آشنایی با انیمه وایولت اورگاردن
فرقی نمیکند که تا به امروز بیشتر از ۱۰۰ انیمه تماشا کردهاید یا هیچ علاقهای به مدیوم انیمههای ژاپنی ندارید. در هر حالت هر روز که تماشای Violet Evergarden را عقب میاندازید، مشغول ستم به خود هستید. در ادامه با ماه خاتون همراه باشید.
خلاصهی داستان:
انیمه Violet Evergarden در یک جهان موازی جریان دارد. پس از چهار سال خونریزیهای بیپایان، بالاخره جنگ عظیم به پایان میرسد و در دو سوی قارهای نصفشده که تلسیس (Telesis) نام دارد، زندگی انسانی آرامآرام به وضعیت عادی و دوستداشتنی خود بازمیگردد. اینگونه وایولت اورگاردن فرصت بازگشت به دنیای انسانها را بهدست میآورد؛ البته با دستانی فلزی که انگشتانی آهنی دارند و گویا باید زیر دستکشهای زیبا پنهان شوند.
وایولت که نوجوانی در آستانهی رسیدن به جوانی است، از کودکی برای جنگیدن بزرگ شد. وایولت جنگید، از بین برد، از بین رفت و درنهایت به سختی زنده ماند؛ بدون آن که معنای حقیقی زندگی را بداند. در آن دریای خون که سالها سربازها را در خود غرق میکرد، وایولت هم برخی از اعضای بدن خود را از دست داد و هم فرصت شکل دادن روح انسانی خود را گم کرد. مثل یک ربات میکشت و مثل یک ربات میجنگید. حتی وقتی در آخرین لحظات جنگ حرفی بهخصوص را از شخصی ویژه شنید، نمیتوانست معنی صحبت را درک کند؛ شاید همچون یک نرمافزار هوشمند و کارآمد که انسان قصد صحبت با او در خارج از چارچوب فعالیت کامپیوتری تعریفشده برای وی را داشته باشد!
در هر حالت، چارهای جز بازگشت او به دنیای انسانها وجود نداشت. جنگ تمام شد و ربات باید وظیفهی جدیدی پیدا میکرد. داستان اصلی انیمه Violet Evergarden از زمانی آغاز میشود که این دختر باید بهجای فشردن ماشهی سلاح گرم، دکمههای ماشین تحریر را بزند و بهجای افراد بدون سواد، نامه بنویسد.
زیبایی بصری انیمه وایولت اورگاردن
مخاطبانی که هنر آکاتسوکی در خلق لایتناول «وایولت اورگاردن» را ستایش میکنند، از شانس قابل توجهی برای دوست داشتن داستان بازی Sword Art Online: Alicization Lycoris برخوردار هستند
«وایولت اورگاردن» بهرههای فراوانی از زیبایی تصویری انیمههای ژاپنی میبرد و حتی در تکتک اپیزودهای تلویزیونی خود، جزئیات بصری گرانقیمتترین انیمههای سینمایی بلند را دارد. اما برخلاف برخی از انیمهها که آنها را فقط میتوان به عاشقان این جهان رنگارنگ توصیه کرد، انیمه Violet Evergarden چه در داستانسرایی و چه در تصویرسازی انقدر عامهپسندانه و دوستداشتنی است که حتی اگر از اکثر انیمهها متنفر هستید، باز هم باید به آن یک شانس بدهید. «وایولت اورگاردن» ارزش تماشا کردن را دارد و وقت و انرژی زیادی از مخاطب نمیگیرد.
در ابتدا سریال تکفصلی Violet Evergarden، محصول سال ۲۰۱۸ میلادی را تماشا کنید که ۱۳ قسمت اصلی و یک اپیزود ویژه دارد. سپس به سراغ انیمهی سینمایی و طولانی Violet Evergarden: Eternity and the Auto Memory Doll بروید که داستانی نسبتا فرعی را به زیبایی تقدیم تماشاگر میکند. در انتها نیز Violet Evergarden the Movie را ببینید که قصهگویی اصلی را ادامه میدهد و در سال ۲۰۲۰ میلادی پخش شده است.
درد ناشناخته و بی صدا وایولت
فرقی نمیکند که علت شکلگیری درد فانتوم در وجود انسان چیست؛ چه به تلخی بر اثر یک حادثه عضوی از بدن را از دست بدهیم و چه بدون یک عضو همچون دست راست متولد بشویم، امکان تجربهی ناراحتکنندهی درد فانتوم را داریم. آینهدرمانی، بازخورد زیستی، مصرف داروهای ضد افسردگی و رفتن به سراغ تحریک طناب نخاعی، طب سوزنی یا هیپنوتیزم، هرکدام میتوانند به برخی از افراد دارای این درد کمک کنند. ولی حقیقت آن است که درمانی قطعی برای درد فانتوم وجود ندارد.
درد خیالی در جایی احساس میشود که جسمی وجود ندارد. تصور آن هم ترسناک است. درد گرفتن انگشتی که مدتها از قطع شدن آن میگذرد و اصلا به بدن شما متصل نیست که بخواهد دردی داشته باشد. بسیاری از افراد مبتلاشده به درد فانتوم/درد خیالی، سربازانی هستند که به جنگ رفتند، در ظاهر به خانه بازگشتند و در حقیقت تا ابد داخل میدان جنگ دفن شدند. وایولت یکی از همین سربازها بود؛ به میدان جنگ رفت، به مانند یک سلاح به کار گرفته شد و انقدر بیروح بازگشت که انگار بیشتر از انسان، فقط یک ربات زیبا و مفید به حساب میآمد.
با قرار دادن تمامی این افکار در ذهن مخاطب و نمایش شخصیتی زندانیشده در کمد که از زندگی انسانی فاصله دارد و دو دست آهنی جای دستهای عادی او را گرفتهاند، «وایولت اورگاردن» مخاطب را فریب میدهد؛ تا او باور کند که درد ناشناخته و بیصدای درون وایولت، یک درد فیزیکی است. انگار او باید مواردی را بیابد و با آنها نقاطی خالی در وجود خود را پر کند تا به آرامش برسد. مثل عشقی ناگهانی که او را شاد خواهد کرد؛ همینقدر ساده و همینقدر پیش پا افتاده.
درد اصلی وایولت: ندانستن
ولی سریال آرامارام به سمت نمایش درد فانتوم اصلی وایولت میرود؛ ندانستن. وجود او خالی نیست و وایولت بخش قابل توجهی از زندگی را زندگی کرده است. او همان جملاتی را شنیده است که آدمها برای انسان بودن به شنیدن آنها احتیاج دارند. وی بعضا همان افکاری را داشته است که سایر آدمهای معمولی با آنها روز خود را شب میکنند. پس دختر مورد بحث بیشتر از آن که محتاج پر کردن نقاط خالی وجود خود باشد، نیازمند خودشناسی است و حرکت در این جاده را با شناختن دیگران کلید میزند.
وایولت باید برای دیگران نامههای درست بنویسد و آنها را به شکل صحیح تقدیم افرادی بهخصوص کند. به همین خاطر قصههای زیادی میشنود و همزمان با شنیدن این داستانها فرصت به یاد آوردن درست داستان زندگی خود را کسب میکند.
وایولت پیش از آن که احساس یک نفر نسبت به خود را درک کند، متوجه تاثیرگذاری خود روی دیگران میشود؛ آن هم درحالیکه نمیتواند دقیقا بفهمد چهطور میتواند با انجام چند وظیفهی ساده انقدر در زندگی آنها نقشی پررنگ داشته باشد. او با همدردی غیرمستقیم با دیگران، درد را میشناسد و وقت درد را فهمید، غم خفهشده در قلب خود را لمس میکند. او پیش از آن که توانایی لمس شادی را داشته باشد، باید گریستن را بیاموزد و برای اشک ریختن، راهی جز در آغوش کشیدن غمهای سرکوبشده وجود ندارد.
انیمه وایولت پر از داستان های فرعی شنیدنی
انیمه در همین مسیر جلو میرود و او را آرامآرام به خودشناسی کامل نزدیکتر میکند. اما آنچه که «وایولت اورگاردن» را تبدیل به قصهای ویژه کرده است، شاید فقط تمرکز بسیار زیاد آن روی داستانهای فرعی شنیدنی باشد. در حقیقت درست است که داستان شخصی وایولت نیز بهتنهایی به اندازهی کافی پرکشش به نظر میرسد. اما دلیل شعاری به نظر نیامدن طی شدن این پروسهی احساسی توسط او، ارزشمند بودن داستانهای افرادی است که وایولت باید برای ملاقات با آنها وقت بگذارد.
این قصهها روی پای خود میایستند و هرگز شبیه ابزارهای داستانی به نظر نمیرسند. مخاطب به خود قصهی فرعی هر اپیزود مهم گوش میدهد و عاشق آن میشود؛ نه اینکه مثلا با خود فکر کند «پس این داستانک را گذشتند تا وایولت فلان بخش از احساسات انسانی را به یاد بیاورد و اینگونه به یاد قسمتی خاص از خاطرهی خود بیافتد». Violet Evergarden در برخی از بهترین اپیزودها انقدر به زیبایی داستانهای فرعی را تعریف میکند که برای چند دقیقه قصهی اصلی را فراموش میکنیم. زیرا سازنده میخواهد نشان بدهد که نه فقط داستان وایولت که همهی این ماجراهای انسانی و احساسی ارزش شنیدن را دارند؛ تا اثری را تحویل مخاطب بدهد که کموبیش میتواند با هر بینندهای ارتباط برقرار کند.
موسیقی متن انیمه وایولت اورگاردن
در این بین آنچه که مدام آتش انیمه Violet Evergarden را شعلهورتر، گرمکنندهتر، اطمینانبخشتر و در مواقع لازم سوزانندهتر میکند، موسیقی قدرتمند ایوان کال است. «وایولت اورگاردن» برخلاف آنچه که از دور به نظر میرسد، سرتاسر غمواندوه و سیاهی هم نیست. اتفاقا سازنده خوب میفهمد که باید احساسات انسانی را گاهی در طیفی وسیع نمایش بدهد تا ضرورت فهمیدن غم را بیشتر به رخ بکشد.
در نتیجه کار آهنگساز برای پرداختن درست به تمامی لحظات احساسی سریال پیچیده بود و خوشبختانه کال موفق به برقراری تعادلی سخت و پرارزش شده است. تاثیرگذاری حقیقی هنر او در بالا بردن سطح انیمه را وقتی میفهمید که با قسمتهای نسبتا ضعیفتر اثر روبهرو میشوید. نه! «وایولت اورگاردن» قسمت بدی ندارد.
ولی بالاخره حتی سریالی در این سطح هم قرار نیست در تکتک اپیزودها برخوردار از سطح کاملا یکسانی از کیفیت باشد. پس چهقدر زیبا که حتی وقتی داستان و داستانگویی طبیعتا گاهی نسبت به بهترین اپیزودها افت میکنند. کیفیت برخی از عناصر هنری انیمه همچون کارگردانی و آهنگسازی آن دستنخورده باقی میماند. تا پیوستگی محصول حذف شود و اگر دیالوگ توانایی پررنگ ساختن بغض بیننده را نداشت، موسیقی از خجالت ما دربیاید.
موفقیت انیمه وایولت اورگاردن
بدون شک موفقیت اثری در حد و اندازهی «وایولت اورگاردن» را باید به پای افراد بسیار زیادی نوشت که روی ذرهذرهی جزئیات کار کردند. ولی نمیتوان انکار کرد که موفقیت محصول مورد بحث تا حد زیادی به کیفیت بصری آثار استودیو .Kyoto Animation و نقش قابلتوجه تایچی ایشیداته در ارائهی این تصاویر پخته و دیدنی به تماشاگر گره خورده است. هنرمندی ۴۰ساله که سابقهی کار روی آثار مختلف مثل برخی از بهترین اپیزودهای انیمه Clannad را دارد. ولی احتمالا تاریخ انیمه او را با «وایولت اورگاردن» به خاطر میآورد. زیرا تکتک اپیزودهای سریال و فیلم اصلی ساختهشده برای تکمیل آن را استادانه کارگردانی کرد. حتی فیلم فرعی و لایق ستایش .Violet Evergarden: Eternity and the Auto Memory Doll هم با حضور وی در مقام کارگردان ناظر ساخته شده است.
ورای تمام اعضای تولید و تکتک بازیگرانی که چه نسخهی انگلیسیزبان و چه نسخهی ژاپنی این انیمه را شنیدنی و خواستنی کردند. برای من مهمترین ستارهی Violet Evergarden شخصی نیست جز ریکی یوشیدا ۵۲ساله. این بانوی فیلمنامهنویس ژاپنی سابقهی خلق آثار بسیار زیادی را دارد. که فقط یکی از آنها انیمه A Silent Voice است. انیمهای درخشان با نویسندگی یوشیدا که بدون شک باید آن را یکی از برترین انیمههای سینمایی دههی گذشته به حساب آورد.
————————————————————-
اگر از این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.