و تبحر خاصی در شیرینی پزی و طراحی کیک های بزرگ داشت. او بی درنگ محیط زندگی اش را برای پیشرفت مناسب [...]

کشتی مسافرتی

معلم برای شاگردانش داستان یک کشتی مسافرتی که در دریا غرق شده بود را نقل کرد؛ کشتی در دریا واژگون شد و فقط یک زوج از مسافران این کشتی بودند که می توانستند خود را به نزدیکترین قایق نجات برسانند، [...]

شاخ های طلایی

مرد فقیری با خانواده اش در یک کلبه چوبی کوچک، در جنگل زندگی می کرد. او زندگی فقیرانهٔ خود را با جمع آوری چوب و فروش آنها، می گذراند. روزی هنگام کار در جنگل صدای نالهٔ حیوانی را شنید که به نظر می [...]

نصیحت استاد چه بود؟

  روزی روزگاری مردی جوان نزد استاد خردمند و فرزانه ای رفت و از او خواست که نصیحتش کند و به وی بگوید که چگونه می تواند به روشنگری و آگاهی معنوی دست یابد و به بی نیازی برسد. آن استاد فرزانه و [...]

فرشته ای در پارک

دوستان ما فرشته هایی هستند که وقتی بال هایمان پرواز را از یاد می‌برند، ما را از زمین بلند می کنند. فرشته ای در پارک دخترکی پابرهنه و کثیف روی سکویی در پارک نشسته بود و آدم هایی را که از آنجا می [...]

دوباره از نو

  شکوفهٔ صورتی زیبایی نظرم را جلب کرد. به آن نزدیک شدم. چنان بوی آرام بخشی داشت که دلم می خواست هیچ وقت ریه هایم پر نمی شد و بدون وقفه از این بوی خوش نشاط آور، لذت می بردم و آن را مداوم [...]

داستان یک فنجان

گریز ای جان ز بلای جانان که تو خام مانی چو بلا نباشد «مولوی» «داستان یک فنجان» پدربزرگ و مادربزرگی به یک فروشگاه می روند. آنها می خواهند برای نوه شان یک هدیه تولد بخرند. ناگهان مادربزرگ چشمش به [...]

page 1 of 3