معرفی کتاب “از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم”

 در فرهنگ و هنر, معرفی کتاب

معرفی کتاب_الهام زنجانیان_دی ماه ۱۴۰۱

_________________________

معرفی کتاب به مناسبت تولد هاروکی موراکامی_در بیست‌ودوم دی ماه ۱۳۲۷، هاروکی موراکامی، داستان‌نویس و شاعر ژاپنی، زاده شد_

_”از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم “، هاروکی موراکامی، ترجمۀ مجتبی ویسی، نشر چشمه، تهران ۱۳۸۸

_________________________

معرفی کتاب “از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم”

موراکامی در یک جمله یعنی “موسیقی”، “دویدن”، “نوشتن”، و نخ ارتباطی بین آنها، “عشق” و ” استقامت”.

به این فکرمی‌کنم که هاروکی موراکامی که تا ۳۰ سالگی نمی‌نوشت؛ و به قول خودش یک انسان معمولی بود؛ قهوه فروشی و کلوپ جاز موفقی را به کمک همسرش اداره می‌کرد؛ چه شد که شروع به نوشتن کرد؛ آن هم چنین نوشتنی؛ پرکار و پرخواننده و بلند آوازه!

“هاروکی موراکامی” را که گوگل کنید؛ زندگینامه‌اش و لیست آثارش را به راحتی می‌توان یافت. هر کس از نگاه خود، او و نوشته‌هایش را بررسی و تحلیل کرده‌است. اما به گمانم برای آشنایی با این نویسنده، بهتر است از زبان خودش او را شناخت.

پس نخست کتاب “از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم” را باید خواند. در آغازهمین کتاب می‌نویسد: “… نوشتار صادقانه دربارۀ دویدن و نوشتار صادقانه دربارۀ خود، هر دو کمابیش یکی است. بنابراین از نظر من اشکال ندارد که خوانندگان، این اثر مرا نوعی خاطره‌نویسی بدانند…”

در رمان‌وارۀ” از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم”؛ نویسنده‌ای که روزی هشت کیلومتر می‌‍دود؛ ما را با خود به اعماق اندیشه‌هایش می‌برد و معتقد است که میان دویدن و نوشتن شباهت‌هایی وجود دارد. نویسنده عنوان این کتاب را از یک مجموعه‌داستان، اثر ریموند کارور به نام ” از عشق که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم” گرفته‌است. و من که دربارۀ نوشتن می‌نویسم، در پایان کتاب اسمش را ” از نوشتن که حرف می زنم از چه می‌گویم” پیشنهاد می‌دهم!

خواندن این کتاب را به همۀ کسانی که به مطالعۀ خاطرات و زندگینامه‌هاعلاقمندند؛ کسانی که دغدغۀ برنامه‌ریزی و رسیدن به اهداف بزرگ دارند؛ آنانکه به نوشتن و خواندن درباره تکنیک‌های نویسندگی توجه می‌کنند؛ و همۀ کسانی که از خواندن نوشته‌های خوب لذت می‌برند؛ توصیه می‌کنم.

کتاب “از دو که حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم” نمونۀ یک نوشتۀ متمرکز و ارائۀ پژوهشی با زبان روایی است.

کتابهای هاروکی موراکامی، رفرنسی متنوع از موسیقی و نوشته‌های فاخراست.

آثار هاروکی موراکامی مجموعه‌ای از جملات ساده و عمیق درباره زندگی و فلسفه زیستن انسان معاصر است؛

که در قالب تشبیهات و استعارات ساده و بکر به زیبایی و هنرمندانه بیان می‌شود.

نمونه‌ای از جملات کتاب که به نوشتن یا مقایسه‌اش با دویدن اشاره نموده‌ است:

_من بدون نوشتن افکارم بر کاغذ درک درستی از امور نخواهم‌داشت، بنابراین ناگزیرم دست را بکار بگیرم و کلمات را پشت‌ سرهم ردیف کنم. در غیر این صورت راهی به درون معنا و مفهوم دویدن پیدا نخواهم‌کرد.

_ده سال از روزی می گذرد که ایدۀ نوشتن کتابی در مورد دویدن برای بار نخست به ذهنم خطورکرد. سال‌ها پشت سر هم همینطور افکار و طرح‌های گوناگون را یکی پس از دیگری در ذهن مرور می‌کردم بی آنکه یک‌بار هم شده بنشینم و آنها را بنویسم.

دویدن موضوعی روشن و مشخص نیست که بتوان راحت از آن نوشت و از آنجا که نمی‌دانستم دقیقاً از چه می‌خواهم بگویم، کار برایم سخت شده‌بود. تصمیم گرفتم افکار و احساسات خود را در این مورد صادقانه بر زبان آورم و در این راه هم جز سبک و روش خودم بر چیزی تکیه نکنم.

_ گاهی اگر خوشم بیاید تندتر می دوم ولی در آن صورت زمان تمرین را کمتر می‌کنم چون نکتۀ مهم آن است که شور و نشاط فرد در پایان هر جلسۀ ورزش به روز بعد منتقل شود. همین رویه در مورد نوشتن هم در پیش گرفته‌ام و آن را جزء واجبات می‌دانم.

هر روز موقعی از نوشتن دست می‌کشم که احساس می کنم باز هم توان نوشتن دارم.

این کار را انجام بدهید تا ببینید روز بعد برنامه‌تان چه راحت و روان پیش خواهد رفت…

آدم باید برای پیش بردن کارهایش ضرباهنگ را حفظ کند…

_… ولی او که نمی‌تواند سر خودش را کلاه بگذارد. ازاین منظر، نوشتن یک رمان و دویدن تا آخر خط مسابقۀ ماراتن شباهت‌های بسیاری با یکدیگر دارند. اساساً نویسنده محرکی درونی و خاموش دارد و در پی کسب تایید از جهان بیرون نیست… .

_اصولا سودای نویسنده شدن به سر نداشتم. فقط اشتیاقی شدید به نوشتن یک رمان در من پدید آمده‌بود. تصور درستی از محتوا هم نداشتم ولی صرفاً به این باور رسیده‌بودم که اگر همان وقت افکارم را بر کاغذ بیاورم همه چیز درادامه درست خواهدشد… .

_یکی دو سال به سی سالگی بیشترنمانده‌بود که توانستم نفسی راحت بکشم… دوران آرامش فرا رسیده بود…آن وقت نفسی عمیق کشیدم و آرام به اطراف نگاهی انداختم، به پله‌هایی که پشت سر گذاشته بودم، و سپس به مرحلۀ بعد زندگی‌ام اندیشیدم.

سی‌سالگی در کمین بود. به سنی رسیده‌ بودم که دیگر جوان خطاب نمی‌شدم.

همان موقع بود که ناگهان، گویی از غیب، فکر نوشتن یک رمان به سرم افتاد.

آن لحظه را خوب به خاطر دارم… .

 


اگر به بخش معرفی کتاب علاقمند هستید از مقاله قبلی نا نیز دیدن کنید.

روی لینک زیر کلیک کنید.

 

Maahkhatoon97

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt