استخدام یک زن و دو مرد
سازمان سیا(سازمان جاسوسی آمریکا) برای انجام کارهای تروریستی به گزینش فرد مناسبی اقدام کرد. این کار بسیار محرمانه و در عین حال مشکل بود، طوری که تست های بی شماری از افراد متعدّد گرفته شد و سوابق تمام افراد، حتی قبل از آنکه تصمیم بگیرند که در دوره ها شرکت کنترل و بررسی شد.
پس از بررسی موقعیت خانوادگی و آموزش ها و تست های لازم، سه نفر از بین تمام شرکت کنندگان، مناسب این کار تشخیص داده شدند.
اما تنها یک نفر از میان آنها برای این پست خاص، باید انتخاب می شد.
در روز تست نهایی، مأمور سیا یکی از شرکت کنندگان را به دری بزرگ هدایت کرد و در حالی که اسلحه ای به او می داد گفت:
_ ما باید مطمئن شویم که تو همهٔ دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی، وارد این اتاق شو و همسرت را که روی صندلی نشسته است بکش!
مرد وحشت زده به او نگاه کرد و گفت:
_ حتماً شوخی میکنید! من هرگز نمی توانم به همسرم شلیک کنم…
مأمور به او گفت: مسلماً شما فرد مناسبی برای این کار نیستند.
بنابراین مرد دوم را مقابل همان در بردند و درحالی که اسلحه ای به او می دادند همان جمله را تکرار کردند:
_ ما باید مطمئن شویم که تو همهٔ دستورات ما را تحت هر شرایطی اطاعت می کنی.همسرت درون اتاق نشسته است این اسلحه را بگیر و او را بکش.
مرد دوم هم کمی بهت زده به آنها نگاه کرد، اما اسلحه را گرفت و داخل اتاق شد. برای مدتی سکوت برقرار شد، پس از پنج دقیقه مرد با چشمانی اشک آلود از اتاق خارج شد و گفت:
_ من سعی کردم به همسرم شلیک کنم، اما نتوانستم ماشه را بکشم. حدس می زنم که فرد مناسبی برای این کار نباشم!
مأمور سیا پاسخ داد:همین طور است! همسرت را بردار و برو…
حالا تنها یک شرکت کننده باقی مانده بود. آنها او را به سمت همان در و همان اتاق بردند، همان اسلحه را به او دادند و همان جمله را تکرار کردند.
او اسلحه را گرفت و بلافاصله وارد اتاق شد. حتی قبل از آنکه در اتاق کاملاً بسته شود آنها صدای شلیک ۱۲ گلوله را یکی پس از دیگری شنیدند.
بعد سر و صدای وحشتناکی در اتاق راه افتاد، آنها صدای جیغ، کوبیده شدن به در و دیوار و… را شنیدند. این سر و صدا ها چند دقیقه ای ادامه داشت.
سپس همه جا ساکت شد و در اتاق خیلی آهسته باز شد و شرکت کننده مورد نظر کنار در پدیدار شد. او در حالی که عرق را از پیشانی اش پاک می کرد گفت:
_ شما باید می گفتید که گلوله ها مشقی است.
من مجبور شدم او را آنقدر با صندلی بزنم تا بمیرد!!
نظریهٔ اقتدار
خشونت ریشه در نفرت دارد و نفرت، ناشی از ترس است و ترس،
معلول ضعف و ضعف هم به خاطر نیاز و عدم بلوغ رشد روانی است.
روان شناسی اقتدار در سطوح مختلف، به روابط انسانی از جمله روابط خانوادگی (زناشویی و والد_ فرزندی) روابط کاری (رییس و مرئوس) و روابط اجتماعی و سیاسی(مخصوصا روابط حاکم و شهروندان) می پردازد. همسران، والدین، مدیران، رؤسا، سیاستمداران و حاکمان ترسو از ابزار ارعاب خشونت در روابط خود با دیگران بهره می جویند.
وجود هرگونه خشونت در هر کدام از سطوح فوق الذکر نشان دهندهٔ حضور پُررنگ ترس و سراسیمگی است.
ترس همیشه به دو شکل فاعلی و مفعولی خود را نشان می دهد. خشونت ترسی است که یه شکل فاعلی و تهاجمی خود را آشکار می کند.
به کار گیری هر گونه تهدید و ارعاب خشونت و کاربرد نیروی قهریّه در یک رابطه، نشانگر وجود هراس و وحشت فردی است که متوسل به زور و خشونت می شود. اصولاً انسان ها هر چه احساس ترس و جُبن بیشتری داشته باشند به همان میزان توحش و ظلم و خشونت بیشتری از خود بروز می دهند. در واقع فرد بزدل، از طریق رفتار خشن، ترسی را که درون خود احساس می کند به نمایش می گذارد (انسان هر چه ترسوتر باشد خشن تر می شود).
قدرت چون نمی ترسد و احساس خطر نمی کند متوسل به خشونت نمی شود.
کسانی که می ترسند می ترسانند و کسانی که آرامش دارند صلح و امنیت را برای دیگران به ارمغان می آورند.
منبع:
کتاب: افتاده باش اما نه از دماغ فیل
نویسنده: مسعود لعلی
اگر به بخش داستانک علاقمند هستید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید.