انسان در اسارت فکر
با خودمان چه میکنیم؟
میل انتقام گرفتن و نفرت ورزیدن از کودکی به ذهن ما چسبیده است و هم اکنون نیز وجود دارد.
وسیله این انتقام گرفتن نیز هویت ارزشی ماست.
در آخرین تحلیل باید بگویم ما این سنگر ارزشی، این حربه ارزشی را نگه داشته ایم تا آن را به سر و صورت دیگران بکوبانیم.
توجه نکرده اید که چگونه ارزش های خود را بیست و چهار ساعته به رخ یکدیگر می کشیم؟
توجه نکرده اید که من وقتی بوسیله فضل فروشی موفق می شوم شما را دچار احساس ضعف و نادانی و سرشکستگی گردانم چه لذتی می برم؟
چرا من بیست و چهار ساعته سرم را در کتاب ها فرو کرده ام تا از آنها معلومات جمع کنم و در بحث با شما آنها را به سرتان بریزم؟
چِرا شما در ذهنتان می گردید تا سؤالی پیدا کنید و با علم به اینکه من جواب آنرا نمی دانم آن سؤال را برای من مطرح می کنید؟
چرا وقتی چهار نفر شما را با انگشت به یکدیگر نشان می دهند و می گویند این آقا همان نقاش معروف است، اينقدر لذت می برید؟
این لذت ناشی از چیست؟
آیا به خاطر این نیست که توانسته اید یکی از حربه هایتان را به سر من بکوبید؟
و البته من هم برای دفاع از حربه های ارزشی خودم به تلاش و سفسطه می افتم تا به شما ثابت کنم که پول مهم تر از نقاشی است، شهرت مهم تر از ثروت است، کتاب تفکر زاید بنده بهتر از شعر زايد شماست.
و آیا تمام زندگی ما را همين پرت کردن ارزش ها بصورت یکدیگر پر نمی کند؟
ما غیر از بازی ارزشها آیا معنای دیگری هم برای زندگی می شناسیم؟
خدایا ما دربند افتادهها را دریاب.
میبینی که چگونه به اسارت یک مشت الفاظ درآمده ایم. می بینی که چگونه به حال کودکی – یک کودکی مسخ – باقی مانده ایم!
می بینی که بالغ های نابالغی هستیم!
ما از فکر یک آلت نقشه کشی، یک آلت زیرکی و شیطنت ساخته ایم که از يكطرف ما را به ماه رسانده است. ولی از طرف دیگر همين آلت در زمینه دیگر به حال کودکی و رشد نکردگی مانده است.
انسان با الفاظ خوش است. دلش به این خوش است که صد نفر یا هزار نفر او را بشناسند و به او به به بگویند.
دلش با یک لفظ خوش است و با لفظ دیگر ناخوش، و این عین نابالغی و رشد نکردگی است! فكر در یک زمینه تیز و زیرک و برنده است، و در زمینه دیگر گول و گنگ و خرفت و آبله.
در هر صورت، حرکت ذهن ما انتقام آلود و نفرت آلود است فكر عین نفرت است، و همين نفرت آلودگی و انتقام آلودگی و ترس آلودگی توأم با آن علت تیرگی و کوری ذهن است.
این نفرت چنان فشاری بر ذهن ما وارد می کند که حال و روز خود را نمی بینیم. نِمیبینیم که چگونه سعادت و زندگی خود را بر سر ارضای این میل شیطانی نهاده ایم و آن را می بازیم.
نمی بینیم که چگونه سایه کدر و تیره نفرت تمام زندگی و روابط ما را تیره و کدر کرده است.
نِمیدانم لذتی که از نفرت ورزیدن در ما ایجاد می شود تا چه حد قوی و نشئه آور است که به خاطر آن اینطور زندگی خود را تباه می کنیم!