امانتی گران‌بها

فرزندان شما به حقیقت، فرزندان شما نیستند آنها دختران و پسران زندگی‌اند. در سودای خویش، این جوهر حیات است که به شوق دیدار خویش هر دم از گوشه‌ای سر بر می‌کند. آنها از کوچه‌ی وجود شما می‌گذرند اما [...]

امانتی به نام ثروت

عاشق کارکردن با دستگاه‌ها بودم. احساسی را که کارکردن با قطعه ای فلز یا بستن سیم پیچ به من می‌داد، با هیچ چیز دیگری نمی شد مقایسه کرد. به تدریج شروع کردم به راه اندازی کارگاهی کوچک تا بتوانم در [...]

عدالت، شجاعت است

عدالت، شجاعت است بدهکاری هر روز به انواع بهانه ها طلبکارش را از خانه اش دست به سر می کرد. تا اینکه کاسهٔ صبر طلبکار لبریز شد. یک روز او را در بیرون شهر دید و یقه اش را گرفت. بدهکار از دیوار خانه [...]

شاخ های طلایی

مرد فقیری با خانواده اش در یک کلبه چوبی کوچک، در جنگل زندگی می کرد. او زندگی فقیرانهٔ خود را با جمع آوری چوب و فروش آنها، می گذراند. روزی هنگام کار در جنگل صدای نالهٔ حیوانی را شنید که به نظر می [...]

همه با هم تفاوت داریم

سواری در بیابان با فرا رسیدن شب به قصد توقف استراحت، توقف کرد. سپس یک قطعه چوب نسبتاً بزرگ را یافت، آن را در زمین فرو کرد و افسار اسبش را به آن بست. صبح روز بعد، با این اندیشه که شاید فرد دیگری [...]

مشکلِ مایکلِ راننده

قبل از آنکه تله موشی بسازیم، ببینیم اصلاً آیا موشی در کار است. مشکلِ مایکلِ راننده مایکل رانندهٔ اتوبوس شهری، مثل همیشه اوّل صبح با اتوبوسش در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه [...]

page 1 of 2