پپو و ایمان
رابطه عمیق من با خدا، آن هست ناپیدا، آن هست و نیست، آن یکی بود یکی نبود، از آنجا آغاز شد. ایمان من به خدا از مسیر سجاده نشینی شابی جان و دعاهای شبانه او برای شفای عمویم شکل گرفت. شب تا صبح، تسبیح به دست مینشست و با خدا راز و نیاز میکرد. […]
پرواز تهران استانبول
پرواز تهران استانبول ۱۶\۱۰\۱۳۹۹ روز تولدم … فرودگاه امام هیچ وقت نشده بود که روز تولدم جشنی نداشته باشیم؛ ولی کرونا قاعده تمام برنامهها را عوض کرد. الان چهار و چهل دقیقه صبح است. ۵۳ سال پیش در سال ۱۳۴۶ من ۴۰ دقیقه قبل متولد شدم. در میان انبوهی از خون و فریادهای مادری! در […]
نگاه
اگر بخواهم خودم را به یک ملودی تشبیه کنم، که گویای ویژگیهای من باشد، هم نیمه های روشن و هم نیمه های تاریک و پنهان؛ ترکیش مارش موزارت و زوربای یونانی بهترین گزینه هاست… این دو ملودی مرا می برد به اوج هیجان و سرزندگی، انگار برای روح من ساخته شدهاند، با این دو ملودی […]
سه نقطه…
سالها بود که از این “سه نقطه” توی همه نوشتههام استفاده میکردم… قرار شد در مراسم چهلم پدرم سخنرانی کنم! تا آن زمان پشت میکروفن نرفته بودم؛ در مدرسه هم هر وقت معلم اسمم را صدا می کرد وحشت میکردم و میگفتم: «بلد نیستم»؛ نمی دانم دلیلش چه بود؛ اضطراب عجیبی من را میگرفت؛ دستپاچه […]
مسافر قلب ها
۲۴ آذر ماه ۱۳۹۸فرودگاه امام خمینی ساعت ۱۱ شب سال ها پیش، زمانی که در آلمان مشغول به تحصیل بودم، هر وقت برای دیدن خانواده می آمدم و یا برمیگشتم مادرانی به من سپرده می شدند که زبان بلد نبودند و فرزندانشون از من که آن زمان ۲۰ سال بیشتر نداشتم میخواستند، که به آنها […]
وقت نشناسی با کلکسیون ساعت
تمام سالهایی که در کنار هم بودیم؛ در انتظار آمدنش بودم. بله، “انتظار”؛ بودنِ او بود…. و قرار گذاشتن؛ یک کابوس پایانناپذیر! تمام روز سرکار بودن؛ در خیابان، مغازه، ماشین، کافه… علف که سهل است، با او درخت ها سبز میشوند به زیر پایت! تاخیر بخشی از او و انتظار بخشی از من شده بود؛ […]
دختران کویر
دختران کویر نمی دانم تقدیر چه بود که با داشتن فرزند، پای من به آن بیمارستان کذایی باز شد، بعد از آن همه ماجرا، این داستان را می نویسم که اقلا دست خالی بیرون نیامده باشم. تولد و مرگ؛ دو مفهوم عمیق زندگی؛ همیشه فکر می کردم نباید در کارش دخالت کرد، ما انسانها، خداگونه […]
وروجکی در آلمان
وروجکی در آلمان بعد از رفتن پدرم به آلمان، من و مادرم به مدت هشت ماه ایران بودیم. چهار ماه اول از دوره شانزده ماهه مدیریت صنعتی، آموزش فشرده زبان بود؛ پدرم یکی از شاگرد اولهای زبان آلمانی شد. پدرم و مهندسین دیگر در شهر Saarbrücken که یکی از شهرهای مرزی آلمان با فرانسه است […]
کودکِ فُروشی
کودک فُروشی نمای اول تو گرماگرم کرونا با ماسک و دستکش و الکل رفتم پاساژ پایتخت، برای تعمیر لپ تاپم. مغازه دار:« مشکل از باطریه، هزینه اش میشه یک میلیون، میخوای عوض کنی؟ مگه زیاد جا به جا میشی؟» من: «خوب بالاخره که چی باید عوض بشه؟» مغازه دار: «شرایطش را داری؟ از نظر مالی […]
مادام فوزیا
ما زنده به آنیم که آرام نگیریم موجیم که آسودگی ما عدم ماست “صائب تبریزی” رفتن، سفر، حرکت؛ جابجایی و مهاجرت؛ این ماجرای من است؛ پریسای همیشه مسافر! وقتی بعد سالها بی قراری عزم قرار کردیم؛ برای چون منی كه دل كندن از ايران؛ همیشه برایم دشوار است، دبی بهترین انتخاب بود. شهری خودمانی ، […]