کتاب جستارهایی در باب عشق

 در فرهنگ و هنر, معرفی کتاب

گردآوری: هایده محمودی (کارشناس بهداشت و روان)

 

آلن دوباتن خودش را به بهبود کیفیت زندگی از طریق اندیشیدن و فلسفه متعهد می‌داند و در همین راستا در نقاط مختلف جهان مدارسی را به عنوان مدرسه زندگی یا School of Life تأسیس کرده است.

او این کتاب را در سال ۱۹۹۳، در سن ۲۴ سالگی نوشت.

کتابی است در مورد عشق و روابط عاشقانه با ساختاری متفاوت.

قصه ای عاشقانه که شبیه یک مقاله طولانی است در مورد عشق و فرایند فراز و نشیب ان در میان زن و مردی که در پرواز کوتاه از پاریس به لندن آغاز می شود.

آلن دوباتن در این مقاله با خط سیری داستانی از شروع رابطه، فراز و نشیب های ان و در آخر اندوه تمام شدن رابطه می گوید.

کتاب در بیست و چهار فصل با سرفصل های متفاوت از درس و مکتب های عشقی پیش می رود و در فصل اخر برای خواننده چنین سوالی را طرح می کند.

چه درسی می توان از عشق آموخت که ارتباط ها کمتر آسیب رسان و بیشتر رضایت بخش باشند؟

قصه از آن جا آغاز می شود که، در پروازی از پاریس به لندن، روای با دختری که اتفاقی کنارش نشسته آشنا می شود، عاشق می شوند و در مدت کوتاهی رابطه جدی دارند، بعد دختر علاقه اش را از دست می دهد و با دوست مرد رابطه ای را شروع می کند. مرد شوکه و نومید شده، اقدام به خودکشی می کند “ اما با قرص های ویتامین “ و درگیر افسردگی، نهایت رابطه دیگری را شروع می کند و ماجرای شکست را برای او روایت می کند.

اما آیا آلن دوباتن در کتاب جستار هایی در باب عشق فقط یک قصه ساده را روایت کرده؟

بر عکس آلن دوباتن سعی کرده به عمق ریشه های عشق با نگاه روانشناختی در زندگی بپردازد.

با پرسش هایی چون:

  • چه پدیده ای است که افراد ان را عشق می نامند؟
  • چرا افراد عاشق آدم هایی می شوند که توانایی پاسخ به عشق ان ها را ندارد؟

فصل اول: فصل یک در مورد تقدیرگرایی است.

نویسنده از چگونگی شروع یک رابطه می گوید. از اینکه چه طور اولین لحظه دیدار اتفاق جادویی به حساب می آید.

وقتی عاشق کسی میشوی، مدام فکرت درگیر او خواهد بود، مدام فکر میکنی که اگر آن روز فلان جا نبودی که فلان اتفاق بیفتد، هیچ وقت او را نمی دیدی و از روند اتفاقات احساس شگفتی میکنی.

آشنایی‌ای که برای راوی و معشوقه، چالش برانگیز می نماید و اینان را ترغیب می کند تا احتمالات مختلف را در نظر بگیرند و احتمال آشنا نشدن با یکدیگر را در مقابل آشنا شدن بررسی کنند و دست آخر به عدد بزرگی می رسند.

سرانجام در توجیه علل آشنایی غریبشان با یکدیگر به نتایج مختلفی از جمله شانس، نیرویی بیرونی، تقدیر عاشقانه و غیره می رسند.

چرا افراد به جادویی بودن نحوه آشنایی نیاز دارند؟

به اینکه دست جادویی سرنوشت آن ها را سر راه هم قرار داده، این تقدیرگرایی از کجا سر بر می آورد؟

جایی در انتهای فصل اول آلن دو باتن می گوید؟

ایراد من در این بود که سرنوشت عاشق شدن را، با سرنوشت عاشق شدن به شخصی خاص، اشتباه گرفته بودم. خطا در این بود که تصور می کردم این کلویه است و نه عشق که اجتناب ناپذیر است.

آلن دوباتن در میان بر های کتاب سعی در آموزش دارد، توجه به این واقعیت که افراد با یک – واژه “نه” یا “آری” می توانند زندگی خود را از این رو به ان رو کنند.

اما مسیله در کجا ریشه دارد؟

این همان نکته اساسی است، یعنی این که افراد برای رسیدن به نیاز های سر برآورده درونشان همچون صاعقه در گیر هیجان عشق می شود.

ممکن بود به جای کلوئه کسی دیگر را ببیند و رابطه شروع شود. در ابتدای رابطه تمام حرکات معشوق جادویی است.

این نوع نگاه که می تواند دلایل مختلف داشته باشد که یک نمونه از تربیت و فرهنگ، شروع می شود، که سرنوشت ان ها را بر سر راه یکدیگر قرار داده است، پس مقدس است.

مقدس پنداشتن یک امر عادی، باعث می شود تلاش در شناخت و تحکیم چگونگی رابطه کم شود.

او می گوید، خطای دید رخدادی است که در عاشق ها پدیدار می شود .

گاهی به خاطر همین تقدیرگرایی است که بدون دیدن همه جنبه های رابطه می رسند به لبه پرتگاه آخر و رابطه به هم می ریزد.

فصل دوم: آرمانگرایی که با یک واژه خیلی برجسته درگیر است، کلمه “قهرمان زندگی”.

نیاز افراد به قهرمان زندگی کسی بودن و یا یافتن یک قهرمان “ شاهزاده رویا ها “ برای خود.

راوی در جایی می گوید : ما عاشق می‌شویم به این امید که ضعف‌های درونی خودمان را که با ان آشنا هستیم در دیگری نبینیم، در حقیقت متوقف کردن مشاهدات در خودمان.

انسان وقتی عاشق می شود، تصادف های طبیعی زندگی را پشت حجابی هدفمند پنهان می کند.

آرمانگرایی یعنی متوقف کردن مشاهده؛ یعنی یادمان برود با یک آدم در رابطه هستیم که مثل خودمان نقاط قوت و ضعف دارد.

عاشق در آرمانگرایی به مانند فرضیه سراب عمل می کند، به دلیل نیاز خود، نه بر واقعیت هایی که می بیند. تشنگی توهم آب، نیاز به عشق توهم شاهزاده سوار بر اسب سفید را تقویت می کند.

مسأله دیگری که در آرمانگرا بودن پیش می آید این است که ادمی زمانی که دریچه مشاهده را می بندد، اقدام به مقایسه می نماید.

همین امر سبب می شود که به فرد مقابل مانند انسان با همه نقاط ضعف احتمالی نگاه نمی کند، بلکه او را قهرمانی کامل و بدون نقص می بیند.

از جهتی دیگر، بدون عشق فرد قابلیت دارا بودن هویت خود را از دست می دهد، در عشق تایید هویت خود وجود دارد. دیده شدن، یک نیاز و چه خوب که این توسط همسری باشد که عاشق هست.

یکی از فریب های این بخش این هست، که برای مدتی کوتاه خوشبختی را حس می کنند.

اما این نگاه در مقابل چرخ دنده زورمند واقعیت های زندگی، که ضعف ها را کم کم نمایان می کند ناتوان هست.

از این جا هست که مقایسه شروع می شود و در این فرایند که رابطه خود را با دیگر رابطه های موفق مقایسه می کنی، دیگر دریچه دیدن ضعف های خود را بسته است و فقط اشکالات فرد مقابل برجسته نمایان می شود.

فصل سوم و چهارم و پنجم: آدم در رابطه دنبال تحلیل مفاهیم پنهانی است، یعنی با دقت نگاه کردن طرف مقابل و تحلیل رفتارهایش.

این مقطع از رابطه دو طرف بیشتر شبیه به رفتارهای از روی غریزه حیوانات است. یک سری رفتار دسته بندی شده با نتایج و تحلیل‌های خاص خودش که در انتها بگوید که آیا اجازه داری مرز آشنایی را رد کنی و به مرحله عمیق‌تری برسی یا خیر، یکجور معلق بودن بین پیش بردن رابطه یا توقف زودهنگامش از ترس صدمه خوردن.

عبارت جالبی در این فصل هست که از انتظارات نسبت به یکدیگر در یک رابطه می گوید.

توقعات نابرابر بزرگترین مسیله در یک رابطه هست، گام اول که نیاز به شناخت از ظزفیت های یگدیگر و خواسته ها بود انجام نگرفته ماند.

حال در این مرحله، یکی رابطه فیزیکی را ترجیح داده و دیگری درگیر خواسته خود، هدف ازدواج هست.

توقعات برابر می تواند یک رابطه را به تعادل برساند، در غیر چنین شرایط چالش به شکل برجسته بروز می کند.

چرا او باید به یه رابطه متعهد بشه، او نمی تواند همان اندازه کوتاه بیاد که طرف مقابلش حاضر هست کوتاه بیاید.

به نظر آلن دوباتن، از اینجاست که تمام رنج ها و تلخی ها در یک رابطه شروع می شود.

پیچیدگی مسیله در این نقطه این هست که هیچ یک از طرفین باور به حل اختلافات ندارند و اجازه می دهند که در درون هر یک به گره ای کور تبدیل شود . ساده ترین روش برای حل آن، نشان دادن خشم و آزردگی پس از هر اختلاف هست و سپس کاستن دشواری های موضع جنگجویی نسبت به یکدیگر.

کمرنگ شدن خود واقعی، در بحث اصالت مطرح می شود.

اول رابطه سعی میکنی بسنجی او از چه شخصیتی خوشش می آید؟

اما، در ادامه دائم آن ویژگی های مورد نظر، خود را نمایان کرده، تعارضی تازه در میان خود واقعی و خودی که قصد تظاهر به بودن دارد ایجاد می شود و برایند آن کشمکش درونی و بی قراری بیشتر.

آلن دوباتن می گوید، عشق نیاز به از خودگذشتگی دارد، در زمان های متفاوت از دو طرف رابطه.

فصل پنج؛ به مسیله مهم یک رابطه که همان ارتباط فیزیکی است می پردازد.

احساس و تجربه خاص اولین رابطه فیزیکی و سپس گام به گام توسعه ان از عبور از مرز شرم غریزی و رسیدن به نقطه راحتی تنها با یکدیگر. رابطه فیزیکی در مسیر شناختن کاملتر و بهتر یکدیگر. زمانی این مرحله به تکامل می رسد که دو فرد به نقطه اعتماد و صمیمیتی برسند که براحتی در مورد ان و علایق و خواسته های خود گفتگو کنند.

فصل ششم:

آلن دوباتن در این بخش به رفتار های کلیشه ای اشاره می کند مانند این که، اگر کسی من را قبول دارد، حتماً اشکالی در کارش هست. فرض کنید کسی برای شما احترام قائل نیست و به صورت واضح اعلام برتری می‌کند، و شما بدون اینکه بدانید چرا، به او احترام بیش از اندازه می گذارید و در مقابل آدمی ارزشمند به شما احترام می گذارد، اما در ناخوداگاهتان مرتبه اش از آن فرد خودشیفته پایین‌تر است.

فصل هفتم:

چه رازی است که در ذهن ما از طرف مقابل بت می‌سازیم و بعد با دیدن کوچکترین نقصی از طرف به شدت دچار ناراحتی می شویم؟

آیا ناخودآگاه ما از نقص‌های خودمان مطلع هست و به نوعی انتقام ناکامل بودن خودمان را از طرف مقابل می گیرد؟

مشکل اصلی در نگرش اولیه فرد نسبت به طرف مقابل ارتباط است.

بینش کمالگرایانه که واقعی نیست و محکوم به شکست است، چرا که خیلی زود نقصی کوچک و یا تفاوت عقیدهای کوچک، خودش را نشان می‌دهد و رابطه به تباهی منجر می شود.

روش های موثر مقابله چیست؟

مبارزه با مقدس پنداری / باور به این اصل که همه آدم‌ها ترکیبی از خصوصیات خوب و بد هستند، این زیبایی وجود ان ها ست برای تکمیل یکدیگر.

آلن دوباتن بسیار ظریفانه تفاوت آموزه های معنوی را با آنچه واقعاً در همزیستی با یک آدم رخ می‌دهد، خیلی خوب بیان می کند.

او میگوید پذیرش تمام و کمال همسایه ها بسیار آسان است، چون شب‌ها صدای خرخرش را نمی شنوید، اما وقتی با کسی همزیستی آن هم از نوع بسیار نزدیک داری، باید انتظار داشته باشی که جایی وسط راه به چالش هایی خواهید رسید و هر از گاهی رابطه با مشکل مواجه می‌شود.

– قدم اساسی: انتظار نداشته باش که تمام و کمال مورد پذیرشش باشی، همانطور که نباید انتظار داشته باشی تمام خصوصیات و رفتارها و خواسته ها مورد پذیرش تو باشند. هنر عشق ورزیدن ، یافتن راه همزیستی سالم است.

شاید این مورد مهم فقط برای رابطه عاشقانه نباشد و شاید درست این است که بگوییم در هر نوع ارتباط موثر و متعهدانه این امر ضروری است.

بطور مثال، رابطه والدین و فرزند یا حتی رابطه دو دوست صمیمی. هر جایی که نسبت به دیگری احساس مسئولیت داشته باشی، ان جا که نیاز هست اندکی از آزادی شما کم شود، که حقیقت شیوه زندگی همین است؛ برای بدست آوردن چیزی ارزشمند باید بهایی پرداخته شود.

اما چیزی که در رابطه عاشقانه مهم است، نوع آزادی است که تغییر می کند. اگر آزادی که از دست می دهی هویتت را زیر سؤال ببرد، نشانه این است که انتخابت بیشتر از رضایت بخش بودن سبب زیان آزردگی خواهد شد.

در هر رابطه ای اگر آزادی تغییر یافته موجب اضطراب و یا ازدست دادن اولویت‌های زندگی بشود، یعنی انتخاب شخص و یا مسیر، انتخاب اگاهانه نبوده است. در مقابل وقتی انتخابت درست است و همه چیز دوطرفه است، در قبال تغییراتی که در زندگی پیش خواهد آمد راحتی و آرامش هست، چون چیزی که در مقابل از زندگی دریافت می شود ارزشمند هست.

فصل نهم و دهم: در باب زیبایی؛ که مفاهیم گسترده ای دارد.

امروزه در دنیای مدرن به شدت استانداردهای تعریف شده از زیبایی متفاوت هست .

زیبایی به دو دسته تقسیم می شود:

دسته اول: افرادی که احساس مست شدن از زیبایی را هر گز تجربه نکرده اند و زیبایی برایشان عملی است که توسط آن جلب توجه کنند و ارزش فیزیکی خود را بالا ببرند، آنها تماشا نمی کنند، بلکه میل به تماشا شدن دارند.

دسته دوم: افرادی هستند که در خلسه رفتن و مست شدن از تماشای زیبایی را تجربه کرده اند . با کشف زیبایی های جسمی فردی که دوستش دارند ، با دقت در شکل یکایک ان همچون ابرو و خمیدگی طبیعی بینی طرفشان لذت وافر را تجربه کرده اند.

اینجاست که زیبایی به شدت به حس فرد نسبت به چیزی که در او می بیند ارتباط دارد.

آلن دو باتن در کتاب جستارهایی در باب عشق می پرسد؛

  • آیا زیبایی مادر عشق هست یا عشق مادر زیبایی؟
  • نکته قابل تامل در همین جمله است.
  • آیا عاشق کسی شده اید که در ذهن شما زیباست؟
  • یا چون عاشقش هستید او را زیبا می بینید؟

پاسخ ؛ هر دو امکانپذیر است.

فصل یازدهم و دوازدهم با عنوان تردید در رابطه؛

همه آدم‌هایی که رابطه را تجربه می‌کنند، این لحظه را هم تجربه کرده اند.

چنین پرسشی را از خود دارند:

ای وای این آدم اون ویژگی رو نداره و این خیالات من بوده که این ویژگی ها را به او نسبت داده ام.

دو باتن می گوید:

این امکان وحشتناک وجود دارد که دلداده ما چیزی نباشد، جز تخیل ذهنی ما، که هیچ ارتباطی به واقعیت عینی ندارد.

چرا این اتفاق می‌افتد؟

چون آدم ها قبل از اینکه عاشق شدن را تجربه نمایند، نمونه و طرح عاشقی خود را در ذهن خود طرحی می کنند و بعد با اصرار طبق همان طرح والا و ایده‌آل پیش می روند.

چنین ذهنی با همانندسازی پیش می رود تا با هم زیستی با تفاوت‌ها. 

بطور نمونه فردی که عاشق سفر هست در اندیشه و رویای خود ،با آدمی وارد رابطه می شود که عاشق سفر هست.

آینده از راه می رسد و فرد مقابل هیچ حس لذت بخشی از سفر ندارد، در چنین شرایط پذیرفتن واقعیت آسیب جدی وارد می کند، پس با انکار واقعیت تلاش در رویا پردازی شکل می گیرد، که اشتباه رخ داده، او عاشق سفر هست، فقط این بار به علتی نتوانسته و بار دیگر از سفر استقبال خواهد کرد.

افراد دوست دارند به عواطف از یک منظر مشخص نگاه کنند. انگار میان دوست داشتن و دوست نداشتن، خطی کشیده شده که فقط می توان دوبار از آن عبور کرد، در ابتدا و انتهای یک رابطه، به عوض آن که دقیقه به دقیقه سراسر آن را طی نمایند.

ناتوانی در بیان حالت‌های عاطفی، انسان را به تنهایی عاجزانه ای تبدیل می نماید، که می تواند خود را نابود کند. “ خودکشی”.

لذت چنین خودکشی در تماشای واکنش دیگران به آن هست، نه عمل وحشتناک کشتن موجودی زنده. چون اگر خود را به کشتن دهد به این معنی هست که، خود را از تماشای اندوه دیگران در مرگ خود محروم نموده است.

آلن دوباتن در رابطه عشق میان دو انسان، عشق و مرگ را با هم مقایسه می کند. او با ظرافت بیان می کند که وقتی عاشق هستی، قطعیت زندگی کمتر از مرگ هست.

او با راوی تا خودکشی پیش می رود. درست شبیه زنده بگور صادق هدایت، منتها خودکشی آلن دوباتن بقدری با طنز آغشته است که خواننده لحظاتی مبهوت می ماند.

در همین زمان واقعیتی را عریان می نماید. این که انسان هایی که هراس از خوشبختی دارند دروغ می گویند و نمی توانند با خود واقعی روبرو شوند.

فصل بیست و چهارم، می گوید درس هایی هست که باید از عشق آموخت. وگرنه تا ابد همان خطا ها تکرار می شود. عشق ورزیدن را یک مهارت آموختنی می داند، همان گونه که” اریک فروم “ در کتاب هنر عشق ورزیدن بیان می کند.

پس توصیه های او چنین هست:

پذیرفتن این امر که عشق ورزیدن آموختنی است.

  • عقل و هوشیاری برای کسب این مهارت چگونه است؟
  • عشق بالغانه ، متعادل چگونه هست ؟
  • عشق نابالغ چگونه است و آیا به سن ارتباط دارد؟
  • چرا همه نمی توانند یکدیگر را دوست داشته باشند؟

در خاتمه پاسخ همه این سوالات را در این می بیند که چنین فرایندی از کودکی و در روابط والدین و خانواده شروع می شود. سفر پر فراز و نشیب هستی که هر کودک از آغاز در رابطه والدین مشاهده می کند و می شنود. مهارت شفاف بودن، ارزش برای وجود خود و عشق ورزیدن و اجازه دادن به این که دوست داشته شوند.

کتاب: جُستارهایی در باب عشق

نویسنده: آلن دوباتن


اگر به بخش معرفی کتاب علاقمند هستید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.

روی لینک زیر کلیک کنید.

 

Maahkhatoon97

Recommended Posts
نظرات/پیشنهادات

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt