انسان در جستجوی خویشتن
آگاهی به وجود خویشتن، ویژگی مخصوص انسان (۱)
هر وقت انسان بتواند مثل کسی غیر از خودش به خودش بنگرد و دربارهٔ خود بیندیشد، به خودآگاهی رسیده است و این از مشخصات نوع انسان است.
در واقع خودآگاهی والاترین و بالاترین کیفیتی است که انسان از آن برخوردار است.
خودآگاهی باعث میشود که انسان بین «خود» و دنیایی که در آن بهسر میبرد تمیز قائل شود، به زمان و گذشت زمان توجه داشته باشد، خودش را به کنار از زمان حال در گذشته و آینده فرض کند، از گذشته بیاموزد و برای آینده نقشه بکشد.
پس انسان پستانداری است آگاه به تاریخ و زمان و میتواند با وقوف از گذشت زمان به بالندگی «خود» بیندیشد و تا اندازهای نیز در توسعه و پیشرفت جامعه و کشورش مؤثر باشد.
آگاهی به وجود خویشتن، ما را در رابطه با دیگران از دو جهت یاری میکند.
یکی اینکه کمک میکند تا بتوانیم خود را آنچنان ببینیم که دیگران ما را میبینند و دیگر اینکه ما را قادر میسازد تا درد و رنج دیگران را احساس کنیم و با آنان همدردی داشته باشیم.
سادهتر گفته باشیم آگاهی به وجود خویشتن موجب میشود که بتوانیم در امور مختلف خود را جای دیگران بگذاریم و بیندیشیم که اگر در اوضاع و شرایط آنان باشیم، چه احساسی خواهیم داشت و چگونه رفتار خواهیم کرد.
تواناییای که از آگاهی به وجود خویشتن به دست میآوریم، در واقع ظرفیت ما در دوست داشتن دیگران است، به پایبندی به اخلاق، جستجوی حقیقت، خلق زیبایی، سرسپردگی به آرمان و در صورت لزوم فداکاری و از جانگذشتگی برای هر کدام از اینهاست.
بهکار گرفتن این توانایی و استفاده از این ظرفیت است که به ما «شخصیت» میدهد یعنی جدا بودن و مشخص بودن از دیگران؛ و در عینحال با هم بودن و همدرد و هم احساس بودن با دیگران، و این همان است که باعث شده خلقت انسان را بالقوه خدایگونه بدانیم.
اما شخصیت و تواناییهایی که از آن حاصل میشود، راحت و ارزان بهدست نمیآید. بهایی که برای آن میپردازیم اضطراب و بحران درونی است.
آگاهی به وجود خویشتن ساده و آسان نیست. این آگاهی با دلشوره در کودک آغاز میشود، دلشوره از اینکه از این به بعد باید متکی به خودش باشد نه محافظت پدر و مادر و تصمیماتی که آنان برای او میگیرند.
🔸 آگاهی به وجود خویشتن، ویژگی مخصوص انسان (۲)
بیخود نیست که وقتی تشخیص هویت در کودک آغاز میشود، کودک خود را در مقایسه با بزرگترهای نزدیک به خود، سخت بیقدرت و ناتوان احساس میکند.
کودک اگر سالم باشد و پدر و مادرش دوستش بدارند و حمایتش کنند اما لوس بارش نیاورند، با تمام اضطراب و بحرانی که همراه با رشد است، رشد میکند و میبالد و دچار آسیب و طغیان روانی نمیشود.
اما اگر پدر و مادر، همان بچهٔ سالم را آگاهانه یا ناآگاهانه، وسیلهٔ برآوردن میلها و خواستهای شخصی و روانی خود قرار دهند یا او احساس کند مورد تنفر یا پسزدگی پدر و مادر است، امید به کمک و پشتیبانی آنان را در کسب استقلال شخصی از دست میدهد.
چنین فرزندی روحاً چسبنده به دامان مادر و سوار بر پشت پدر بار میآید
و در کسب استقلال شخصی منفیگرا و لجبار میشود.
اگر در زمانی که بچه «نه» را یاد میگیرد و شروع به استفاده از آن میکند، پدر و مادر نشان ندهند که دوستش دارند و تشویقش نکنند بلکه برعکس او را بکوبند و تحقیرش کنند، او چنان بار خواهد آمد که «نه» را نه از روی استقلال شخصی بلکه برای نشان دادن طغیان و سرکشی به زبان خواهد آورد.
یا چنانکه امروزه بسیار دیده میشود، پدر و مادرهایی که در جریان تغییرات سریع و عنان گسیختهٔ زمان، خود را سردرگم و نامطمئن مییابند و در نتیجه مضطرب هستند، اضطرابهایشان به فرزندانشان منتقل میشود و باعث میشود تا خود را در جهانی احساس کنند که در آن خود بودن و بر پایهٔ خویشتن زندگی کردن خطرناک است.
علاوه بر این، فرد انسان همیشه با اوضاع و شرایطی رویاروی است که باید برای خودش دست به انتخاب بزند و بههمین جهت تشخیص فرد بودن یکی از جنبههای آگاهی به وجود خویشتن است.
خودآگاهی یک امر ویژه و بینظیر است.
من هرگز نمیتوانم بدانم که شما خود را چگونه میبینید و دربارهٔ خود چه فکر میکنید و شما هرگز نمیتوانید بدانید که من خود را چگونه میشناسم و با «خود» چه ارتباطی دارم و این همان حریم، خلوتگاه و پناهگاهی است که هر کس در درون خود و برای خود دارد و «خود»ش در آن به تنهایی بهسر میبرد.
«خود» مجموع حالات مختلفی است که در خویشتن میشناسیم و تحت تأثیر آن حالات رفتار میکنیم.
«خود» ظرفیت و توان ما در دانستن و آگاه بودن از نقشهایی است که در زندگی به عهده میگیریم و انجام میدهیم.
«خود» مرکز یا نقطهای است که از آن به خویشتن مینگریم و جنبههای متفاوت یا مختلف در خویشتن را تشخیص میدهیم.
هر موجود جانداری که استعدادهای بالقوه و ذاتیاش بهکار گرفته نشود، موجودی ناقص میماند، درست همانطور که استفاده نکردن از پا انسان را ناتوان از راه رفتن میکند.
بههمین شکل اگر انسان نتواند استعدادهای شخصی و بالقوهٔ خود را بهکار بیندازد، تأثیرش بر جهانی که در آن بهسر میبرد، محدود میشود و بیمار میگردد و جوهر و اصل روانرنجوری در همین ناتوانی است.
وقتی شرایط خصمانه و ناموافق بیرونی و تضادهای درونی در گذشته و حال، موجب متوقف شدن بروز و شکوفایی استعدادهای درونی و ذاتی انسان میشود، ناراحتی و بیمارگونگی روانی پیش میآید.
لذتی که انسان از بهکار گرفتن استعداد شخصی و بالقوهٔ خود میبرد،
عمیقترین و پراثرترین لذتی است که برای او میتواند پیش بیاید.
کودکی که دارد بالا رفتن از پله یا بلند کردن و حمل بستهای را یاد میگیرد، هرچند دفعه که زمین بخورد از پا نمینشیند و بارها تکرار میکند و وقتی موفق میشود خندهای میکند که معرف رضایتخاطر او از خویشتن است.
اما شادی این کودک در مقایسه با شادی و لذتی که در نوجوانی از بهکار بردن تواناییاش در یافتن یک دوست و در جوانی در جلب نظر یک معشوق و در سنین بالاتر از طرح و اجرای موفقیتآمیز یک برنامه میبرد، بسیار کوچک و ناچیز است.
برای انسان احساس موفقیت بیشتر از احساس شادی و رضایتخاطر لذتبخش است، زیرا احساس موفقیت احساسی است که با شادی از به ثمر رسیدن توان و قدرت در انجام کاری و رسیدن به هدفی حاصل میشود.
دست یافتن به چنان لذتی فقط برای برجستهگان و قهرمانان نیست. این قدرت و توان از نظر کیفی و بهطور بالقوه در هر انسانی هست و هر کس در هر کاری هر چند کوچک، میتواند آنرا صادقانه و با احساس مسئولیت بهکار بگیرد.
🔻گزیدهای از کتاب
انسان در جستجوی خویشتن
نویسنده: رولو می