انسان های الهام بخش چه ویژگی هایی دارند؟
اکنون اجازه دهید به ویژگی ها انسان ها الهام بخش بپردازیم.
انسان ها الهام بخش همان افرادی هستند که از امور پوچ دنیوی و نفسشان فراتر رفته اند. در این جا می خواهم به این موضوع بپردازم که چگونه آگاهی ما به واسطه این افراد و با همکاری با آن ها سبب می شود ارتعاشاتمان را تا سطح معنویت بالا ببریم.
در سال ها متمادی به دلیل تدریس در یک دانشگاه مهم و سخنرانی برای انسان ها متخصص آشکارا این سعادت را داشته ام که از محضر عده ای از دانشمندان فیض ببرم. من همچنین از این موهبت بهره مند بوده ام که با عده ای از انسان ها آگاه ارتباط داشته باشم. این افراد در طول عمر خود در روشن ضمیری به مهارت رسیده اند و در جایگاه استادان معنوی شناخته شده اند به نظر می رسد هر چه انسان ها متخصص مهارت ها نفسانی بیش تری داشته باشند رضایت خاطر کمتری خواهند داشت از طرف دیگر، انسان ها به واقع آگاه پیوسته هاله ای از رضایت خاطر را پیرامون خود دارند. چنین هاله ای به وجود آن ها رخنه می کند و به بیرون باز تابیده می شود و به این ترتیب بر انسان ها پیرامون این افراد نیز تأثیر می گذارد.
ما می توانیم از چنین شاخصی به منزله ابزاری غیر علمی برای سنجش الهام بخشی استفاده کنیم.
وقتی با افرادی روبه رو می شویم که فکر می کنیم احتمال دارد در حیطه معنویت زندگی کنند. باید این سؤال ها را از خودمان بپرسیم.
- آیا به نظر می رسد چنین افرادی قلبی پر شور دارند و علائمی را به بیرون مخابره می کنند که نشان می دهد به دنیا و هر چه در آن است عشق می ورزند؟
- آیا درباره کاری که انجام می دهند احساس شادی و سرور می کنند؟
- آیا دنیا را مکانی سرشار از دوستی می بینند؟
- آیا با خودشان آشتی هستند؟
- آیا به نظر می رسد ترجیح می دهند به جای این که به قضاوت و داوری بپردازند با مهربانی با دیگران رفتار کنند؟
- آیا بی آن که بی ادب و گستاخ باشند اعتماد به نفس دارند؟
- آیا گرایش دارند که پیوسته شاد و سر زنده باشند؟ آیا بازی کردن را دوست دارند؟
- آیا از بودن کنار بچه ها به اندازه بودن در کنار بزرگسالان به وجد می آیند؟
- آیا بیش از آن که سخن بگویند گوش می کنند؟
- آیا مشتاق هستند هم دانش آموز و هم آموزگار باشند؟
- آیا به طبیعت عشق میورزند؟
- آیا با مشاهده جهان سرشار از حیرت و احترام می شوند؟
- آیا تواضع و فروتنی خود را به شیوه ای منطقی ابراز می کنند؟
- آیا با محبت و خوش برخورد هستند؟
- آیا از خدمت به دیگران بسیار شاد و مسرور می شوند؟
- آیا به نظر می رسد نفسشان را مهار کرده اند؟
- آیا همه انسان ها را به شیوه ای هم تراز با یکدیگر می پذیرند؟
- آیا عقیده های جدید را می پذیرند؟
پاسخ به این سؤال ها به ما کمک خواهد کرد که تعیین کنیم تأثیر الهام بخش هر انسانی بر زندگی ما چه اندازه است.
انسان هایی که موهبت الهام بخشی دارند نیرویی از خود ساطع می کنند که تعیین آن به شیوه منطقی دشوار است. با این حال نمی توان چنین نیرویی را در چگونگی احساس ما در حضور این افراد انکار کرد ما می توانیم حس کنیم آن ها با منبعی از انرژی هماهنگ هستند که همه ما از آن سر چشمه گرفته ایم ما حالتی را در وجود آن ها حس می کنیم که در ژرفا وجود خودمان نیز طنین می افکند این حالت همان درک ارتعاش الهام است.
این افراد چیز ها بسیاری دارند تا در اختیار ما قرار دهند.
ما انرژی معنوی متعالی آنها را تشخیص میدهیم این انرژی مشتاق است در زندگی ما نیز فعال شود.
وقتی چنین طنینی را احساس می کنیم، مانند این است که جریانی گرم و آرام بخش در ژرفا وجودمان جاری می شود وقتی در حضور انسانی الهام بخش قرار می گیرم نخستین چیزی که توجه ام را جلب می کند این است که چنین جریان گرمی بر وجودم مستولی می شود. این جریان مانند موجی از انرژی است که به آرامی از شانه ها و ستون فقراتم به سمت پایین حرکت می کند و می دانم در سطح انرژی بدنم تغییراتی به وقوع می پیوندد. حتی با وجود این که نمی توانم چنین جریانی را ببینم لمس کنم، ببویم یا بشنوم اما می دانم تغییر و تحولی در وجودم به وقوع می پیوندد که سبب می شود به شیوه ای شگفت انگیز احساسی نیکو یا همان طور که تصور م یکنم احساسی الهی داشته باشم.
تجربه های من در ارتباط با انسان های الهام بخش:
در این قسمت قصد دارم ویژگی انسان ها الهام بخش را بیش تر توضیح دهم برای این منظور به بررسی ویژگی انسان هایی می پردازم که با انرژی متعالی خود بر زندگی من تأثیری شگرف داشتند.
● من به وضوح بحران هسته ای کوبا را به یاد می آورم که بیش از چهل سال پیش اتفاق افتاد در آن زمان پس از چهار سال خدمت در نیروی دریایی تازه از آن جا مرخص شده بودم و در دانشگاه ایالتی وین در دیترویت کار می کردم. اگر امریکا جنگ با اتحاد جماهیر شوروی را آغاز می کرد من در صدر فهرست اسامی افرادی بودم که به خدمت فرا خوانده می شدند زیرا در گذشته شغلی بسیار محرمانه در نیروی دریایی داشتم اما بیش از آن که به وضعیت خودم فکر کنم برای موضوعی نگران بودم که همه مردم با اندیشیدن به آن نگران می شدند. این موضوع به پیامد جنگ هسته ای مربوط می شد که کل کشور را به مخاطره می انداخت.
من هرگز صحنه ها فیلم سیزده روز را فراموش نمی کنم این فیلم به خوبی اجرا و باز آفرینی شده بود پس از این که مشاوران نظامی رئیس جمهور کندی به او فشار آوردند تا کل کوبا را با سلاح ها هسته ای از بین ببرد و دیگران نیز او را تشویق کردند، تصمیم سرنوشت سازی بگیرد که می توانست خیلی ساده به جنگ منجر شود. او به تنهایی به دفتر کارش در کاخ سفید پناه برد و اعتقادش را درباره وظیفه اصلی رئیس جمهور در برابر کشورش به یاد آورد.
اعتقاد او این بود که رئیس جمهور باید کشورش را دور از جنگ و خشونت حفظ کند.
رئیس جمهور کندی با تجربه شرکت در جنگی در گذشته که برادرش نیز در آن جان باخته بود به خوبی تأثیرات مخرب جنگ با اتحاد جماهیر شوروی را می دانست. بنابراین با خودش خلوت کرد تا آرامش معنویت راهنمایی اش کند. در نهایت نیز عقیده محاصره دریایی کوبا و دعا برای یافتن راه حلی سرشار از صلح و آرامش سبب شد. کنترل اوضاع را به دست بگیرد او در زمان بحران به معنویت رجوع کرد. رئیس جمهور کندی به جای زندگی کردن در حیطه نفس در حیطه معنویت زندگی می کرد و همین امر سبب بروز تغییراتی در تاریخ جهان شد.
کندی برای من منبعی الهام بخش بود
البته نه به سبب نگرش ها سیاسی یا کار هایی که در دوره رئیس جمهوری اش انجام داد بلکه به این دلیل که او با رفتار و کردارش عشق، آرامش و شادی را به دیگران انتقال می داد و با تصمیم قطعی خود برای پایان دادن به تبعیض نژادی در امریکا ثابت کرد که برای همه مردم ارزش و احترام قائل است. همان طور که رابرت مک نامارا وزیر دفاع وقت، کندی گفت: «اگر جان اف کندی زنده بود جنگ ویتنام به وقوع نمی پیوست، زیرا کندی اعتقاد داشت جنگ را همیشه باید به منزله آخرین راه چاره در نظر گرفت و وظیفه اصلی او در جایگاه یک رئیس جمهور این است که آرامش کشورش را حفظ کند.
من در اوایل دهه شصت میلادی به الهام بخش بودن جان اف کندی پی بردم و در زندگی ام پیوسته و به طور کامل از او تأثیر گرفته ام.
او الهام بخش من بود.
● سال ۱۹۷۸ از من دعوت کردند به وین بروم و در مراسمی حضور داشته باشم که برای گروهی از رؤسا جوان چند شرکت برگزار می شد. من با انسانی همراه شدم که بعد ها منبع فوق العاده ای برای الهام بخشی من شد. او ویکتور فرانکل نام داشت. فرانکل پزشک بود و در جنگ جهانی دوم در اردوگاه کار اجباری نازی ها در انتظار مرگ به سر می برد. او خاطره هایش را در زندان یادداشت می کرد. این یادداشت ها در نهایت به صورت کتابی به نام بشر در جستجو معنا چاپ شد. این کتاب که در سال ها بعد به شدت بر من تأثیر گذاشت نه فقط نشان می دهد که دکتر فرانکل چگونه در زندان مخوف آشویتس زنده ماند. بلکه نشان می دهد که او چگونه به دوستان خود نیز کمک می کرد تا مانند او عمل کنند.
برای نمونه او به دوستانش یاد میداد چگونه با مشاهده سر یک ماهی که در کاسه ای آب کثیف شناور بود و غذا آن ها را تشکیل می داد، معنا و مفهوم زندگی را بیابند و حتی از آن لذت ببرند او به آن ها آموزش می داد. ارتباط خود را با خدا گونگی درونشان حفظ کنند و همچنین آن را به افرادی القا کنند که از زندگی دلسرد شده بودند. دکتر فرانکل حتى تمرين می کرد برای افرادی که او را اسیر کرده بودند عشق و آرامش بفرستد و از این که احساس نفرت یا کینه جویی داشته باشد به شدت پرهیز می کرد، زیرا می دانست این ویژگی ها با روح او بی گانه اند و او هنوز روح خود را به دست فراموشی نسپرده بود.
۳۳ سال پس از آزادی او قرار بود من برای صدها تن از رؤسا شرکت ها مختلف سخن رانی کند همه این افراد کم تر از ۵۰ سال سن داشتند.
همان طور که من نیز در آن زمان زیر ۵۰ سال بودم. وقتی دوره دکتری را سپری می کردم کتاب بشر در جستجو معنا را خوانده و شیوه درمانی فرانکل را تمرین کرده بودم. این شیوه به روان پزشکان آموزش می داد به بیمارانشان کمک کنند. بدون توجه به اوضاع پیرامونشان به معنا و مفهوم هستی خود پی ببرند. ویکتور فرانکل به راستی یکی از شخصیت ها الهام بخش زندگی من محسوب می شد و در کنار او بودن و همکاری کردن با این استاد بزرگوار مرا غرق در شور و شعف می کرد. به این ترتیب بعد از ظهری سرشار از شور و شعف و الهامی ناب سپری شد که من هرگز آن را فراموش نکرده ام.
ویکتور فرانکل در رویارویی با وحشت و تنفری که عده بسیاری از انسان ها را نابود کرد به سر چشمه معنوی وجودش وفادار باقی ماند. وقتی با او دیدار کردم فقط شادی، آرامش مهربانی و عشق را از خود ساطع می کرد و به هیچ وجه عبوس و تندخو نبود. احساس می کرد تجربه ها تلخ زندگی اش درس هایی را به او آموزش داده اند که در غیر این صورت هرگز آن ها را یاد نمی گرفت من سال ۱۹۷۸ در وین در حالی که به سخنان او گوش می دادم و سرشار از حیرت و احترام بودم. بعد از ظهری بسیار خوب را سپری کردم اکنون پس از سال ها هنوز هم به دلیل حضور چنین انسانی در زندگی ام به شدت تحت تأثیر قرار می گیرم. بله او به معنا واقعی به من الهام بخشید.
● سال ۱۹۹۹ از من دعوت کردند به آفریقا جنوبی بروم و برای عده ای سخنرانی کنم در حالی که در بندر کیپ تاون بودم با یک کشتی مسافر بری کوچک به جزیره روبن رفتم تا زندانی را ببینم که نلسون ماندلا سال ها بسیاری را در آن زندانی بود من در جشن دهمین سالگرد آزادی نلسون ماندلا نیز این زندان را دیده بودم.
نلسون ماندلا بیش از ۲۷ سال از عمر خود را در این زندان محبوس بود.
او حتی اجازه ملاقات هم نداشت، زیرا یکی از مخالفان سرسخت نظام آپارتاید به شمار میآمد طبق این نظام یک نژاد از انسان ها که آن را قانون تعیین می کند از نژاد ها دیگر پایین تر است و شایسته بهره مندی از امتیاز ها برابر با سایر شهروندان نیست. او تمام روز در معدن سنگ آهک کار می کرد. در آن جا اشعه ها سوزان خورشید چنان به صخره سفید می تابیدند که او چشم هایش را به خاطر نور خورشید نیمه باز نگه می داشت و مجبور بود برای زنده ماندن سخت کار کند من ۳۰ دقیقه در آن معدن بودم و تمام روز چشم هایم می سوخت حالا تصور کنید که ماندلا در آن سال ها چه موقعیت ناخوشایندی داشت.
ماندلا در آن زمان به ژرفا وجودش رجوع می کرد و زمانی که سرانجام آزاد شد با قلبی سرشار از آرامش و گذشت از زندان بیرون آمد ماندن او در حیطه معنویت نیرویی بود که سبب شد در چند سال بعد آپارتاید از بین برود. و او در زمان حاکم شدن دموکراسی بر آفریقا جنوبی، رئیس جمهور آن شود در حالی که در آن زندان در فضا بیرونی سلولی که ماندلا در آن زندانی بود به مراقبه پرداختم، جریان درونی گرما بخشی را احساس کردم که جلو تر در این فصل درباره آن توضیح دادم سپس یک نسخه امضاشده از کتاب او را به نام راهی طولانی به سوی آزادی دریافت کردم که آن را بسیار دوست دارم.
نلسون ماندلا با وجود همه کار ها طاقت فرسایی که انجام می داد. باز هم انرژی معنوی سرشار از عشق، آرامش، مهربانی و شکیبایی را به دیگران منتقل می کرد.
این انرژی معنوی طرحی کلی را فراهم کرد که چهره افریقا و کل جهان را برای همیشه تغییر داد بله او به من الهام بخشید.
کتاب: ندای درون
نویسنده: وین دایر
اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید.