ترا قدر اگر کس نداند چه غم شب قدر را می ندانند هم «سعدی» روزی، روزگاری مدیری بود که طی یک بحران اقتصادی کار خود را از دست داده بود. او غمگین و افسرده در پارکی بی هدف قدم می زد که نیمکتی خالی [...]
مردی پس از دریافت حقوقش فهمید که بیست وپنج دلار به او اضافه پرداخت شده است. او از این بابت به کار فرمایش چیزی نگفت. از سوی دیگر، کارفرما به اشتباهش پی برد و بیست و پنج دلار اضافی را از [...]