شکرگزاری نگرشی شفابخش!
شکرگزاری نگرشی شفابخش!
اِمِت ای. میلر، پزشک و افزون بر ۲۵ سال است که در آموزش چگونگی ارتقای بهداشت و سلامت به مردم، موفق بوده است. کاسِت های آرام سازی و تصویر سازی اش (از جمله “من هستم”، ” رها کردن استرس ” و “سفر شفابخش” در سراسر دنیا استاندارد شناخته شده اند. و توسط ورزشکاران المپیک،سردمداران تجارت، پزشکان و سایر کسانی که در هنرهای شفابخشی فعالند، به صورت گسترده ای مورد استفاده هستند. او نویسنده ی کتاب: “شفابخشی عمیق: جوهر طب ذهن/بدن ” است.
به زندگی ام نگاه کنید! آیا باید شاکر باشم یا سرم کلاه رفته است؟ آیا نصف لیوان پُر است یا خالی؟
میتوانم از این که بوتههای گل رُز خار دارند شکایت کنم، یا میتوانم شاکر باشم که بعضی بوتههای خاردار گل رز دارند. در سطح کاملاً عقلی یا “علمی”، کدام یک را انتخاب کنیم، خیلی فرق میکند.
وقتی تصویری که از خودمان در ارتباط با دنیا داریم، ما را به صورت یک قربانی نمایش بدهد، حس بی پناهی منتج از آن، در سراسر سیستم منتقل می.شود. نتیجه ی فیزیکی آن میتواند به شکل یک اختلال یا از کار افتادگی در یک عضو یا کل اعضای بدن بروز پیدا کند.
ما چه احساس شکرگزاری و دارندگی و چه حس باخت، محرومیت و پشیمانی داشته باشیم، وضعیت شیمیایی درونی برای پاسخ به آن ایجاد خواهد شد. در عوض این وضعیت، رفتارهای شخصیتی خاصی از جمله سلامتی یا بیماری، قدرت/ناتوانی، رضایت/نارضایتی، موفقیت/شکست را ایجاد میکند.
اهمیت شکرگزاری از نظر سایکوفیزیولوژیک (روانی-فیزیولوژیکی) را به طور واضح و چشمگیری در طبابتم (طب ذهن/ بدن) دیده ام؛
افراد شاکر سریع تر بهبود می یابند؛ آنها قادرند رفتارهای صدمه زننده را به سرعت از زندگیشان حذف کنند؛ آنها “شادترند”.
در طی بیست و چند سال طبابت، کشف جالبی کرده ام؛
بعضی افراد آنچه را که از من یاد میگیرند به کار میگیرند و تغییرات بزرگی در زندگیشان ایجاد میکنند، و بعضی دیگر که دارای بیماریها و علایم عيناً مشابه آنها هستند، در بهبودی یا تغییر دادن رفتارهایشان دچار مشکل هستند. بیمارانی که به خاطر جلساتی که داریم شاکر بوده، و قدردان انرژی و تمرکزی هستند که به آنها میدهم، آنهایی هستند که پیشرفت خوبی دارند. آنانی که مشکوک و بی اعتمادند و معتقدند که جلسات باید طولانی تر و ارزان تر باشد. و در این فکرند که آیا “سرشان کلاه رفته”، با سرعت بسیار کمتری تغییر مییابند. از ترتیب اتفاقات واضح است که شکرگزار بودن (یا نبودن) در رأس قرار میگیرد.
این که ما دنیا را چگونه میبینیم، پاسخهای ما را نسبت به چالشهایی که زندگی بر سر راهمان قرار میدهد، معین میکند.
حس شکرگذاری به ما قدرتی میدهد تا عاقلانه آنچه را که احساس میکنیم، آنچه را که میگوییم، آنچه را که باور داریم، آنچه را که انجام میدهیم انتخاب کنیم. چقدر احمقانه است که ما، مایی که از ۹۵ درصد جمعیت کل زمین ثروتمندتر هستیم و ده برابر آنها استفاده میکنیم؛ مایی که به طور معمول ۲۵ سال طولانی تر از پدران و مادرانِ پدربزرگها و مادربزرگ هایمان زندگی میکنیم، مایی که از آزادی و پتانسیل شخصی بهرهمند هستیم، روی “نیمه ی خالی لیوان” متمرکز شویم.
شکرگزاری ما را به سمت دیدن آنچه در دسترس است و آنچه قابلیت رشد دارد، سوق میدهد. به رغم این موارد در نیمهی خالی لیوان چیزی وجود ندارد که بشود با آن کاری کرد.
بدون داشتن نگرشی شکرگزارانه، احساسی از محرومیت ایجاد خواهد شد.
احساسی که برای مثال برای ۶۰ درصد افراد دارای اضافه وزن آمریکایی، بسیار آشناست. وضعیت مشابهی هم برای سیگاری ها، الکلی ها و معتادان به مواد مخدر- کسانی که کیفیت زندگیشان دایماً در حال تخریب شدن است که نمیتوانند، ساده ترین انتخابهای زندگی که میگویند و حقیقتاً باور دارند که خواهان وضع کردنشان هستند را اتخاذ کنند، وجود دارد. چنین افرادی، به طور ناخواسته، در حال انکار قرار دارند- انکار ثروت درونی شان، آگاهی از وسعت “خود”، اجبارها و ناچاری هایشان را به نسبت کم رنگتر میکند. بدون داشتن این درک که واقعا چه کسی هستی، تشخیص ارزش واقعی هر رویدادی که در زندگی روی میدهد، مگر در سطح زود گذر خشنودیِ آنی، دشوار است.
دور باطل، دور مقبول
زمانی که احساس شکرگزاری میکنیم، با دیگران هم با همان وسعت وجودی مان برخورد میکنیم. آنها احساس میکنند که مورد قدرشناسی واقع شده اند و مجذوب انرژی ما میشوند. پشیمانی، تلخی و حس قربانی بودن معمولاً مردم را میراند، و حمایت کمتری را از جانب دیگران تجربه میکنیم. مشابه همین وضعیت است که فقدان شکرگزاری موجب بیچارگی و بیماری میشود، احساس میکنیم، “کلاه سرمان رفته” چون سلامتی ما در حال تحلیل رفتن است در حالی که دیگران از زندگی لذت میبرند.
شکرگزاری آموخته شده
هم اکنون در زمینه ی ایمنی شناسی عصبی-روانی، مطمئن هستیم که احساسات، باورها و تعبیرها (نقشه ی ما از دنیا) تاثیر شگرفی بر چگونگی عملکرد بدن، از جمله این که ما بیمار میشویم یا نسبت به بیماری مقاومت میکنیم دارند. برجسته ترین مطالعات آنهایی هستند که بر روی “بیچارگی آموخته شده” انجام شدهاند. صرف نظر از این که چالشها یا بحرانهای زندگیمان از چه نوعی باشند اگر در مقابل آنها احساس “بیچارگی” کنیم، احتمال بروز بیماری در ما بسیار زیادتر خواهد بود.
به عقیده ی من آن واقعیتِ ذهنی که ما شکرگزاری مینامیم. با ما به دنیا نمی آید بلکه چیزی است که میآموزیم.
شکرگزاری با احساس وسعت و پُری، تکامل و مُکفی بودن مرتبط است. ما هر آن چه را که بدان نیاز داریم و مستحقش هستیم داریم؛ با احساس ارزشمندی به دنیا نزدیک میشویم. تجربه کردن میزانِ رضایت ممکن است که ما را به سمت قابلیت شکرگزاری رهنمون میشود. بدون داشتن حس شکرگزاری، گرایشی برای احساس عدم تکامل، فریب خوردگی- در یک کلام “بیچارگی” وجود دارد.
اگر شما آن قدر خوش شانس نبوده اید که در دوران بچگی نگرش شکرگزاری را آموخته باشید، ممکن است هر از گاهی احساس ناامیدی، پشیمانی و مورد توجه نبودن کنید. هنوز هم گاهی اوقات این اتفاق برای من میافتد، و وقتی این گونه میشوم خیلی راحت به یاد دلایلی می افتم که برای کارهایی که انجام میدهم و هدف و بینشم در زندگی شخصی ام، به همراه شکرگزاری دارم. ممکن است کمی طول بکشد ولی با تمرکز و تصویرسازی درونی، همیشه اخلاقم تغییر میکند.
با وجود همه ی اینها. درست مثل شما، “من آن چیزی هستم که میاندیشم”
_______
منبع: کتاب شکرانه
نویسنده: لوئیز هی
_____________
اگر به بخش داستانک علاقه مندید، از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید:
___________________