میشل دومونتنی یکی از آن نویسندگانی است که فقدان اثرشان در زبان ما به ضایعات و وقت تلف شدنهای زیادی انجامیده است.
اهمیّت اساسیِ مونتنی در رویکرد بسیار تازهای بود که در فرم نوشتن پدید آورد: پیوند بین فلسفه و ادبیات در فرم جستار.
راهی که او در قرن شانزدهم باز کرد، همچنان در قرن بیست ویکم رهروان خاص خودش را دارد؛ با وجود این، این جستارها بیش از این اند: از آنجا که در کمال صمیمیت، شهامت و پرهیز از خودسانسوری بر قلم رفتهاند و گویی مانند نامههایی هستند که دوستی برای دوستش میفرستد، لذا رمز آشنای دل و جاناند و خوانندهی اهل زود با آنها اخت میشود. پس از مدّتی که از آنها دور ماند و به خواندن کتابهای دیگر پرداخت، دوباره دلتنگی عجیبی نسبت به آنها در خود احساس میکند و به سوی جستارها باز میگردد. با ماه خاتون همراه باشید.
مونتنی نَفَس و خونِ حیات است. عمیقترین و ظریفترین مفاهیم فلسفی را نه مثل دیگر فیلسوفان در بیانی انتزاعی، بل در ارتباط مستقیم با تجربیات زندگی و با زبانی ادبی و همان طور که گفته شد در فرمهای نامه، خودزندگی نامه نویسی، روایی، گفتوگوی درونی و در چفت و بست نقل قولهای فراوان از فلاسفه و ادیبان در گسترهای وسیع و چشمگیر، بی یک واوِ زاید و با بازبینیهای بسیار نگاشته است.
افسوس میخورم که جای این نویسندهی نویسندگان در زبان ما خالی است.
اگر ما در نوجوانی و جوانی خود، با او آشنا شده بودیم، بسیاری از آن اشتباهات و زیگ زاگها را، چه در زندگی شخصی خود و چه در زندگی اجتماعی شاید مرتکب نمیشدیم. اما خبر خوب این که شنیده و خوانده ام، کلّ این اثر منحصر به فرد از طرف یک فیلولوگ زبان فرانسه درحال ترجمه به فارسی است. کتابی که شایسته بود در مدارس مان تدریس شود… و به امید آن روز و آن فضا…
با اطمینان خاطر میتوان ادّعا کرد که مونتنی اولین کسی است که به اروپا راه و رسم آزاد اندیشیدن را آموخت.
آزاد اندیشی در قرن شانزدهم اروپا، به معنای به بحث گذاردن افکارِ ثابت و دیری منجمد شده، و تردید کردن در باورهایی بود که احدی جرأت نمیکرد دوباره ارزیابی شان کند: از علّت بیماریها گرفته تا ادیان، از آداب و رسوم گرفته تا قوانین مدنی، و سخن کوتاه: سنجیدن همهی جوانب هستی از دریچهی خرد. در آن دوره چنین کاری هیچ تفاوتی با کشف قارهی امریکا نداشت که تازه به وقوع پیوسته بود.
هرچند در اروپای دوران رنسانس چنین گرایشهایی از حالت امکان ناپذیری خارج شده بود و اندیشهی یونان و روم باستان به تدریج داشت جای خود را در اندیشهی اروپایی باز میکرد، اما نخستین کسی که تمام زندگی اش را وقف نوشتن، و خود را سنگ محکِ آزاداندیشی کرد، بدون تردید مونتنی بود. حتا بیراه نیست اگر بگوییم مونتنی پلی بود بین اندیشهی یونان و روم باستان و اروپای دوران رنسانس.
بعد از آشنایی با زندگی و اثر او اوّلین حسّی که به آدم دست میدهد این است که انگار او تنها به خاطر نوشتن «جستارها» زندگی کرده است. غیر از جستارها کتابی دیگر ندارد، البته مکاتباتش جداست، اما در زندگی اش ماجرای خاص دیگری به چشم نمیخورد: «همان قدر من این کتاب را ساختم که این کتاب مرا.» در حدود بیست سالی که نوشتن «جستارها» طول کشید (از ۱۵۷۲ تا ۱۵۹۲، که سال مرگش است)، تنها به نگارش و بازبینی و تنظیم آن بنا به سلیقهی خود مشغول بود.
سفرهایش به آلمان و ایتالیا در ۱۵۸۱، و شهرداری بوردو بین سالهای -۸۵ ۱۵۸۱، تنها این سود را برایش داشت که هرچه بیشتر به کتابخانه اش دربالای برج قصری پناه آورد که از پدر و نیاکانش برایش یادگار مانده بود، چنان که جنگهای خونین مذهبی در هفت سال پایانی عمرش، که دامنه اش حتی به دور وبرِ قصرش نیز کشید، او را از کاری که به آن همّت گماشته بود، لحظهای منفک نکرد.
مونتنی در سال ۱۵۳۳ در میان طبیعت و کتابها چشم به زندگی گشود. پدرش چنان روی آموزش او حسّاس بود که پیش از زبان مادری، زبان لاتین را به او آموخت.
به احتمال قوی، مهمترین اتفاق در زندگی شخصی اش، دوستی اش در جوانی با اتین دو لا بوئتی است، و تأثیر شگرف این دوستی (که شرحش در جستار «دربارهی دوستی» میآید)، پس از مرگ لا بوئتی در سنین جوانی، یکی از منابع الهام فکری و حسّی در سراسر «جستارها» است.
مونتنی مانند اکثر فرانسویان به آب و خاک خود وابسته است؛ باوجود این، در قلمرو اندیشه و ادبیات هرگز به هیچ گونه مرزبندی و خط کشی اعتقادی ندارد: از قارهی امریکای تازه فتح شده تا قصرهای سلاطین عثمانی کنجکاو همه جا ست. در مقدمهی «جستارها» مینویسد که این کتاب را تنها برای خانواده اش نوشته است، اما در کتاب نه سخنی از همسرش است، و نه دخترانش، اما تا بخواهید حرف از آب و خاکهای دیگر و مردمان عادی دیگر است.
گردآوری:فاطمه اکبرزاده