زمان منتظر کسی نمی ماند!

 در داستان پندآموز, داستانک

زمان منتظر هیچ کس نمی ماند!

 “به افراط کشاندن و به تعویق انداختن، شاید هیچ وقت به پایان خود نرسند.”

یک بار زنم داستان یکی از دوستانش را برایم تعریف کرد:

مادر آن خانم، معلم مدرسه و پدرش کشاورز بود. آن ها سراسر زندگی شان را با صرفه جویی و پس انداز سر کرده بودند، به این امید که در نهایت بازنشسته می شوند و به سفر می روند.

آن زن به خوبی به یاد داشت که گاهی با مادرش به پارچه فروشی محل می رفته اند تا پارچه بخرند. مادرش به او می گفت وقتی بازنشسته شود با این پارچه ها برای خودش لباس سفر می دوزد.

اما آن مادر هیچ گاه به سن بازنشستگی نرسید!

در سال های پایانی عمرش دچار سرطان شد و از دنيا رفت. پدرش از خرج کردن پول هایی که با هم پس انداز کرده بودند احساس خوبی نمی‌کرد و معتقد بود که پول متعلق به هر دوی آنها بوده است و حالا زنش نیست که در آن پس انداز با او سهیم شود.

وقتی پدر نیز مرد و دوست همسرم به خانه‌ی پدری رفت تا آنجا را تمیز کند، دید که یکی از کمددیواری‌ها پر از پارچه و طرح‌های لباس است. پدر هرگز آن کمددیواری را تمیز نکرده بود. نمی توانست. برایش خیلی سخت بود. گویی محتویاتش چنان پر از وعده‌های تحقق نایافته بودند که نمی‌شد به آن ها دست زد.

زمانی با آدمی موفق و اهل کسب و کار و آشنا بودم که همیشه روزها و آخر هفته ها را زیاد کار می کرد و به شدت معتقد بود که همه ی آن زحمات را برای خانوادهاش متقبل می شود. معتقد بود وقت بازنشستگی اش همگی از ثمره ی زحماتش لذت می برند، با هم وقت می گذرانند، به سفر می روند و همه ی کارهایی را که نکرده اند، می کنند.

پس از اینکه سال ها کوشید و شرکتش را توسعه داد، آن را به فروش رساند و حالا باید فکر می کرد که می خواهد چه کند.از او پرسیدم حالش چطور است و او با غرور گفت که خوب است.

«وقتی داشتم کسب و کارم رو جلو می بردم، اصلاً خونه نبودم و به ندرت خونواده‌ام رو می‌دیدم. اما حالا با اونا به تعطیلات میرم و زمان از دست رفته‌ی گذشته رو جبران می‌کنم. می‌دونی اگه منظورم چیه، حالا که پول و وقت دارم، اون سال ها رو دارم از نو به دست میارم»

واقعاً فکر می کنید می توانید داستانی را که موقع خوابیدن فرزندتان برایش نخوانده اید

یا تولدش را که در آن حضور نداشته اید برایش جبران کنید؟

آیا برگزاری مهمانی ای برای کودکی پنج ساله با دوستان خیالی اش با شامی که در کنار نوجوانی خورده می شود که دوستان دبیرستانی دارد، یکسان است؟

آیا ارزش کار بزرگسالی که به تماشای مسابقه ی فوتبال کودکش می آید با ارزشتر بزرگسالی که به تماشای مسابقه ی کودکی می آید که دیگر بزرگ شده است، یکسان است؟

فکر می کنید می توانید با خدا معامله کنید و از او بخواهید زمان را برای شما ثابت نگه دارد. کارهای مهم را همان طور مسکوت بگذارد، تا بعدها که وقت پیدا کردید انجام شان دهید؟

زمان منتظر هیچ کس نمی ماند!

وقتی با زمان شرط بندی می کنید، احتمال دارد شرطی ببندید که نتوانید تاوانش را بدهید، حتی اگر مطمئن هستید که می‌توانید برنده شوید، باید مراقب باشید، چرا که مجبور خواهید بود با آنچه از دست داده اید کنار بیایید.

بازی با زمان شما را به سمت چاهی می برد که هیچ راه برون رفتی ندارد. اگر فکر کنید می توانید با زمان بازی کنید، دست به کارهایی می زنید که نباید بکنید و کارهایی را نمی کنید که باید بکنید، سوء مدیریت وضعیت میانی، می تواند یکی از مخرب ترین کارهایی باشد که تا به حال در حق خود انجام داده اید. از گذر زمان هیچ گریزی نیست.

خب، پس اگر رسیدن به تعادل دروغ است، باید چه کار کرد؟

باید تعادل متقابل ایجاد کرد.

به جای کلمه ی «تعادل» از «تعادل متقابل» استفاده کنید. آنگاه می بینید که تجارب‌تان معنی دار می‌شوند. چیزهایی که فکر می‌کنیم تعادل دارند، در حقیقت تعادل متقایل ایجاد می‌کنند. در این زمینه، رقص باله یک مثال کلاسیک است. وقتی رقاص باله روی انگشتان پایش می‌ایستد، بی وزن و گویی شناور است، گویی به اوج تعادل و خوشبختی دست یافته.است.اما نگاهی دقیق تر به کفش رقاص نشان می دهد که نوک کفش به سرعت می لرزد، لرزه های خفیف و ظریفی که تعادل ایجاد می کنند. اگر تعادل متقابل به خوبی صورت گیرد، توهم تعادل پدید می آید.

 

منبع: 

کتاب: “آن یک چیز”

نوشته: گری کلرجی پاپاسان

مترجم: حسین خدادادی

_________________________

اگر به بخش داستانک علاقه مند هستید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.

روی لینک زیر کلیک کنید:👇🏻

قدرشناسی پادزهر تندی و تنفر است.

°maahkhatoon97

 

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt