یک فرشته چه شکلیه؟

 در داستان پندآموز, داستانک

 

ماه خاتونی های عزیز با داستان پندآموز دیگری در کنارتان هستیم.

 

اگر به هوا پری مگس باشی و اگر بر آب روی خسی باشی دل به دست آر تا کسی باشی.

“بایزید بسطامی”

 

تا به حال فکر کرده‌اید که یک فرشته چه شکلی است؟ اگر کسی از شما بخواهد آن را نقاشی کنید چطور می‌توانید؟

“کوربه” یکی از نقاشان سبک “رئالیسم” در این مورد می‌گوید :«من نمی‌توانم یک فرشته را نقاشی کنم، چون هرگز یک فرشته ندیده‌ام.» اما من به عنوان یک مربی نقاشی هرگز با گفته کوربه موافق نبوده‌ام و به همین خاطر سر کلاس‌هایم بارها از بچه‌ها خواسته‌ام که تصویر یک فرشته زیبا را برایم نقاشی کنند.

آن روز نیز از هنرجوها همین را خواستم و بچه‌ها شروع کردند به نقاشی کردن. “روژین” یکی از آنها بود که روحیه بسیار لطیف و در عین حال پرجراتی داشت. او از معدود بچه‌هایی بود که شخصیت مستقلی داشت و به ندرت از من راهنمایی می‌خواست. آن روز هم قبل از این که گفته‌های من تمام شود روژین مداد رنگی‌هایش را بیرون آورد و کارش را شروع کرد.

پس از چند دقیقه بالای سر هر کدام از بچه‌ها رفتم و سؤال‌هایشان را پاسخ گفتم. بیشتر فرشته‌های آن روز، دختران زیبارویی بودند که با یک جفت بال سفید در آسمان پرواز می‌کردند.

اما نقاشی روژین با همه نقاشی‌ها تفاوت داشت. با خود گفتم:«شاید این بار هم روژین موضوع دیگری را برای نقاشی در نظر گرفته است». بنابراین برای پی بردن به آن منتظر تکمیل نقاشی‌اش شدم. رفته رفته برگه نقاشی روژین با قلب‌هایی به رنگ قرمز که میان نقاط رنگی شناور بودند، پر شد. به آرامی پرسیدم: «روژین می‌شه بگی چی کشیدی؟ با تعجب نگاهم کرد و گفت: خُب، این‌ها فرشته‌اند دیگه!!»

آن روز من درس بزرگی از روژین ۹ ساله آموختم. او به من آموخت که قلب‌هایی اطرافمان هستند که همگی فرشته‌اند. قلب‌هایی خالص، پاک و زیبا که موهبت خدایند و هرگاه به آن‌ها نیاز داشته باشی، همراه تواند و به یاریت می‌آيند و بر خلاف گفته کوربه به راحتی می‌توانی آن‌ها را ببینی، فقط کافی است اندکی تأمل کنی.

 

 

 داستانی در مورد یک فرشته نجات 

 

دلا چنان معاش کن که گر بلغزد پای فرشته‌ ات به دو دست دعا نگه دارد.
«حافظ»

 

دندان‌هایم خیلی درد می‌کرد. بیش از آن نمی‌توانستم آن‌ها را نادیده بگیرم. سرانجام ترس از دندانپزشک را فراموش کردم و تصمیم گرفتم برای درست کردن دندان‌هایم دست به کار شوم. ولی چگونه؟ من سال اول دانشکده بودم و با درآمد کار نیمه وقت زندگی روزمره‌ام را نیز به سختی اداره می‌کردم.

شاید می‌توانستم دندانی را که از همه خرابتر بود درست کنم. وقتی چند دقیقه‌ای بر روی صندلی نشستم و دندانپزشک دندان‌هایم را معاینه کرد، به من گفت: دندان‌هایت در وضع بدی هستند. اما نگران نباش‌، من آن‌ها را برایت درست می‌کنم.»

گفتم:«نه شما این کار را نخواهید کرد، چون نمی‌توانم از عهده مخارج آن برآیم.» و شروع به پایین آمدن از صندلی کردم.
“چه کار میکنی؟”
“به شما گفتم که پول ندارم.”
“شما دانشجوی دانشکده هستید. این طور نیست؟”
“بله، چه تفاوتی می‌کند؟”
“حتماً پس از چند سالی فارغ التحصیل می‌شوید؟”
“امیدوارم”
“و آن وقت انتظار دارید شغلی به دست آورید.”
“برنامه ام همین است.”
“خوب، آن وقت دستمزد مرا خواهید پرداخت. در خلال این مدت به درس و کلاستان توجه داشته باشید و کار دندانپزشکی را به من محول کنید.”

از آن روز به بعد، هر هفته مرتب به مطب او می‌رفتم تا اینکه تمام دندان‌هایم درست شد و او، با بازدید مرتب، آن‌ها را سالم و مرتب نگاه داشت. پس از پایان تحصیلاتم شغلی به دست آوردم و در عرض چند ماه صورتحسابش را پرداختم.”

در ٤٠ سال بعدی یاد گرفتم این مرد را «فرشته نجات» خطاب کنم. این‌ها افراد ناشناسی هستند که زمانی که به آن نیاز داری، یکباره از محلی نامعلوم ظاهر
می‌شوند.

آنان بعضی اوقات مرا از خطر یا ارتکاب اشتباه‌های بزرگ در امان داشته‌اند. پس ای دندانپزشک عزیز، هر کجا که هستی، رحمت خدا بر تو و بار دیگر از تو سپاسگزاری می‌کنم.

«وارداوان»

 

 

کتاب: جانب عشق عزیز است فرومگذارش
نویسنده: مسعود لعلی

 

 

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt