معرفی کتاب شازده کوچولو
معرفی کتاب_الهام زنجانیان_امرداد ۱۴۰۱
شناسنامه کتاب
_شازده کوچولو، آنتوان دوسنت اگزوپری، ترجمه محمدقاضی، انتشارات امیرکبیر، تهران ۱۳۶۹_
.
شازده کوچولو، بچهی موطلایی که مدام سوال میکرد.
شازده کوچولویی که در ردیف اولِ قفسه میانی کتابخانهام، درست در مقابل دید قراردارد؛ ترجمه محمد قاضی، نشر امیرکبیر، از سری چاپهای نخست این کتاب فاخراست. کاغذهایش زرد و شکننده شدهاند و رد خاطراتِ بارها خواندنش در برگ برگ کتاب دیده میشود.
با احتیاط ورق میزنم مبادا شیرازهاش متلاشی شود. زیر کلمات دشوار با مداد خط نازکی کشیدهام.
به یاد میآورم بعد از چند بار که معنی لغتها را از پدر پرسیدم؛ چگونه با حوصله روش پیداکردن معنی واژههای دشوار از لغتنامه را برایم توضیح داد؛ با تعجب پرسیده بودم مگر نگفته بودید باید مراقب کتابها باشم؛ آیا خط کشیدن زیر کلمات سخت، کتاب را خراب و کثیف نمیکند؟!
(خوب من آن موقع کودک بودم و مدام می پرسیدم!)
مداد کمرنگ و نوک تیزی که به دستم داد هنوز دارمش گرچه خیلی کوچک شدهاست.
چقدر جالب… زیرکلمات دلسرد، نامرادی، غریقی، داور، تجیر، آیین، اهلی و… رد خط کمرنگ هنوز باقی است!
آن مداد همراه همیشه من…
“…اما تو موهای طلایی داری. و چقدر خوب خواهد شد آن وقت که مرا اهلی کرده باشی…” این جمله مرا برد به زمانی که دخترکی دبیرستانی بودم و خواندن پنهانی شازده کوچولو و خط کشیدن زیر جملاتی که دوستشان داشتم، ساعات خشک و بیروح برخی کلاسها را برایم قابل تحمل میکردم. (شاید هم آن روزها “اهلی کردن” را مشق میکردم.)
کتاب باریک در دستم همچنان ورق میزنم. دوخط پر رنگ زیر جمله “آنچه اصل است از دیده پنهان است.” مرا به یاد ارائه دانشگاهیام میاندازد.
آن زمان گمان میکردم پیام اصلی داستان را یافتهام و با چه غروری در مقابل استاد و دیگر دانشجویان یافتم یافتم سر دادم… . شاید چون فکر میکردم بزرگ شدهام. (آدم بزرگها همیشه دنبال یک جواب مشخص هستند!)
یک علامت سوال بزرگ در آخرین صفحه کتاب، همان صفحه سفید، پشت نقاشی ساده “تصویر زیباترین و غمانگیزترین منظره جهان… جایی که شازده کوچولو بر زمین ظاهر شد و سپس ناپدید گردید”؛ آن روز که با شاگردانم کتاب را همخوانی کرده بودیم، این علامت سوال را بعد از زنگ کلاس گذاشتم. (شاید هم ما بزرگترها، وقتی میخواهیم عمیقتر یاد بگیریم، معلم میشویم!)
حالا که کتاب را برای چندمین بار میخوانم تا دربارهاش بنویسم؛ هنوز همین علامت سوال برایم مهمترین پیام این کتاب است. (شاید چون سنم بالاتر رفته و دوباره دارم کودک میشوم!)
پس فقط می نویسم:
شازده کوچولو، بچهی موطلایی که مدام سوال میکرد و وقتی چیزی میپرسید دیگر دست بردار نبود. بچهای که از” ستاره ب ۶۱۲″ به زمین آمد تا زیاد بپرسد و جواب ندهد. گویی آمده بود تا نشان دهد اصل پرسیدن است. دنبال پاسخ قطعی نبودن. همان که مولانا به بیانی دیگر یادآور شد:
آب کم جو تشنگی آور بدست… .
.