رمان بوف کور “بعدی جدید از روح و روان انسان”
نویسنده: بانو فاطمه اکبرزاده
در این مقاله با ماه خاتون قصد سفر در کتاب بوف کور اثری فاخر و قابل توجه در ادبیات فارسی به قلم صادق هدایت را داریم.
رمان بوف کور “بعدی جدید از روح و روان انسان”
نویسنده این کتاب صادق هدایت، یکی از بزرگترین نویسندگان ایرانی است که فنون مدرنیسم را وارد ادبیات داستانی فارسی کرد.
بهطور کلی، بوف کور اثر ادبی چالشبرانگیز و پیچیدهای است که بیتردید تاثیری فراموشنشدنی بر خوانندگان خواهد گذاشت؛ با خواندن بوف کور میتوان به درک عمیقتری از ادبیات فارسی دست یافت، مضامینی جهانی را بررسی کرد و به پیچیدگیهای روان انسان پیبرد.
رمان “بوف کور” نقل تجربهای واقعی و دردناک از زندگی یک مرد است که به طور غمانگیز و واقعیتپذیر این تجربه را به ما منتقل میکند. او به طوری پریشان و غرق در کابوسی است که واقعیت و خواب را آشتی میدهد و در هم میآمیزد. او با سایه خود حرف میزند، به انگیزه و آرمانهای خود اعتماد دارد و سعی میکند خود را به سایه خود معرفی کند. او هر چه که نوشته، سایهاش به آن پاسخ میدهد.
داستان رمان “بوفکور” به شکل غیرخطی است و واقعیتها در دو وضعیت تناقضآمیز از زندگی راوی رخ میدهند. در این دو زمان، اتفاقاتی رخ میافتد که شخصیت واقعی از آنها فرار میکند و به دنبال جوابهایی به سوالات خود میباشد.
در ادامه ماه خاتونی عزیز داستان در دو بخش روایت میشود.
بخش اول:
راوی نقاشی منزوی و تنهاست که کارش نقاشی روی قلمدان است و تنها یک نقش را روی قلمدانها میکشد: دختری با لباس سیاه که شاخهای گل نیلوفر آبی را به طرف پیرمردی گرفته است که شبیه جوکیان هندی است و زیر درخت سروی چمباتمه زده است، و بین آنها جوی آبی فاصله انداخته است.
یک روز سیزدهبهدر، راوی از سوراخ دیوار خانهاش، که یک خانۀ کوچک دورافتاده و خارج از شهر است، منظرهای عجیب میبیند: در بیابان نزدیک خانهاش پیرمردی قوز کرده در زیر درخت سروی نشسته و یک دختر جوان استاده و به او گل نیلوفر کبودی را تعارف کرده است.
راوی از همان روز شیفتۀ چشمان جادویی آن دختر میشود و به قول خودش، نوری در زندگیاش تجلی میکند که در روشنایی آن، یک لحظه همۀ بدبختیهای زندگی خود را میبیند.
از آن روز، راوی روزهای بسیاری را به امید یافتن آن زن اثیری در اطراف خانهاش جستوجو میکند تا اینکه یک روز او را در آستانۀ در خانهاش میبیند که خودش را به راوی تسلیم میکند.
دختر به خانۀ او میرود و همانجا روی تخت او میمیرد. راوی چشمهای آن زن اثیری را برای خودش نقاشی میکند تا بتواند برای همیشه داشته باشدشان و بعد، برای اینکه کسی نفهمد یا به قول خودش چشم نامحرم بر آن اندام اثیری نیفتد، او را قطعهقطعه میکند و با کمک پیرمردی خنزرپنزری در گورستان دفن میکند. گورکن، در حفاریاش گلدانی را مییابد که به رسم یادگاری آن را به راوی میدهد. او بعد از برگشتن به خانه درمییابد که روی گلدان (گلدان راغه) یک جفت چشم درست مانند همان نقاشی خودش، کشیده شده است.
راوی تصمیم میگیرد که نقاشی خودش و نقاشی روی گلدان را روبهرویش بگذارد و تریاک بکشد. او در اثر کشیدن تریاک به خلسه میرود و در عالم رؤیا به قهقرا میرود و خود را در محیطی مییابد که علیرغم تازه بودن، برایش کاملاً آشناست.
و اما به بخش دوم با شما ماه خاتونی عزیز میپردازیم:
در داستان دوم، راوی اول سرگذشت مادر و پدر خود را که هرگز آنها را ندیده است مینویسد و سپس به پیشامدهای پنج روز متوالی میپردازد که در روز آخر با ریخت و لباس پیرمرد خنزر پنزری و گزلیک به دست به اطاق زنش میرود و در حین عشقبازی با او چاقو به بدن زن فرو میرود و زن میمیرد و یکی از چشمهای زن سرانجام در دست راوی است. در این هنگام راوی در آینه به خود نگاه میکند، میبیند که عین پیرمرد خنزر پنزری شده است. از شدت اضطراب راوی یکمرتبه بیدار میشود.
اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید.