نُه دام دوست داشتن ناآگاهانه
در آغاز بیداری، شاید متوجه شوید که رابطۀ کنونی شما به طور عمده بر مبنای نیازهای ناخودآگاهتان برپا شده و پیرامون الگوهای قدیمی که معمولاً در کودکی آموختهاید، شکل گرفته است.
ما، این الگوهای متداول رابطه را الگوی دامهای هموابسته میخوانیم و امیدواریم شما با دقت به آنها نگاه کنید.
فقط اگر دام را به روشنی ببینید، میتوانید راه خروج خود را بیابید.
🔘دام یکم
اجازه میدهم کسانی که با آنها رابطه دارم، رفتار ویرانگرانه داشته باشند.
شاید این الگو، فراگیرترین دام باشد: کسانی که با شما رابطه دارند، الگوهای خودویرانگرانه را اجرا میکنند. آنها مینوشند، سیگار میکشند یا اعتیاد به پرخوری دارند. شما در نتیجۀ نیاز ناآگاهتان به دوست داشته شدن، به عزیزانتان میدان میدهید تا به خودشان آسیب برسانند. شما زبالههای پشت سر آنها را جمع و اشتباهاتشان را جبران میکنید. ممکن است رفتار خودویرانگرانۀ آشکاری مانند مصرف مواد یا الکل یا پرخوری در میان نباشد، اما الگو در اصل، یکیست: دسیسهای برای پیش پا افتادگی.
🔘دام دوم
با کسانی رابطه برقرار میکنم که میگذارند به الگوهای ویرانگرانۀ خود ادامه دهم.
این دام، برعکس دام یکم است. آیا شما با کسانی صمیمی میشوید که از شما با عادتهای بدتان پشتیبانی میکنند؟
یا آیا سخت در تلاش هستید تا در حلقۀ معاشرانی قرار بگیرید که بهترین را از شما میخواهند؟
بسیاری از کسانی که به بیداری رسیدهاند، خود را در حلقۀ «دوستان» یا معاشرانی دیدهاند که از بدترین جنبههای آنها حمایت میکنند.
🔘دام سوم
در رابطهای هستم که به رابطۀ مادر و پدرم شباهت دارد.
یکی از رایجترین اَشکال دوست داشتن ناآگاهانه، هنگامی پدید میآید که شما شیوﮤ بر هم کنش مادر و پدر خود را انتخاب میکنید. حکیم خردمند، یوگی برا گفته است: «با تماشا کردن، خیلی میبینید.» رابطۀ مادر و پدرتان، سرمشقی برای شما میشود. واکنش برخی از ما به دیدههایمان این است که بعدها درست همان گونه عمل کنیم. در بخش پنجم، میبینید که عدهای در برابر آن چه میبینند، دست به شورش میزنند و درست برعکس آن را به وجود میآورند.
🔘دام چهارم
با کسانی رابطه ایجاد میکنم که شخصیت و رفتاری همانند پدر یا مادرم یا هر دوی آنها دارند.
در خردسالی، نخستین نزدیک شدن، حمایت و عشقمان را با کسانی احساس کردیم که کاستیهایی عمیق در شخصیت و رفتار خود داشتند. اگر چه شاید از آن کاستیها بدمان بیاید، بسیاری از اوقات با آدمهایی رابطه برقرار میکنیم که همان کاستیها را دارند و در نتیجه، دوباره به تکرار همان تجربه میپردازیم.
🔘دام پنجم
در نتیجۀ واکنش به روابط پدر و مادرم، روابطی برقرار میکنم که برعکس پدر و مادرم باشد.
در برابر هر کسی که رابطۀ پدر و مادر خود را تقلید میکند، شخصی وجود دارد که راه مخالفت و شورش در برابر تجربههای کودکی را برمیگزیند. این، مسیری متفاوت است، اما به هر حال باز هم مسیری از پیش تعیین شده به شمار میآید. در واقع این راه شاید شما را به مقصدی دردناکتر از مسیر تقلید روابط مادر و پدر برساند. با اتخاذ موقعیت شورشی، به جای کنش، واکنش نشان میدهید. افزون بر این، شما زندگی خود را بر پایۀ خشم میسازید که زیربنایی بسیار پرهزینه و ناراحتکننده است.
🔘دام ششم
در نتیجۀ آسیبهای روحی دوران کودکی، الگویی پدید آمده است و من بارها آن الگو را در روابطم اجرا میکنم.
کمک کردن به دیگران، برای دیدن این نکته که چگونه نمایشهای دوران کودکی خود را بازی میکنند، اساس رواندرمانی را تشکیل میدهد. نگریستن به الگوهای تکراری و پی بردن به سرچشمۀ آنها، یکی از کارهای التیامبخش در بزرگسالیست. با رفتن به سرچشمه، فرصت بهتری برای پاک کردن برنامۀ ذهنیتان دارید و در نتیجه، میتوانید از مسیر از پیش تعیین شدﮤ خود بیرون بیایید و اختیاردار زندگیتان شوید.
🔘دام هفتم
در روابطم یا مدام بگومگو دارم یا به هر قیمتی از بگومگو دوری میکنم.
گاهی اوقات هموابستگی بر مبنای اعتیاد به بگومگوست. اگر یک یا هر دو طرف، معتاد به بگومگو باشند، مناسبتی برای آشکار شدن صمیمیت و تعهد مشترک پیش نمیآید. آدمهای معتاد به بگومگو، وقت و انرژی خود را صرف تدارک و شرکت در داد و قال و سپس به خود آمدن میکنند. عکس این حالت نیز بخشی از همین الگوست: خود را از دعوا کنار میکشید و آن را ناچیز تلقی میکنید یا حاضر نیستید به بررسی احساسهای منفی بپردازید.
کسانی که مدام در پی دعوا هستند و آدمهایی که از دعوا اجتناب میکنند، معمولاً دارای پیشینۀ مشترکی هستند. بسیاری از مردم، حین بزرگ شدن در معرض دعوا قرار داشتهاند. عدهای، تصویری ذهنی از این داد و قال برمیدارند و ناآگاهانه تصمیم میگیرند که روابط، به همین شکل هستند. آنها در روابطشان در بزرگسالی، مدام داد و قال به راه میاندازند. تعدادی دیگر، در نتیجۀ تجربۀ خود از دعوا و بگومگو، درست تصمیم برعکس را میگیرند: «من، نه! من هرگز چنین داد و قالی را در زندگی نخواهم داشت.»
پژوهشهای اخیر نشان میدهند که آدمهای معتاد به دعوا و بگومگو و آنهایی که مستعد ماجراجویی و هیجان هستند، واقعاً به مقدار اندک آدرنالین که در بدنشان پخش میشود، وابسته میشوند. آنها حال خوبی ندارند، مگر این که در زندگی خود ماجراهایی بیافرینند تا به اندازﮤ مورد نیازشان «مواد» تولید و مصرف کنند.
برای غلبه بر این اعتیاد، لازم است خودتان را به دورههای طولانیتری از آرامش و حال خوش عادت دهید. اگر چه شاید این کار، تکلیفی ساده به نظر برسد، اما چنین نیست.
🔘دام هشتم
وقتی امکان موفقیت نزدیک است، اوضاع را خراب میکنم.
هنگامی که آدمها برای نخستین بار شرح این الگو را میشنوند، به خود میگویند: «چه کار احمقانهای!» سپس متوجه میشوند که خود بارها همین کار را کردهاند.
این الگو شکلی از مسألۀ «اوجهراسی» به شمار میآید که بعد به آن میپردازیم. دلیل وجود این الگو آن است که بنا بر شرایط موجود در زندگیتان، به موفقیت حساسیت پیدا میکنید.
وقتی به موفقیت نزدیک میشوید، راهی برای اجتناب از آن مییابید. حساسیت به موفقیت، به چند شیوه پدید میآید. سادهترین شیوه این است که در کودکی خود شاهد این الگو بودهاید. یکی – دو نفر از اعضای خانوادﮤ شما، این الگو را داشتند که هر وقت موفقیت ممکن میشد، کار را خراب میکردند و شما در ذهن خود به ثبت رساندید که همیشه باید همین طور باشد.
شکل دیگر این الگو، هنگامی پدید میآید که آدمها برای تلافی، اوضاع را خراب میکنند. فرض نمایید شما در کودکی، دیدی منفی نسبت به پدر موفق خود داشتید، در نتیجه، برنامهای ناآگاهانه را ذخیره کردید که بر این مبناست: «نمیخواهم اصلاً شبیه او باشم.» افزون بر این، میدانید که پدر از موفق نبودن شما در زندگی به شدت ناراحت میشود.
بعدها و مدتها پس از فراموش کردن این فکر، هر وقت به موفقیت نزدیک میشوید، همه چیز را خراب میکنید.
شکل دیگر این وضعیت، در کسانی آشکار میشود که در نتیجۀ کمبود اعتماد به نفس، اوضاع را به هم میریزند تا مجبور نشوند رنج شکست بزرگتری را تحمل کنند.
برای بسیاری از همسران، خیانت نیز راهی برای تلافی و به هم ریختن اوضاع است. بنا بر یادداشتهایمان، اینها دلایلی هستند که برای خیانت به ما دادهاند:
- او هیچ وقت خانه نیست.
- مرا درک نمیکند.
- هرگز به احساسهای من توجه ندارد.
- خیلی چاق شده است.
- همیشه خسته یا گرفتار کار است.
همۀ اینها نشانۀ خشم انباشتهشده هستند. وقتی خشم برای مدتی طولانی ابراز نگردد، شرایط برای تلافی کردن آماده میشود. گاهی بیشتر از یک انگیزه وجود دارد. اگر به این نتیجه رسیدهاید که نمیتوانید در وضعیت خاصی پیروز شوید، شاید بخواهید از رنج شکست خوردن اجتناب کنید. در این صورت میتوانید با بیمار شدن، تصادف کردن، پدید آوردن ناراحتی یا به هم ریختن اوضاع به هر راهی، این کار را بکنید. این شیوهها تمرکز شما را از رنج کشیدن برمیدارند و روی موضوعی در «جایی دیگر» معطوف میسازند. برای نمونه، شاید پذیرفتهاید که سخنرانی کنید و سپس از انجام آن ترسیدهاید. از نظر اجتماعی بسیار پذیرفتهتر است که بیمار شوید تا آن که بگویید: «میترسم این کار را انجام دهم و نمیخواهم سخنرانی کنم.» اگر روز سخنرانی گلودرد بگیرید، میتوانید تقصیر را به گردن میکربهای مزاحم بیندازید.
🔘دام نُهم
از آنجا که هیچ گاه استقلال حقیقی را نیاموختهام، رابطههایی برقرار میکنم تا به وابستگی تداوم دهم.
استقلال حقیقی، بسیار نادر است. به گمان بسیاری از مردم، استقلال به این معناست که بتوانند به خوبی تنهایی را تحمل کنند، اما استقلال حقیقی به کلی با این مفهوم تفاوت دارد. استقلال حقیقی، توان تنها بودن و در عین حال، داشتن ارتباطات نزدیک است. کنارهگیری و رفتن به یک غار یا عبادتگاه برای مستقل بودن، کار چندان دشواری نیست. لازمۀ استقلال حقیقی، آن است که بتوانید با دیگران صمیمی باشید و همزمان، خودتان را حفظ کنید. این هماهنگی، به مراتب سختتر است. یکی از ترسهای اصلی زندگی، این است که به اندازهای به دیگران نزدیک شویم که بلعیده شویم. عامل مهم در ایجاد یک زندگی سالم، این است که یاد بگیریم کاملاً خودمان باشیم و با همۀ وجود، با دیگران احساس همدلی کنیم.
وقتی به روابط نزدیک خود مینگرید، ببینید آیا از یادگیری درسهای استقلال میگریزید؟ آیا میآموزید کاملاً خودتان باشید و همزمان، با دیگران احساس یکی بودن کنید؟
اگر نه، شاید در این دام افتاده باشید. اگر از استقلال رو برمیگردانید، خودتان را در معرض سختترین درسهای زندگی قرار دادهاید. برخی از غمگینترین مراجعهکنندگان ما، آنهایی بودهاند که تا مدتها پس از موعد، حاضر نشدهاند یاد بگیرند خودشان باشند و این آموختن را به تعویق انداختهاند.
اگر شما از طریق دیگران زندگی کنید، وابستگی عمیقی به آدمها را شکل میدهید و با رفتن آنها ضربۀ سنگینی میخورید. وقتی هنگام جدایی برسد، نمیدانید چه کسی هستید و به هم میریزید. رو به رو شدن با زندگی، از جایگاه یک پوستۀ میانتهی میتواند عمیقاً آزاردهنده باشد. ما آدمهای هموابستۀ فراوانی را دیدهایم که تازه در پنجاه – شصت سالگی به این فکر افتادهاند که خودشان را پیدا کنند.
ما در حرفۀ خود، این نُه دام را بارها دیدهایم.
اینها دامهای اصلی به شمار میآیند. بیتردید دامهایی دیگر نیز وجود دارند و شکلهای دیگری از همینها که شرح دادهایم نیز موجودند. اما اینها شیوههای متعارف خوابگردی انسانها در زندگی هستند و اگر نقش خودتان را در یکی از این الگوها میبینید، بیدار شوید!
وقت آن رسیده است که نسبت به رابطۀ دلخواه خود هشیار شوید. شما هرگز در جهان تخیلی و کمنور «گرفتاریهای» ناآگاهانه شاد نخواهید بود.
فرایند بیداری، هفت گام مشخص را برای دگرگونی هر رابطهای در بر میگیرد تا دوست داشتن ناآگاهانه به دوست داشتن آگاهانه تبدیل شود. این گامها را در بخش بعد شرح میدهیم.
گزیدهای از کتاب
کتاب: #دوست_داشتن_آگاهانه
نویسندگان: #گی_و_کیتلین_هندریکس
اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید.