گذشته من چیزی نیست به جز ردپایی در پشت سر؛ آنچه امروز زندگیم را به جلو می راند، نیرویی است که آن را در لحظه های کنونی به وجود می آورم. اکنون وقت آن فرا رسیده که آن دسته از آراء و عقاید را که با [...]
داخل دادگاه پر از آدم بود، آدمهای جورواجور، همه از جلوی آدم رد می شدند، با دستبند به همراه پلیس، با صورت زخمی، با گریه، با جیغ و داد و فریاد، بلبشوی غریبی بود. بین همه آنها دخترکی با مادرش توجه [...]
خزان زندگی من با یک خرافات شروع شد. من سفید برفیای بودم که سرنوشتم با آینهها گره خورده بود. ده سال بیشتر نداشتم که جمله “اگه آینه بشکنه هفت سال بدبختی میاره” را از مادربزرگ [...]
زندگی، فهم نفهمیدن هاست مادر بزرگم عشقی از جنس گلوگیاه داشت؛ با تولد جوانهای میشکفت و با عطررازقی کوچکی، دوباره عروس زیبایی می شد. کاش این رسم عاشقی را از او به ارث برده باشم. قدیمها بیشتر [...]
به انسانهای توسعه یافته نیاز داریم… *انسان توسعه یافته کیست؟* – ” انسان توسعه یافته” انسانی است که به حقوق و تکالیف مدنی خود آگاه است. به وظایف خودعمل می کند و حقوق خود [...]
قبل از آنکه تله موشی بسازیم، ببینیم اصلاً آیا موشی در کار است. مشکلِ مایکلِ راننده مایکل رانندهٔ اتوبوس شهری، مثل همیشه اوّل صبح با اتوبوسش در مسیر همیشگی شروع به کار کرد. در چند ایستگاه اول همه [...]
چرا کتابخوانها بهترین آدمهایی هستند که میتوان عاشقشان شد؟ چندی پیش، مقالهای در مجله تایم منتشر شد که نویسندهاش ادعا میکرد، آنچه «مطالعه عمیق» نامیده میشود بهزودی از بین خواهد رفت؛ چرا [...]
۱) شما فردی موفق هستید در بسیاری از موارد، آدمها وقتی پشت سرتان حرف میزنند که شما به چیزی رسیده باشید که آنها قدرت آن را نداشته باشند. پیشرفتهای حسادت آور است که معمولاً جرقه شروع غیبت پشت [...]
وقتی خبر سوختگی جعفر آقا را از زبان مادر بزرگم شنیدم نمی توانستم باور کنم، با اینکه سیزده سال بیشتر نداشتم، چهره جعفر آقا و شخصیتش برایم خیلی جالب و عجیب بود. صدای دورگه گرفته و خش دارش هنوز در [...]
همان طور که گفته بودم خانه ما در امیر آباد بود.کوچه امین، یک آپارتمان شش طبقه ای که ما در طبقه دوم آن زندگی می کردیم و مادر بزرگ پدری ام که ما او را شابی (_شاه بی بی_ در زبان کردی بی بی [...]