تو ارباب سرنوشت خویش هستی
هنگامی که دبلیو. سی. هنلی ابیات زیر را سرود:
من ارباب سرنوشت خویش هستم،
من ناخدای روح خویش هستم
باید به ما اطلاع می داد که اگر ما ارباب سرنوشت خود و ناخدای روح خود هستیم به این دلیل است که قدرت کنترل افکارمان را داریم. باید به ما می گفت که عنصر آسمانی اِتِر که این سیاره ی کوچک در آن شناور است، ما در آن حرکت می کنیم و هستی خود را داریم، شکلی از انرژی است که با ارتعاشی تصور نکردنی حرکت می کند.
این عنصر آسمانی، سرشار از نیرویی است که ما را با ماهیت افکارمان،
وفق می دهد و به شیوه های طبیعی ما را تحت نفوذ خود در می آورد
تا افکارمان را به معادل های فیزیکی شان تبدیل کنیم.
اگر شاعر این حقیقت مهم را به ما گفته بود، می دانستیم که چرا ارباب سرنوشت خویش و ناخدای روح خود هستیم.
او باید با تاکید بیشتر به ما می گفت که این نیرو هیچ تلاشی نمی کند که بین افکار مخرب و سازنده تبعیض قائل شود و با همان سرعتی که ما را وادار می کند مطابق افکار مربوط به ثروت عمل کنیم، وادارمان خواهد کرد افکار مربوط به فقر را نیز به صورت واقعیت فیزیکی درآوریم.
او باید به ما می گفت که مغزمان، با افکار تاثیر گذاری که در ذهن داریم، حالت آهنربایی می یابد. این« آهنرباها» نیروها، افراد، و شرایطی از زندگی را به شیوه ای که هیچ کس با آن آشنا نیست، به سوی ما جذب می کند که با ماهیت افکار ما هماهنگ است.
یکی از انسان های بزرگی که « ارباب سرنوشت خود» بودن را مثال می زند، استیون اسپیلبرگ، یکی از بی سابقه ترین کارگردانان بزرگ سینما، است. او از بچگی آرزو داشت کارگردان سینما شود. بچه که بود با دوربینی ابتدایی شروع به ساختن فیلم های غیر حرفه ای کرد، و رویایش هرگز فروکش نکرد.
این که چگونه استیون به استودیوهای جهانی راه باز کرد، افسانه ای در صنعت سینماست. او از استودیوهای جهانی بازدید کرد؛ جاذبه ای که بازدیدکنندگان می توانند نگاهی درونی به صنعت سینما بیندازند. بازدیدکنندگان با واگنی برقی، دور استودیوهای فیلمبرداری می چرخند. استیون دزدکی از واگن پیاده شد و تا وقتی سیاحت تمام شد بین دو صحنه ی صدا پنهان شد. وقتی در پایان آن روز، می خواست آن جا را ترک کند، لازم دانست چند کلمه ای با نگهبان در حرف بزند.
سه ماه، هر روز به استودیو می رفت. از کنار نگهبان رد می شد، برایش دست تکان می داد و او هم برایش دست تکان می داد. او همیشه کت و شلوار به تن داشت و کیفی به دست می گرفت تا نگهبان فکر کند او یکی از دانشجویانی است که برای شغلی تابستانی به استودیو می آید. استیون تصمیم گرفت با کارگردانان، نویسندگان و تهیه کنندگان حرف بزند. او حتی پستی خالی پیدا کرد، آن را تحویل گرفت و اسمش را در دفترچه ی راهنمای ساختمان وارد کرد. او عزم خود را جزم کرد تا سید شینبرگ را بشناسد. وی در آن موقع سرپرست تولید برنامه های تلویزیونی بود.
استیون طرح سینمای دانشکده اش را به سید نشان داد،
و او به قدری تحت تاثیر قرار گرفت که مرد جوان را وادار کرد با استودیو قرارداد ببندد.
اولین فیلم بلند او، سرزمین شکر مخصوص، تحسین منتقدان را برانگیخت و برنده ی جایزه ی بهترین فیلمنامه، در فستیوال فیلم کن سال ۱۹۷۴، شد. متاسفانه، این فیلم در گیشه فروش خوبی نداشت. شکست بزرگ او، سال بعد هنگامی رخ داد که کتاب موعظه ها را کشف کرد.استودیو از قبل تصمیم گرفته بود فیلم موعظه ها را بسازد و کارگردانی معروف برای فیلمبرداری آن انتخاب کرده بود.
اسپیلبرگ بی تابانه دلش می خواست این فیلم را بسازد. به رغم شکست مالی ناشی از سرزمین شکر مخصوص، اعتماد به نفسش کم نشده بود، از این رو تولید کنندگان را قانع کرد کارگردانان منتخب را مرخص کنند و فیلم را به او بدهند.
کار آسانی نبود. از ابتدای تولید دردسر شروع شد . به مشکلات مالی و فنی برخورد کرد. با وجود این هنگامی که موعظه ها در ژوئن سال ۱۹۷۵ اکران شد، از موفقیتی دوگانه برخوردار بود؛ رکورد فروش بلیت را شکست، و منتقدان آن را دوست داشتند. در اکران یک ماهه، این فیلم شصت میلیون دلار از فروش بلیت کسب کرده بود که در آن زمان مبلغی بی سابقه بود.
چند سال بعد، اسپیلبرگ فیلم هایی را کارگردانی کرد،
از جمله سریال معروف ایندیانا جونز، رنگ بنفش، امپراطورخورشید که برنده ی جایزه شدند.
او سپس فیلم پارک ژوراسیک را کارگردانی کرد، که در زمان خود، موفق ترین فیلم تاریخ سینما، و سومین فیلم اسپیلبرگ بود که رکورد را شکست. این فیلم همچنین بیش از یک بیلیون دلار به صورت دریافتی ناخالص، از فروش اسباب بازی و کالاهای دیگر سود کرد.
اسپیلبرگ به تعقیب رویاهایش ادامه داد…
وقتی او و دو تن از غول های دیگر هالیوود شرکت خود را تاسیس کردند،
اسم آن را« اعمال رویایی» (Dream Works) گذاشتند.
منبع:
کتاب: عامل تغییر باش نه قربانی تقدیر
نویسنده: سعید گل محمدی
اگر به بخش داستانک علاقمند هستید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید.