هر آنچه شنیده بودم، بی هیچ کم و کاستی اتفاق افتاد. پپو قاصدکی بود که به هر جا سر میزد. خواب عجیبی که در طول زندگیم به دفعات تکرار میشد، سوار بر تخت کودکیام از ساختمانی به ساختمان دیگر پرواز [...]
در یک باغ بزرگ پرتقال، روی یکی از درختان غول پیکر، به جز صدها پرتقال دیگری که روی آن درخت زندگی میکردند، هفت پرتقال روی یک شاخه نزدیک به هم قرار داشتند. آن هفت پرتقال همیشه با هم در حال جر و بحث [...]
روزی پادشاه ایالتی دور دست در سرزمین هند، از اسب به زیر افتاد و پایش شکست. هرچه پزشک های مختلف را فرا خواندند تا او را علاج کنند، بی فایده بود، هیچ یک نتوانستند کاری کنند و شاه مجبور شد با چوب [...]
از زمانیکه به خاطر دارم؛ زندگیام با کتاب، فیلم و موسیقی آمیخته بود … قصههایی که برایم تعریف میشد؛ مرا میبرد به دنیای آلیس، ماهی سیاه کوچولو ، رستم و سهراب، پریای خط خطی… و من [...]