من در سفر / سفر در من
مهم ترین ویژگی سفر دور شدن و، به بیان بهتر، گریز از زندگی روزمره است، نوعی فرار از عقلانیت حاکم بر شهر که قاعده تداوم حیات در آن است.
آدمها وقتی به سفر میروند خوشحالاند. احساس میکنند روی ابرها نشستهاند. گاهی احساس بی وزنی مفرط به سراغشان میآید، به ویژه وقتی که در جاده ماشین با برآمدگی ملایمی مواجه میشود و به سرعت بالا میرود و دوباره چرخ های آن به آرامی بر روی آسفالت قرار میگیرند.
آدمها در سفر گویی از نظمی که زندگی روزمره دچار آن است خود را رها میکنند.
عجیب نیست وقتی به ماشین هایی خیره میشویم که در حال ترک تهران هستند، اولین پرسشی که به ذهنمان میآيد آن است که به راستی اینان از چه میگریزند. آنان به گونه ای از شهر فاصله میگیرند که انگار بازگشتی در کار نیست. گریز از آنچه هست مهمترین ویژگی سفر است. در سفر بیشتر به مقصد فکر میکنند تا مبدأ. در سفر حسی از یافتن را تجربه میکنند که گمگشته آدمها در دنیای امروز است.
و جالب آن که این حس حتی در مکانهایی که بارها به آنجا سفر کردهاند با آنان همراه است. البته آنچه گفتم برای همه آدمها صادق نیست.
خیلی از آدمها این روزها مدام از لحظه های سفرشان عکس میگیرند، ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه! عکس و عکس و عکس، پشت سر هم. یک، دو، سه چیک! هم صفحات فید و هم استوری اینستاگرام مملو از عکس های سفری است که آغاز کرده اند. سی عکس برای یک روز. جاده، آسمان، دشت، مرتع، غذا، شکوفه، رنگین کمان، پاها در کف رودخانه و… در تمام این عکس ها، عکاس در مرکز عکس قرار دارد. سفر در حاشیه و کانون سفر خود عکاس است.
جهان به گرد من می چرخد! در سفر آدم ها گم میشوند، ولی در این سفرها آنان مدام پیدا میشوند.
پرسش آن است که این حجم از انتشار عکس را باید ویژگی زندگی امروز دانست و با آن کنار آمد و سرزنشش نکرد، یا آن که این عکسها نشان دهنده تنهایی آدمهاست. آدمهای امروزی دیگر با سفرهای دو، سه یا چهارنفره خانوادگی ارضا نمیشوند. دلشان جمعیت میخواهد، جمعیت!
دوست دارند دور و برشان شلوغ باشد، ولی نیست. نه، این هم نیست. دوست دارند مدام روی صحنه باشند، صحنه ای که دیگران به آنان نگاه کنند و با لایک تأییدشان کنند. اگر ایدۀ “زندگی به مثابۀ صحنه” را انتخاب کرده ایم، دیگر چه فرقی میکند که در سفر باشیم یا در خانه؟ فقط جایی باشد که برای ما نقش آتلیه را ایفا کند.
قطعاً مسافری که روزی سی عکس در اینستاگرام منتشر میکند حداقل سه ساعت برای عکاسی وقت صرف کرده. خواندن کامنتهای دوستان و “مرسی عزیزم” نوشتن را هم به این زمان اضافه کنید. در این وضعیت، معنای تجربه سفر چیست؟ چه مکاشفه ای در این تیپ سفرها رخ داده؟ کدام گریز از زندگی روزمره شکل گرفته؟ آیا عکس گرفتن و چک کردن کامنتهای دوستان خود جزئی از همان زندگی روزمره ای نیست که مسافر از آن گریخته؟
در برخی از کشورها حرکتهایی آغاز شده است که در آنها تلاش میکنند حرص و ولع برای عکس گرفتن و انتشار آن را خنثی کنند.
خویشتن شناسی در سفر با چنین کنترلی معنا میشود. سفری بدون توجه به خویشتن در عکس! گم شدن کامل در دل جاده. متأسفانه این روزها تعریف کردن از سفر هم تهی از معنا شده است. ما قبل از آن که به خانه برسیم سفرمان را برای دیگران تعریف کردهايم.
به همین دلیل، آدمها دیگر کمتر درباره سفرهایشان با هم حرف میزنند. ما قبل از رسیدن به خانه چمدان سفر را باز کردهایم!
کم نیستند آدمهایی که از سفر برگشتن را بیشتر از به سفر رفتن دوست دارند. خانه برای آنان امن ترین نقطه جهان است. سفر به معنای آوارگی و جست و جوست. در مقابل، خانه به معنای رسیدن و ماندن است و اینان نه یافتن که ماندن را دوست دارند. هیچ جا خانه آدم نمیشود.
برخی در سفر متوجه میشوند که چه چیزهایی ندارند. در سفر میفهمند که چه چیزهایی را از دست داده اند. سفر نداشتههایشان را به یادشان میآورد. کم نیستند آدمهایی که وقتی به طبیعت میروند، تصمیم میگیرند هر هفته به دل طبیعت بزنند. ولی زندگی روزمره و روتین شهری قدرتمندتر از این حرفهاست. سیلی است که ما را با خود میبرد. همچنین برخی در سفر میفهمند چه چیزهایی دارند و قدرش را نمیدانند.
در سفر دلشان برای خانهشان تنگ میشود.
دَر سفر بالششان را میخواهند.
در سفر میفهمند که انتخابی جز آنچه از آن گریختهاند ندارند.
باید بروند و دوباره خودشان را لای چرخ دندههای در حال گردش شهر گم کنند.
کتاب: از لذت آنی تا ملال فوری
نویسنده: فردین علیخواه
اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید.