من یک چپ دستم!

نویسنده: سمیرا اکبرنژاد(ارشد معماری) ۱۳ آگوست هر سال روز جهانی چپ دست‌ها است. و اما درد و دل های ما چپ دست‌ها…. این که آدم جزء ۳% مردم جهان باشه خیلی کیف داره. حس خوبی هم داره. حسی که ۹۷٪ [...]

پپو و بنز قرمز پدر بزرگ

تابستان سال ۱۳۵۴ پر از اتفاق بود و ماجراها تمامی نداشت. بعد از کمپ تابستانی، تازه سفر اصلی زمینی ما با ماشین بنز جدید پدر بزرگم آغاز شد. در ادامه این سفر پر ماجرا قرار بود آن سال پدرم از آلمان یک [...]

پپو و کمپ تابستانی

کلاس دوم بالاخره با تمام سختی‌هایی که داشت  تمام شد. و من هنوز در ابتدای راه. با نمرات  ناپلئونی قبول شدم. مدیر مدرسه می­خواست عذر مرا بخواهد. ولی مادرم به او قول داد که در سال بعد جبران خواهم [...]

پپو و “پریای خط خطی”

دنیای ما قصه نبود پیغوم سر بسته نبود. دنیای ما عیونه هر کی می خواد بدونه: “احمد شاملو”*۱   کلاس اول سپری شد و من با سواد شدم. وقتی با سواد شدم  اوضاع تغییر کرد. دیگر ول کن [...]

بادکنک های مهاجر

نویسنده: فهیم عطار _مصطفی؟ یادت هست چند سال پیش با هم رفتیم جشنواره‌ی فیلم‌ کوتاه؟ همان شبی که آسمان ابری بود اما هر چه زور زد یک قطره باران هم نبارید. یادت هست یک فیلم کوتاه هشت دقیقه‌ای پخش [...]

چهارشنبه سوری با “بروس لی”

«ذهنت را خالی کن بدون حالت، بدون شکل مثل آب…  آب را درون  فنجان بریزی، تبدیل به فنجان می شود درون بطری بریزی، تبدیل به  بطری می شود درون قوری بریزی، تبدیل به قوری می شود آب می تواند جریان [...]

شهر فرنگی به نام مترو

خاطره‌ای از مترو تهران  در سال ۱۳۸۹   زندگی از نمای نزدیک یک تراژدی و از نمای دور یک کمدی است “چارلی چاپلین”   از رفتن به بهشت زهرا خيلي خوشم نمی آيد حتی وقتی اقوام نزديك [...]

پپو و پاک کن خوشبو

از مهد و آمادگی خاطره کم رنگ و محوی به یاد دارم. مهد کودکم  نبش خیابان  عباس آباد ( بهشتی فعلی ) بن بست دل آرا بود. از کودکی آدرس ها خوب به یادم  می‌ماند. حافظه تصویری خوبی دارم. اسم و عدد ممکن [...]

گرامافونِ پپو

هر آنچه شنیده بودم، بی هیچ کم و کاستی اتفاق افتاد. پپو قاصدکی بود که به هر جا سر می‌زد. خواب عجیبی که در طول زندگیم به دفعات  تکرار می‌شد، سوار بر تخت کودکی‌ام  از ساختمانی به ساختمان دیگر پرواز [...]

page 1 of 3