معرفی کتاب «سمفونی مردگان»
معرفی کتاب: الهام زنجانیان (کارشناس ارشد زبان و ادبیات فارسی)
________
سمفونی مردگان، عباس معروفی، انتشارات ققنوس، سال ۱۳۹۵(این کتاب را ناشرهای مختلف در سالهای متمادی منتشر کردهاند)_
برندهی جایزۀ سال بنیاد ادبی فلسفی «سور کامپ» در سال ۲۰۰۱ _
به مادام یوگینه نگاه کرد که با جدیت مشغول بافتن چیزی ارغوانی رنگ بود.[۱] _
“نام یوگینه که بعد اساطیری دارد. معادل یوگینه اوژنی و ریشۀ این لغت “ژن[۲]” است._ [۳]
_________________
از یک جایی به بعد که مدام همنشینی با کتاب، کتابها خودشان انتخابت میکنند.
از سال ۱۳۹۵ یک کتاب جیبی سورمهای رنگ آمد خانۀ ما و جلوی کتابهای کتابخانهام منتظر نشست. تا این که سالها بعد یک روز اینترنت قطع شد و فیلتر شکنها هم کاری از پیش نبردند. من سرگردان ازاین اتاق به آن اتاق رفتم و همۀ ملحفهها و روتختیها را شستم و همۀ ظرفها را مرتب و همۀ لباسها را زمستانی تابستانی کردم و زمان نگذشت و روز تمام نشد که نشد. و چون پناهگاهی جز کتاب ندارم؛ چشم بسته کتاب کوچکی برداشتم و دیدم خدا بیامرز عباس آقای معروفی که خودش پا سوخته و دل سوختۀ خفقان و سکوت ممتد همه روزگارانِ کش آمده است؛ حال نزار مرا دیده و سمفونی مردگانش را گذاشته است در دستانم و تا بیاد حالیام شود کتاب را خواندهام و در جستجوی نقدها و نظرهایی که درمورد کتاب نوشت شده است؛
مدام کلید واژههای “سوجی”، “پاپاخ”، “شورابی”، “سمفونی مردگان”، و … را دارم گوگل میکنم و مرورگر هم مثل من و “آیدینِ”سمفونی مردگان دور خودش میچرخد و می چرخد و… ای بر پدرِ بی نتی…!
و تنها توصیهام به خوانندگان این کتاب این است که اگر شروع کتاب برایتان کُند پیش میرود صبوری کنید؛ پشیمان نمیشوید.
نوشتۀ پشت جلد کتاب
ساعت آقای درستکار بیش از ۳۰ سال است که از کار افتاده، در ساعت پنج و نیم بعد از ظهر تیرماه سال ۱۳۲۵. ساعت سر در کلیسا سالها پیش از کار افتاده بود و ساعت اورهان را مردی با خود برده است؛ اما زمان همچنان می گردد و ویرانی به بار می آورد سمفونی مردگان رمان بسیار ستوده شده عباس معروفی حکایت شوربختی مردمانی است که مرگی مداوم را در بر دوش میکشند و در جنون ادامه می یابند؛
در وصف این رمان بسیار نوشتهاند و بسیار خواهند نوشت؛ و با این همه پرسش برخاسته از این متن تا همیشه بر پاست، پرسشی که پاسخ در خلوت تک تک مخاطبان را می طلبد:
کدام یک از ما آیدینی پیش رو نداشته است، و روح هنرمندی که به کسوت سوجی دیوانهاش در آورده ایم به قتلگاهش بردهایم، و با این همه او را جستهتیم و تنها تنها در ذهن او زنده ماندهایم کدام یک از ما؟
برشهایی از کتاب
_به درختهای خشک پیادهرو خیره شد؛ برف شاخهها را خم کردهبود و در بارش بعد حتماً میشکستشان. آدمها هم مثل درختها بودند. یک برف سنگین همیشه بر شاخههای آدم وجود داشت و سنگینیاش تا بهار دیگر حس میشد. بدیش این بود که آدمها فقط یک بار میمردند. و همین یک بار چه فاجعه دردناکی بود.
_وقتی آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست. چون نمیتواند به هیچ کس جز آن آدم بگوید که چه احساسی دارد.
_همانجا نشست. با صدای بلند گفت: « این هم سازمان ملل. اما محاکمهای در کار نیست.» خواست یک پرچم بردارد اما دستش نمیرسید…
_ جنگ زرگری که شنیدهای. روزها میزنند به تیره و تار همدیگر و شبها در یک کاسه آبگوشت میخوردند. من که مامور تامینات نظمیهام هوای هر دو طرف دارم؛ یعنی بی طرف.
_ من دنبال چیزی میگشتم که گمش کردهام. دارم رفته رفته تبدیل به آدمی میشوم که به فکر کردن فکرمی کند. حالا فکر کردن برای من عادت شده، هدف شده. همهاش دلم میخواهد بنشینم و فکر کنم. مهم نیست که دستهایم به چه کاری مشغولند.
_ دانستم که درک او آسانتر از بوییدن یک گل است، کافی بود کسی او را ببیند. من نمیدانم آیا مادرش هم او را به اندازۀ من دوست داشت؟ آیا کسی میتوانست بفهمد که دوست داشتن او چه لذتی دارد و آدم را به چه ابدیتی نزدیک میکند؟
_____________
پاورقی
[۱] سمفونی مردگان،صفحه ۱۹۰
[۲] تداعی کنندۀ “زن-زندگی- آزادی”، شهریور ۱۴۰۱
[۳] برگرفته از کتاب مرگ رنگ، نقد و بررسی جامع رمان” سمفونی مردگان”
__________________________
اگر به بخش معرفی کتاب علاقه مند هستید، از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید: