فبک ۱۷- جشن آبانگان

 در داستان فلسفی, داستانک

 نویسنده: الهام زنجانیان (مربی و تسهیلگر)

 

به نام آنکه فکرت آموخت

_____________

داستان آشنایی من با فبک«قسمت هفدهم»

_حلقۀ کندوکاو فلسفی، فرصتی برای آشنایی کودکانمان با رسوم و آیین‌های میهنی[۱]. (نوشتۀ مناسبتی، ویژۀ آبان ماه، جشن آبانگان)

_فبک[۲]و تفکر دربارۀ جشن‌ها و مراسم پیشینیانمان

_جشن‌ها و آیین‌ها، روزهای خاص و تاریخی، محرک‌هایی مناسب و جذاب برای ایجاد انگیزۀ بحث و گفتگو در حلقه‌های کندوکاو فلسفی.

_____________________________

این قسمت: بهترین بهترین‌ها

 “روزی که خیلی خوش گذشت”

مشخص کردن ترین ها در پایان هر سال تحصیلی،برای کلاس ما آیین شده است. آیینی برای ارزیابی.

اغلب، از این جور قانون‌های نانوشته و رازهای مگو، در کارگاه‌ها و کلاس‌های فبک، به تدریج و در خلال گفتگوها، بین مربی و شاگردان شکل می‌گیرد. رشته‌‌هایِ ارتباطیِ نامرعیِ زیبایی، که از هر طنابی محکم‌ترند.

انتخاب بهترین روزکلاسمان، بهترین ساعت کلاسمان، بهترین بازی‌های گروهی، بهترین داستان که با هم خوانده‌ایم، بهترین نقدها، بهترین ایده‌ها، و…که طی مراسمی با شکوه در پایان هر سال یا هر دوره به همت تک تک بچه‌ها اجرا می‌شود؛ یکی از این رشته‌های نامرعی مودّت در حلقۀ کندوکاو فلسفی ما است.

بهترین ها از نظر بچه ها:

سکوت ممتد؛ کل اتفاق‌ها و کارهای کلاسی که در یک دوره با هم گذرانده‌ایم به یک لحظه مرور می‌شود. بچه‌ها “بهترین‌ها” را از نظر خودشان، بدون ذکر نام خود، و فقط در یک جمله که با “بهترین…” شروع شده و با بیان دلیل خاتمه یافته است، روی برگه‌ای می‌نویسند؛ و در لیوانی که دست آبتین است می‌اندازند. امروز نوبت اوست که دستیار باشد. گروه داورها از بین بچه‌ها و توسط خودشان مشخص شده‌اند و حالا همه منتظر ارائه نتایج هستند.

من گوشه‌ای کنار میز ایستاده‌ام و نگاه می‌کنم. یکی از داورها جلوی تختۀ کلاس می‌ایستد و یکی دیگر برگه‌های تا خورده را باز می‌کند و بلند می‌خواند تا روی تخته نوشته‌شود. جمله‌ها بدون اسم، یکی یکی، مرتب و زیر هم قرار می‌گیرند. حالا که آخرهای دوره است؛ می‌دانند که نباید بزرگ بنویسند تا همه جمله‌ها روی تخته جا بگیرند.

بلند می‌خواند:

_بهترین داستانی که با هم خواندیم؛ داستان دو مرغابی و لاک پشت؛ چون مثل لاکپشت به دنبال جایی پر آب به حیاط  مدرسه رفتیم.

با این که برگه‌‌ها اسم ندارند ولی من می‌توانم حدس بزنم چه کسی این جمله را نوشته‌است؛ کامیار، هنوز صدای خنده‌ها و فریادهای از سر شادی و هیجانش در گوشم است.

کاغذ تا خورده مچاله‌ای در حال باز شدن است؛ شک ندارم که نوشتۀ بازیگوش‌ترین بچۀ کلاس است. یاشار

_یهترین روز، روزی بود که موش آب کشیده شدم؛ چون خیلی خوش گذشت.

این برگه با تای مرتب، حتماً برگۀ محمد حسن است. او عاشق کاردستی است.

_بهترین کاردستی، درست کردن گل نیلوفر کاغذی؛ چون وقتی در آب انداختیم؛ گلبرگ‌هایش باز شدند و خیلی هیجان انگیز بود.

داورها کاغذ مچاله شدۀ دیگری را باز می‌کنند، دست خط عجله‌ای و بدون نقطه ای را می‌بینم به گمانم برگه شایان باشد؛ پسر کم حرف و تیز هوش کلاس ما که از قالب‌ها گریزان است!

کوتاه نوشته‌است:

_جنگ آب

کنار نوشته‌اش یک صورتک خنده گذاشته‌است.

داوری که دارد جمله‌ها را روی تخته می‌نویسد؛ می‌پرسد: «صورت خنده را هم بکشم؟» … هنوز پاسخ نداده‌ام که کلاس با فریاد می‌گوید؛ «این که دلیل را ننوشته!…» و من فوراً می‌گویم: «حتماً صورتک خنده دلیل است دیگه!… بله لطفاً بکشید!» و از گوشۀچشم، لبخند روی لب شایان را می‌بینم.

 برایم جالب است که این فقط من نیستم که صاحب برگه‌ها را حتی از مدل تا کردنشان می‌توانم بشناسم. بدون اسم بودن، کمکی به ناشناس بودنشان نمی‌کند؛ وقتی یک دوره این قدر با روحیات و خصوصیات هم آشنا شده‌ایم.

_برگۀ تمیز با تای مرتب را که از لیوان در می‌آورند یکی از گوشۀ کلاس می‌گوید: «من می‌دانم برگه کیست!» و من با چشمکی و حرکت انگشتی به او یادآوری می‌کنم که مبادا اسمی ببرد. حالا در روزهای پایانی کلاس، اشاره‌هایمان هم معنا دارند و قوانین کلاس برای همه به خوبی جا افتاده است.  کاغذ را باز می‌کند؛ جوری که خط تا خراب نشود:

_بهترین روز، روزجشن شکر گذاری از نعمت آب بود. چون کشور ما کم آب است و ما باید قدر آب را بدانیم.

بچه ها برای این جملۀ کامل، دست می‌زنند.

جمله‌های بعدی، یکی یکی روی تخته نوشته می‌شوند:

_بهترین بازی گروهی، آب بازی در دهم آبان ماه بود. چون خیس شدیم ولی خیالمان راحت بود که لباس اضافه داریم.

_بهترین نقاشی، کشیدن آناهیتا و کلاژ لباسش با سنگ‌ها و پولک‌های رنگی برای گوشواره چهارگوش در گوش‌ها، تاجی با ستاره‌ی هشت گوش بر سر، كفش‌هایی درخشان در پا و بالاپوشی زرین بر دوش بود. چون من نقاشی کشیدن را خیلی دوست دارم

و همۀ کلاس: « این برگۀ محمدرضای نقاش…» هنوز جمله بچه‌ها تمام نشده‌بود که محمدرضا از جایش بلند شد و دستش را جلوی سینه‎اش قرار داد و شروع کرد به تعظیم کردن و روی هوا کلاه فرضی‌اش را از سر برداشتن: « ممنون، ممنون… من متعلق به همۀ شما هستم…» و خندنیدن…

جمله بعدی…

_بهترین روز، وقتی بود که نگهبان آب وآبخوری مدرسه شدم. چون به بچه‌ها تذکر می‌دادم که با لیوان‌هایشان آب بخورند و اطراف آبخوری آشغال نریزند.

من هرگز در کلاس‌هایم نماینده و مبصر انتخاب نمی‌کنم. ولی این نوشته، نکته‌ای را به من یادآور شد؛ که فعالیت‌های کلاسی پربار و مؤثر، تنها محدود به کلاس نمی‌شوند. خیلی وقت‌ها در روزی دیگر و جایی دیگر حتی خارج از کلاس و مدرسه در افراد حلقۀ کندکاو نهادینه می‌شوند و به بار می‌نشینند. این است معجزۀ یادگیری مشارکتی.

جمله بعدی…

_بهترین نمایش، روزی که افسانۀ ایرانیِ آناهیتا با ارابه‌ای با چهار اسب سفید را جلو پدر مادرهایمان اجرا کردیم. چون من یکی از اسب‌ها بودم یکی از چهار اسب‌ ابر، باران، برف و تگرگ. من باران بودم و با چک چک کردن صدای باران را در می‌آوردم و روی صحنه می پریدم… .

شاگردی که روی تخته می نوشت؛ با نارضایتی گفت: « مگه قرار نبود فقط یک جمله بنویسند؟ بعضی از جمله ‌ها خیلی طولانی است:/»

هنوز تمام برگه‌ها تمام نشده‌بود که یکی گفت:

« خوب بنویسید همه کارهایی که در جشن آبانگان انجام دادیم و خیال خودمون را راحت کنیم دیگه!»

فریاد بچه‌ها را می‌شنیدم که: «دیگه معلوم شد. بهترین بهترین‌ها فعالیت جشن آبانگان بود. دیگه لازم نیست خودتون را خسته کنید. آب بازیِ آن روز خیلی خوش گذشت….» و بعد انگار دوباره یادشان افتاده باشد: «باز هم بریییم… بریم حیاط آب بازی کنیییم؟!…»

بزرگ با گچ قرمز روی همه جمله ها نوشته‌شد: « بهترینِ بهترین‌های امسال، روزی بود که آب بازی کردیم.»

یکی از بچه‌ها شاکی و با اعتراض گفت: « همه جمله‌ها را بنویسید! من درباره داستان افراسیاب و زو پسر تهماسب نوشته‌بود!»

بغل دستی‌اش آستینش را کشید و گفت: « بنشین، خوب آن داستان هم مربوط به آب بود دیگه!»

و بقیه حرف‌هایشان در فریاد: «بریم دوباره آب بازی، بریم… دوباره آب بازی…!»؛ گم شد.

چشمان پر از شیطنتشان می‌درخشید. دستم را تند تند تکان ‌دادم. یعنی “لحظه‌ای سکوت!” و گفتم: «اجازه دهید همه جمله‌ها نوشته شود و یادمان باشد هر کدام از این جشن‌ها بهانه‌ای است برای ارتباط، همدلی و یادآوری نیکی‌ها… . هنوز زمان داریم قول می‌دهم یک ربع آخر کلاس به حیاط برویم!»…

باز کردن برگه‌ها و نوشتن جمله‌ها دوباره شروع شد. من گوشه‌ای کنار میز ایستاده‌ام و نگاه می‌کنم.

برای من اما، بهترین بهترین‌ها، ایستادن کنار شماست!

________________

فعالیت مرتبط با داستانکبهترین بهترین‌ها”

_می توانید چندشاخه گل نیلوفر یا یک گلدان تهیه کنید، با بچه‌ها دربارۀ این ماه و جشن آبانگان صحبت کنید و نقاشی بکشید و به این بهانه مراقبت از آب و گیاه را با کودکتان تمرین کنید.

_ می‌توانید صدای آب، نهر، و یا امواج دریا  را در کلاس یا منزل بگذراید و با هم گوش دهید و نقاشی یا کاردستی کنید.

_امسال مراسم جشن آبانگان را اجرا کنید و عکس‌های زیبا و به یادماندنی بگیرید و با فرزندانتان خاطره بسازید.

__________________________________________

پاورقی:

[۱] با نگاهی به نوشته خانم الهام فخرایی در مورد جشن آبانگان نوشته شده در شبکه مادران توانمند بدون مرز

Mothers_Community@

[۲]  برنامه فلسفه برای کودکان و نوجوانان

[۳] مربی فبک، در واقع تسهیلگری است که روند بحث و گفتگو در گروه و حلقه فلسفی را آسان و مدیریت می‌کند، نه معلمی که دانای کل است.

[۴] از آنجا که مربی دانای کل نیست و شاگردان کلاس خود افرادی متفکر هستند؛ به جای اطلاق نام “شاگرد” به بچه‌های کلاس بهتر است افراد حلقۀکندوکاو گفته شود.

[۵]اطلاعات بیشتر

https://ketabak.org/content/14497-%D8%A2%D8%B4%D9%86%D8%A7%DB%8C%DB%8C-%DA%A9%D9%88%D8%AF%DA%A9%D8%A7%D9%86-%D8%AC%D8%B4%D9%86%E2%80%8C%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86%DB%8C%D8%8C-%D8%AC%D8%B4%D9%86-%D8%A2%D8%A8%D8%A7%D9%86%DA%AF%D8%A7%D9%86

هاشم رضی، کتاب گاه‌شماری و جشن‌های ایران باستان.

 


اگر به این بخش علاقه‌مند هستید، از مقاله بعدی فبک نیز دیدن کنید.

روی لینک زیر کلیک کنید.

 

Maahkhatoon97

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt