اگر آینه بشکند؟
خزان زندگی من با یک خرافات شروع شد.
من سفید برفیای بودم که سرنوشتم با آینهها گره خورده بود.
ده سال بیشتر نداشتم که جمله “اگه آینه بشکنه هفت سال بدبختی میاره” را از مادربزرگ و مادرم شنیدم.
الان که فکرمیکنم؛ به خودم میگویم: «آخه یک بچه ده ساله چه تصوری میتونه از چنین صحبتی داشته باشه!»؛ البته اولش به نظر یک روایت ساده میآمد؛ ولی وقتی در دوازده سالگی آینه زرشکی رنگ اتاقم شکست این داستان برایم یک مفهوم تازه پیدا کرد.
نمی خواستم به مادرم، به هیچ کس چیزی بگویم؛ ترس از ماجرای بدبخت شدن، و بدبیاری را به تنهایی بر دوش کشیدن برایم بسی آسانتر بود؛ نگون بختیام را در تکههای شکسته آینه میدیدم. نیروی این سطح بازتاب دهنده اغواگر، کار خود را کرد و مادرم بیمار شد.
سرما خوردگی سادهای که ظرف چند روز معلوم شد؛ نوعی از سرطان خون پیش رفته است؛ و با تمام صحبتهایی که بین دکترها و پدرم رد و بدل شد؛ معلوم بود که مادرم دیگر شانسی برای زنده ماندن ندارد.
آینهام شکسته بود، آیندهام نابود شده بود. بعد ازسیزده روز،
در صبح یک روز زمستانی تکههای شکسته آینه، مادرم را از من گرفتند.
و مدام دراین اندیشه بودم که، ای وای، دیدی شکستن آن آینه چه کرد؟!
خودم را شماتت می کردم و منتظر شش اتفاق بد بعدی بودم. که همگی به طرز عجیبی پشت سرهم اتفاق افتادند!
تکه دیگری از آینه شکسته، تصادف عجیب دایی پدرم با یک دوچرخه سوار، را به من نشان داد.
تصادفی که آقا دایی را زمین گیرکرد و همه در تعجب بودند که مگر ممکن است دوچرخه با این شدت به عابر برخورد کند؟!
و من که راز آینه ها را می دانستم؛ تعجب نکردم و نگران، منتظر حوادث بعد بودم.
من که از سیب سرخ سمی عجوزه خرافات گازی زده بودم؛ مریض شدم؛ مریضی عجیبی که غروب با تب میآمد و هیچکس علت را نمی دانست؛ مگر تکه شکسته سوم. گرچه الان فکر می کنم شاید دلیل آن مریضی، افسردگی بود. دختر دوازده سالهای که مادرش را از دست داده و نیاز دارد با کسی حرف بزند؛ سبک شود؛ به ثباتی برسد؛ و از آن مشکل رد بشود.
دریغ، نه مشاوری، و نه همدمی! فقط میدیدند که این دختر هر روز به مدت یک ماه
غروب که میشود تب میکند و صبح به حالت عادی برمیگردد.
تکه شکسته چهارم بیکار ننشسته بود و در نوروز همان سال، زمانی که تصمیم گرفتیم با عمویم به شمال برویم، با برف سنگین و ریزش کوه برسرمان نازل شد.
شش ساعت توقف، در جاده فیروزکوه، و گم کردن عمویم که در ماشین جلویی بود. آدرس ویلا را هم نداشتیم.
باران شدیدی هم می بارید به پیشنهاد پدرم، شب را در هتلی سپری کردیم، همه مان بیشتر ازهمه نگران شابی (مادربزرگم) بودیم که طفلک به اصرار ما راهی این سفر شده بود و فکر می کردیم الان چقدر نگران است، ازدیروز که در جاده همدیگر را گم کرده بودیم خبری از ما نداشت برای او که خیلی دلشوره ایی بود و هزاران فکر و خیال می کرد این حادثه کمی نبود.
صبح روز بعد پدرم فکر کرد احتمالا شاید آنها به پاسگاه مراجعه کنند تا ردی از ما بگیرند حدسش درست بود، دقایقی قبل از سال تحویل ۵۹ آنها را در پاسگاه پیدا کردیم و شابی(مادر بزرگم) تسبیح به دست در حالی که به پهنای صورتش اشک می ریخت ما را بغل کرد و گفت خدایا شکرت که بچه هام سالمند.
اتفاق شوم پنجم، سفر من و پدرم به خارج از کشور بود؛ و مشکل ممنوع الخروجی پدرم. که البته بعد معلوم شد تشابه اسمی بوده؛ و من متوجه شدم؛ آینههای شکسته گاهی اوقات شوخیشان میگیرد. ولی ما دیگر سفر را از دست داده بودیم؛ تابستان تمام شده بود و من باید به مدرسه میرفتم.
دو مصیبت بعدی شروع جنگ ایران و عراق و فوت پدر بزرگم؛ و من نتیجه گرفتم که شکستن این شئ جادویی میتواند کشورها را هم به جان هم بیاندازد؛ و به یک نفر یا یک کشور هم رحم نمیکند.
بعد از واقعه شوم هفتم من ترجیح دادم که هیچ آینهایی نداشته باشم؛ چون حوصله این اتفاقات شوم را نداشتم؛ و به همه توصیه میکردم مواظب آینههایشان باشند.
قلب بدون زنگار کودکی ام، آینهای بود؛ که هرچه برآن می تاباندند؛ بازتاب میداد.
اگر زمانی که آینه زرشکی رنگ آن دختر ده ساله شکست،
مادر و مادربزرگش؛ فال نیک میزدند، الان در امارت آینه زندگی میکردم
و به هر سو که می نگریستم؛ اراده روشن ایزدی را میدیدم.
نویسنده: پریسا مشکین پوش
________________________________________________
مجموعه “قبل و بعد”، اقدامی جدید در سایت ماه خاتون
نخستین گامهایم در راه نوشتن؛ با دست خالی و ذهنی شلوغ، درمسیری پرپیچ و خم، با ره توشه ذوق و شوق، برداشته شد. این مجموعه نوشتهها با عنوان “دل نوشته“، ره آورد من ازین سفر طولانی است. آزمون و خطاها، دورهها، کلاسها، و مطالعاتم در زمینه نوشتن، را اینجا و دراین صفحه برایتان به ارمغان آوردهام.
لازم به توضیح نیست که مهمترین و دشوارترین مهارت زبانی، “نوشتن” است
و ما از طریق نوشتههایمان، ناشناختههای اندیشهمان را کشف میکنیم.
نکته
این مجموعه نوشته ها قبلا در سایت «بیشتر از یک» بارگذاری شده است و آلان با تغییراتی مجدد با هدف مقایسه و دانش افزایی باز نشر شده است.
همچنین نکات آموزشی و کاربردی درباره نوشتن را، که درقالب متنهای کوتاه و دورهای، به زبان ماه خاتونی و با هدف تشویق و ایجاد انگیزه برای پرمایهنویسی،
در بخش “نوشتن برای نوشتن” بخوانید.
_____________________________________________
پاورقی
[۱] خرافه واژهای عربی است و ریشه آن “خرف” به معنای “چیدن میوه” با “پیری و فرتوتی” است. نام پائیز هم در عربی “خریف” است که شاید از همین ریشهها باشد.
تصویر سازی: صبا طاهری
اگر به بخش دل نوشته علاقمند هستید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید.
بسیار عالی و پرمحتوا
بسیار عالی و پرمحتوا
از نوع نوشتن شما لذت بردم
ممنون دوست از عزیز