شکرگزاری آگاهی است.
اِیمی ای. دین نویسنده و سخنران معروف ملی در زمینه اعتماد به نفس، روابط خانوادگی، و بهبود پس از گذراندن یک گذشته ی ناخوشایند و پرفراز و نشیب است.
او نویسنده ی کتابهای متعددی، شامل “خوابهای خوش”، “اهداف” زندگی”، و ” روبه رویی با چالشهای زندگی: مراقبه ی روزانه برای برطرف کردن افسردگی، غم و شوریدگی است. اخیراً ایمی در شهر مینارد ایالت ماساچوست ساکن شده است.
داستان در مورد معلمی معنوی است که موعظه های روزانه اش بسیار قدرتمند و الهام بخش بودند.
معمولاً برای آماده سازی این پیامهای امید،عشق، بخشش و شادی ساعتها وقت صرف میشد. یک روز صبح قبل از این که معلم بایستد و پند روزانه را عنوان کند، به پیامی که در ذهنش میپروراند فکر کرد. و احتمال داد که تا به آن روز آن بهترین پیام باشد. معلم ساعتهایی را به خاطر آورد که صرف نوشتن و دوباره نوشتن آن جملات سرشار از امید و آرامش شده بود. و آنگاه مطمئن شد که تعداد زیادی از افراد تحت تاثیر چنین فرزانگی قرار خواهند گرفت. در حالی که لبخندی به لب داشت از جا بلند شد و روکرد به کسانی که برای پیام آن روز در آنجا جمع شده بودند.
در همان لحظه پرندهی کوچکی پرزد و روی لبه ی پنجره نشست. برای چند دقیقه از ته دل آواز خواند. سپس آواز خواندن را قطع کرد و پرزد و رفت. معلم برای لحظه ای سکوت کرد، سپس صفحات مربوط به پند آن روز را تا نمود. و اعلام کرد: پند” امروز به پایان رسید.”
این داستان نشان دهنده ی ماهیت شکرگزاری است. این که بتوانی یک لحظه ی خودجوش و پیش بینی نشده را که به دنبالش نبوده ای به طور کامل تجربه کنی و به آغوش بکشی.
اما هر چند وقت یک بار اجازه ی رخ دادن این پدیده را میدهید؟ جریان دیوانه وار زندگی که تعیین کننده ی تعداد دیوانه کننده ی مکانهایی که باید به آنها سربزنید. یا افرادی که باید ملاقات کنید. و سیل مشکلاتی که نیاز به حل شدن دارند. و درگیریهایی که به طور روزانه باید رفع بشوند. حالتی را ایجاد میکنند که فراموش میکنی دنیایی که در اطرافت وجود دارد مملو از شگفتی است.
هر روز لازم است به خودم یادآوری کنم که شکرگزاری آگاهی است.
روز من با دویدن صبحگاهی در خیابانهای تاریک شروع میشود. معمولاً تمرکز فکری ام به چند جهت از مراقب بودن در تاریکی که مچ پایم پیچ نخورد تا برنامه ریزی در مورد چگونه سپری کردن آن روز تقسیم شده است. قبل از این که شکرگزاری را یاد بگیرم، به ندرت اتفاق می افتاد که در این دویدن های صبحگاهی وقتی را برای نگاه کردن به آسمان بالای سرم، که با وجود ستاره های درخشان و ماهی که مدام شکل عوض میکرد، هنوز تاریک بود اختصاص بدهم.
ولی یک روز صبح به طور اتفاقی بالا را نگاه کردم و در همان لحظه چشمم به یک شهاب افتاد. اثری که این لحظه ی زودگذر روی من داشت فوق العاده بود.
لبخند زدم. دوباره شروع به دویدن کردم به اطرافم نگاه کردم و متوجه زیباییهای دیگری شدم – شبح درختان که روی زمینه لاجوردی آسمان افتاده بود، برق قطعات ریز میکا در سنگ ها که در نور چراغ ها میدرخشیدند، صدای آبی که در جوی کنار خیابان جاری بود.
در طی روز داستان شهابی را که دیده بودم برای دوستانم تعریف کردم. و صبح فردای آن روز در حالی که خودم را برای دویدن صبحگاهی آماده می کردم، آماده بودم تا هر از چند گاهی نگاهم را به اطراف و بالای سرم نیز متمرکز کنم.
از آن موقع تا کنون دو شهاب دیگر هم دیده ام. علاوه بر این صدای یک جغد را شنیده ام و دیده ام که نسیم ملایمی ابرها را جابه جا میکند. احساسی که این تجربیات در درونم ایجاد میکنند. مرا به یاد نوشته ی آلیس واکر در کتاب “رنگ بنفش” میاندازد.
وقتی که شخصیت داستان در دفترچه خاطراتش این گونه مینویسد: خیلی مشغول بوده ام… هیچ وقت واقعاً متوجه هیچ چیزی که خدا میآفریند نمیشوم. نه یک شاخه ی ذرت (که چگونه آن را میآفریند؟) نه رنگ بنفش (که از کجا آمده؟)، نه گلهای کوچک وحشی. هیچ چیز.”
هر چند وقت یکبار وقت میگذارید تا متوجه شگفتیهای دنیای طبیعی مثل رنگین کمان بعد از طوفان.پرندگانی که شادمانه اطراف ظرف غذاشان می رقصند. یا درخشش نقره ای یک ماه کامل شوید؟ شکرگزاری این است که قدمهایت را آهسته تر برداری. حواست را به روی دنیای اطرافت باز کنی. و تاثیری را که این آگاهی در احساست و چگونه زندگی کردن در لحظه ی بعدی زندگیت دارد با همهی وجود حس کنی.
_____
منبع: کتاب شکرانه
نویسنده: لوئیز هی
_________
اگر به بخش داستانک علاقه مندید، از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید: