فبک ۱۱- تفکر درباره حیوانات
نام آنکه فکرت آموخت
تفکر با دیگران ما را راحتتر به شناخت حقیقت میرساند تا تأمل در سکوت[۱](نلسون)
نویسنده: الهام زنجانیان( مربی و تسهیلگر)
داستان آشنایی من با فبک_قسمت یازدهم_
_چگونه بحث فلسفی را در حلقه کندوکاو، آغاز کنیم؟
_انتخاب محرک بحث در حلقه کندوکاو_نمونهای از آغاز بحث در حلقه کندوکاو فلسفی
_تفکر درباره حیوانات
این قسمت
آناهیتا
مسیرخانه و مدرسه دور نبود؛ اما مادرم به یکی از همکلاسیها، که همسایه هم بودیم؛ سپرد تا تنها نباشم؛ و بعضی روزها هم خواهرکوچکم را در کالسکه مینشاند و تا نیمه راه می آمد و ما را بدرقه میکرد. در یکی از همین رفت و آمدها، دوستم گفت: ” اگر میخواهی معلم از تو درس نپرسد، موقعی که حاضرغایب را شروع کرد؛ برو زیر میز و سه بار بند کفشت را باز و بسته کن! ” و من خوشخیال؛ مدتها شروع کلاس؛ زیر میز، با بند کفشم درگیر بودم؛ تا اینکه یک روز، معلم بالای سرم آمد و بعد هم از من درس پرسید و جادوی بند کفش باطل شد.
امروز تعریف این خاطره برای بچههایم با خنده و شوخی همراه است؛ ولی من؛ هنوز صدای تپش قلبم و خراش مشقهایی که با خودکار قرمز خط میخوردند؛ در گوشم است؛ هنوز به یادآوردن درس پرسیدنهای تحقیر کننده؛ مرا درهم می شکند.
در بین شلوغی آغاز کلاس، صدای آناهیتا به گوشم رسید: “خانم آدم می تونه خوشبخت باشه، اگر با گربهها دوست باشه”
با صدایی که همه کلاس بشنوند؛ پرسیدم: “منظورت چیه؟”
آناهیتا که فکر نمیکرد؛ تواین سر وصدا، حرفش را شنیده باشم؛ مثل غنچهای شکفت و سرجاش ایستاد و گفت: “خانم، با آدمها که هستی، همش حرفهای زشت و ناراحت کننده میشنویم، ولی حیوانات خوبن، حرف نمیزنن و باعث ناراحتی آدم نمیشن!”
من صیادی خوش اقبال بودم که شاه ماهی ایده ی بحث به تورم افتاده بود؛ موضوع به نظرم جالب آمد و از همه مهمتر با زندگی و فعالیتهای روزمره دانش آموزان و تجارب عینی آنها نزدیک بود.[۲] برای اینکه توجه کلاس را جلب کنم، گفتم: “بچه هامیبینید آناهیتا چه حرفی میزنه؟”
یکی دونفر که حواسشان جمع تر بود؛ دست بلند کردند. بقیه هنوز سرگرم جمع و جور وسایل و کتاب و دفترهای درس زنگ پیش بودند. ترنج با لحنی که انگار رازی را فاش میکند؛ گفت: ” خانم، میدونستید؛ آناهیتا گربه داره؟!”
ناگهان همه شروع کردند؛ روشا: ” خانم من همستر دارم”
هستی: ” اسم سگ من پشمالوست”
آناهیتا با دلخوری: “خانم من یه توله سگ کوچولو میخواستم؛ اما مامانم برام گربه گرفت!”
و…همینطور هر کس چیزی درباره حیوانات میگفت و همه به ذوق آمده بودند؛ حالا همه حواسها در کلاس بود.
من گفتم: “کسی نمیخواد پاسخ سوال من را بده؟”
سکوت شد؛ نگاهها چرخید؛ این جور مواقع ناخودآگاه حواسم به بند کفشهاست؛ بعد نفس راحتی میکشم؛ عهدی نانوشته با خودم دارم که هرگز در کلاسم دانش آموزی آرامش را در زیر میزها جستجو نکند. حالا فقط نگین دست بلند کرده بود؛ و با اشاره من گفت: “شما گفتید؛ بچه هامیبینید آناهیتا چه حرفی میزنه؛ و میتونم بگم که آناهیتا چی گفت؟”
رستا که انگار تازه یادش افتاده بود؛ دست بلند کرد؛ و من گفتم: “نگین جان! موافقی رستا بگه؟”
نگین گفت: ” رستا میتونی بگی که آناهیتا چی گفت؟”
چرخ یادگیری مشارکتی به حرکت درآمده بود؛ و من خوشحال از اینکه شاگردانم آنقدر در گفتگوی گروهی راه افتادهاند؛ که با خیال راحت می توانند سکان کشتیِ با همفکرکردن را به دست بگیرند؛ با زنجیره فرصت عادلانه گفتگو؛ در ساحل آرام کنار میزم لنگر انداختم و فقط به پرسشها و دلایل دقیق شدم:
رستا: “بله، آناهیتا گفت؛ که حیوانات چون حرف نمیزنن؛ بهتر از آدمها هستن! و…تو بگو؛ آتنا!”
آتنا: “حرف نزدن که خوب نیست؟ و…فرین!”
فرین: “آناهیتا! همه که حرف بد نمیزنن؛ می تونیم با آدمهایی که حرف خوب میزنن دوست بشیم!” فرین حرفش تمام شد و نشست؛ و کلی دست برای حرف زدن بالا بود؛
من گفتم: ” فرین زنجیره گفتگو را رها کردی!” بچه ها با این اصطلاح من آشنا بودند؛ و می دانستند که هر کس حرفش تمام می شود؛ قبل از نشستن نفر بعدی را برای حرف زدن باید انتخاب کند. پس فرین بلافاصله ایستاد و بغل دستی آناهیتا، روژین؛ دانش آموز پرحرکت و کمی بیش فعال را انتخاب کرد.
همه بچه ها می دانستند کنار روژین نشستن؛ کارسادهای نیست؛ وآناهیتای آرام و صبور؛ این مدت دوام آورده بود. روژین؛ با همان آشفتگی همیشه و بغضی که تقریبا نزدیک به ترکیدن بود؛ گفت: “چون وسایلش را انداختم زمین؛ گربه اش را بیشتر از من دوست داره؛ و تازه من اگر همش با لاک پشتم باشم؛ حوصله ام سر میره”
آناهیتا؛ دختر سفیدرو با موهای کوتاه خرمایی رنگ، همچون ایزد بانو جهان، با گردن افراشته آمیخته به غرور؛ گفت: “من شب تا صبح هم با گربهام باشم؛ خسته نمیشم!”
با نگاه من جلو دهانش را گرفت و با خنده ریز گفت: “ببخشید؛ بدون نوبت حرف زدم!” وهمه کلاس زدند زیر خنده!
در پایان بحث و تمرین گفتگوی گروهی کلی پرسش خوب روی تابلو کلاسی نوشته شده بود:
_آیا حیوانات قادر به حرف زدن هستند؟
_آیا چون ما زبان حیوانات را متوجه نمیشویم، پس حیوانات حرف نمیزنند؟
_حرف زدن یعنی چه؟
_ حیوانات مهربان ترند، یا انسانها؟
_با حیوانات بهتر میشود ارتباط گرفت یا با انسانها؟
_حیوانات ما را بهتر درک میکنند، یا انسانها و برعکس؟
_اگر کسی ما را ناراحت کرد؛ با او چگونه برخورد کنیم؟
_آیا نگهداری از حیوانات، در منزل کارخوبی است؟
_آیا همانقدر که ما از بودن در کنار حیوان خانگی خوشحالیم، آن حیوان هم خوشحال است؟
_نیازهای حیوانات چیست؟ و…
ایده شما برای شروع بحث در حلقه کندوکاو چیست؟
این داستان ادامه دارد ۱۴ مرداد۱۴۰۰
تصویر سازی متن : آسیه وصولی پور( نقاش)
فعالیت های مرتبط با داستانک آناهیتا:
_از شاگردان یا فرزندتان بخواهید؛ تصویری از یک حیوان نقاشی کند و یا با خمیر خوراکی[۳] مجسمه ای از یک حیوان درست کند
_بعد از گفتگو در باره این داستانک با همفکری شاگردان یا فرزندتان، برای این داستانک؛ عنوان دیگری انتخاب کنید و دلایل خود را برای این انتخاب بیان نمایید.
کلید واژهها
گفتگو، قواعد گفتگو، شروع گفتگو، آغاز گفتگو، انگیزه بحث، مدیریت بحث، محرک بحث، فلسفه برای کودکان و نوجوانان، فبک، مربیگری، تسهیلگری، مربیگری فلسفی، تسهیلگری فلسفی، محیط زیست، حیوانات، حیوانات خانگی، کودکان و محیط زیست، کلاس داری، کلاس دانش آموز محور، کلاس معلم محور، خاطرات مدرسه، خاطره نویسی، طرح درس
بیشتر بخوانیم.
____________________________________________
پاورقی
[۱] روح ا.. کریمی، گفتگوهای فلسفی در کلاس درس از پنج منظر، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی، تهران۱۳۹۹، صفحه ۶۲
[۲] روح ا.. کریمی، گفتگوهای فلسفی در کلاس درس از پنج منظر، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی، تهران۱۳۹۹، صفحه ۶۳
[۳] برای دستور تهیه خمیر خوراکی به پانویس داستانک فبک۴ با عنوان “گزآردی” مراجعه کنید
http://www.maahkhatoon.com/داستانک/داستان-آشنایی-من-با-فبک-قسمت-چهارم
برای مطالعه بیشتر میتوانید به کتاب گفتگوهای فلسفی در کلاس درس از پنج منظر، نوشته روح ا.. کریمی، انتشارات پژوهشگاه علوم انسانی، تهران۱۳۹۹
https://www.mehr.ir/content/25780/گفتگوهای-فلسفی-در-کلاس-درس
اگر به این بخش علاقمند هستید از مقاله بعدی فبک نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید.