رابطه عمیق من با خدا، آن هست ناپیدا، آن هست و نیست، آن یکی بود یکی نبود، از آنجا آغاز شد. ایمان من به خدا از مسیر سجاده نشینی شابی جان و دعاهای شبانه او برای شفای عمویم شکل گرفت. شب تا [...]
وروجکی در آلمان بعد از رفتن پدرم به آلمان، من و مادرم به مدت هشت ماه ایران بودیم. چهار ماه اول از دوره شانزده ماهه مدیریت صنعتی، آموزش فشرده زبان بود؛ پدرم یکی از شاگرد اولهای زبان آلمانی شد. [...]
و چگونه شادی را میشود تمرین کرد؟ اینکه شادی را کی میآموزیم باید گفت این تجربه را هر انسانی در دوران کودکی می آموزد. اینکه بدون دغدغه زمان را سپری میکند،باید دانست خواسته ها در این دوران واقعی [...]
از زمانیکه به خاطر دارم؛ زندگیام با کتاب، فیلم و موسیقی آمیخته بود … قصههایی که برایم تعریف میشد؛ مرا میبرد به دنیای آلیس، ماهی سیاه کوچولو ، رستم و سهراب، پریای خط خطی… و من [...]
وقتی به دنیا اومدم اسم نداشتم! مامانم فکر می کرد من پسر میشم و فقط به اسم پسر فکر کرده بود، چون عاشق نیما و اشعارش بود می خواست اسم منو بذاره نیما ولی حالا دختری به دنیا اومده بود و اسم نداشت! [...]