میرزا آقاخان نوری و یک سؤال

 در داستان پندآموز, داستانک

میرزا آقاخان نوری و یک سؤال

شخصی در زمان میرزا آقاخان نوری، یک کرهٔ جغرافیا از اروپا به ایران آورد و به حضور صدر اعظم برد. میرزا آقاخان از او پرسید:
آمریکا کجای این کُره است؟
آن شخص جواب داد:هر کجا شما امر بفرمایید قربان!

روان شناسی اقتدار

تملق از بزرگ ترین مصادیق بارز دغل بازی و فریب کاری است.

برای درک درونمایهٔ تملق باید بر بزرگ ترین قربانی آن تمرکز کنیم

حقیقت

در موضوع تملق، حقیقت، همیشه قربانی «ترس» است. انسانِ مزور و شیاد برای دستیابی به خواسته های خویش، کسب محبوبیت، تائید و مصون ماندن از خشم، حقیقت را سلاخی می کند و آن را طوری به نمایش می گذارد که مورد پذیرش قرار گیرد و تحسین شود. حقایق همیشه قربانی ترس ها و هوس های انسان بزدل و بیچاره بوده اند.

«ترس» بزرگ ترین دشمن حقیقت و قاتل اوست.

گرگ ترس در یک چشم به هم زدن گوسفند حقیقت را پاره می کند.

 

 

روزی لویی چهاردهم از یکی از درباریان پرسید:
ساعت چند است؟
او هم تعظیمی کرد و پاسخ داد:هر ساعتی که میل مبارک شما باشد.
شکل دیگر تملق، کتمان و نادیده انگاشتن حقیقت است. فرد چاپلوس برای خوش خدمتی، یا مصون بودن از تعرض، جرأت و جسارت بیان بسیاری از حقایق را ندارد؛ از جمله نمی تواند به خطاها، کاستی ها و مشکلات خویش اشاره کند.

اصولاً در سیستم ها و کانون هایی که ترس بر آن حکومت می کند،

گوش شنوایی برای شنیدن حقیقت و در نتیجه زبانِ سرخی برای بیان آن وجود ندارد.

با این اوصاف می توان نتیجه گرفت افراد خودخواه و فاقد عزّت نفس _ که نقدناپذیرند و از شنیدن حقیقت اِبا دارند _ بزرگ ترین بانیان و مروّجان چاپلوسی و دورویی اند.

 

اصل کبوتر با کبوتر، باز با باز:

ترسو ها ترسوها را جذب می کنند. فرد تملق پذیر و حقیر، بزدل های متملق را اطراف خود گرد می آورد و با نمایش روحیهٔ خودشیفتگی به بقیه یاد می دهد بت پرستانه به تصویر ذهنی خداگونه ای که از خویش ساخته، احترام بگذارند و هرگونه ضعف و نابسامانی و اشتباهات وی را (حقایق) نادیده بگیرند.
والدین، همسران، کارفرمایان و حکومت های سلطه گر، ترسوهای سلطه پذیر و گوش به فرمانی را می طلبند. کسانی که نمی توانند حقایق محض و عریانی را که _ حتی یک کودک کم سن و سال هم آن را تشخیص می دهد _ ببینند و یا جرأت بازگویی آن را داشته باشد.
دو خیاط فریبکار به پادشاه وعده می دهند که برای وی لباسی زیبا و مجلل بدوزند که افراد نادان و نالایق توان دیدن آن را نداشته باشند.
در روز موعود پادشاه با آنکه خود لباسی نمی بیند، در میان تعریف و تمجید اطرافیانی که نگران زیر سؤال رفتن لیاقت خود هستند، با افتخار لباسی را که وجود نداشت می پوشد و در انظار عمومی ظاهر می شود و هیچ کس از مردم نیز از ترس اینکه نکند احمق به نظر برسند سخنی از برهنگی پادشاه نمی گویند. بالاخره کودکی با صداقتی معصومانه می گوید شاه چرا لباس بر تن ندارد و دیگران پس از این سخن کم کم جرأت می کنند که بگویند شاه لباس بر تن ندارد.

منبع: 

کتاب: افتاده باش، اما نه از دماغ فیل

نویسنده: مسعود لعلی

 


اگر به بخش داستانک علاقمند هستید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.

روی لینک زیر کلیک کنید.

 

Maahkhatoon97

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt