چرا بعضی از ایرانی ها از پلیس میترسند؟
مادر در حال بدرقه پسرش تا سرویس مدرسه به او میگوید:« مامان جون، یه وقت تو مدرسه به خانم تون نگی که ما ماهواره داریم، باشه؟
هر موقع هم پرسیدن عروسی های شما چطوریه هیچ چی نگو، باشه مامان؟ آفرین پسرم.» و بعدش پسرش را می بوسد.
نهاد های خانواده، نهاد های آموزشی مانند مدرسه، نهادهای رسانه ای مانند شبکه های رادیو و تلوزیون، نهاد های دینی مانند مساجد، و نهاد های نظامی مانند دورهٔ سربازی همگی جزو نهادهای اجتماعی اند و تلاش می کنند هنجارها و ارزش های اجتماعی را به افراد منتقل کنند، موضوعی که در جامعه شناسی به آن «اجتماعی کردن» میگویند.
معمولا در جوامع بین نهادهای اجتماعی دربارهٔ ارزش ها و هنجارهای اجتماعی ای که باید به مردم یاد داده شود توافق نسبی وجود دارد. در واقع اینطور نیست که مثلا بین نهاد خانواده و نهاد آموزش و پرورش در خصوص این که در زندگی امروز چی خوب و چی بد است فاصلهٔ چشم گیری وجود داشته باشد. قاعدتا اگر در جامعه ای نهاد های اجتماعی هماهنگ باشند موفقیت بیشتری در اجتماعی کردن افراد به دست می آید.
با این مقدمه، باید گفت هماهنگی بین نهاد های اجتماعی در جامعه ما ضعیف است.
مثلا همیشه می گوییم خانواده مهم ترین نهاد اجتماعی است، ولی در کشور ما نهاد خانواده با سایر نهاد های رسمی هماهنگی ندارد.
عروسی های مان را در بیشتر شهر ها در نظر بگیرید.
موسیقی زنده، پای کوبی و «یه چیزای دیگه» از ویژگی های عروسی هاست.
هماهنگی آموزش و پرورش با نهاد خانواده را در نظر بگیرید.
گوش دادن به موسیقی و حتی آموزش آن به فرزندان یکی از آن هاست.
بسیاری از خانواده ها اگر فرزندی داشته باشند که خوب موسیقی می نوازد به او افتخار میکنند، در حالی که این موضوع در آموزش و پرورش امتیاز دانش آموز محسوب نمی شود.
واقعیت آن است که وجود نهاد های ناهماهنگ در یک جامعه پیامد های اجتماعی خاص خودش را دارد که یکی از آنها گسترش رفتار چاپلوسانه است.
آدم ها در موقعیت های مختلف به راحتی می توانند رنگ عوض کنند.
دوم آن که معمولا نهادها د خصوص آموزش هر نوع ارزش اجتماعی زحمات یکدیگر را خنثی می کنند.
به عبارت دیگر، رشته هایی را که یک نهاد می ریسد نهاد دیگر به آسانی پنبه می کند. پیامد سوم تضاد نهاد های اجتماعی وجود آدم های متناقض در جامعه است.
چون هر نهاد سعی کرده تا ارزش های خودش را به افراد منتقل و در مواردی تحمیل کند، بسیای از افراد رسوباتی از همه ارزش ها در خود دارندو با خودشان مدام درگیرند.
مثلا اگر از آن ها بپرسید بالاخره روابط دختر و پسر قبل از ازدواج مناسب است یا نه، رد پای ارزش های همه نهاد ها در استدلال های آن ها دیده می شود، چون هر نهاد سعی کرده او را به سمت خودش جذب کند.
این نوع تناقص ها زمانی بیشتر دیده میشود که ببینیم آدم ها از یک نهاد مانند رسانه ارزش ها و هنجارهای متناقضی را دریافت میکنند.
مثلا با تمام شدن سریال در شبکه یک صداوسیما، فرد یک کانال ماهوارهای را انتخاب و سریال دیگری را دنبال می کند،یا در مهد کودک رقص باله و پیانو را یاد میگیرد و بعد از آن وارد دورهٔ ابتدایی می شود و به او می گویند که رقص حرام است! لذا او از کودکی با تناقض بزرگ می شود.
در سالهای اخیر، خیلی ها این پرسش را مطرح کردهاند که چرا ما ایرانیان با دیدن پلیس به جای آن که احساس امنیت کنیم معمولا می ترسیم.
به نظر من ترس ما هیچ ارتباطی با پلیس ندارد.
پلیس وظایفی را که از او خواسته شده انجام می دهد وظایفی که بعضی از نهادهای اجتماعی مانند خانواده دربارهٔ آن اقناع نشده اند و به همین دلیل از پلیس می ترسند.
مثلاً شب قبل با خانواده در مهمانی پای کوبی کردهاند،همین چند دقیقه قبل در ماشینشان موسیقی لسآنجلسی گوش دادهاند،همین چند مدت قبل سفری به شمال رفته اند و بساط کباب بال و «یه چیزای دیگه» پهن بوده است،همین دیروز دخترشان را در کلاسهای زیرزمینی رقص عربی ثبت نام کردهاند،همین هفتهٔ قبل وزش باد تنظیم دیش شان را به هم زده و به نصاب زنگ زدهاند تا بیاید و دیش شان را تنظیم کند و ده ها همین دیگر! طبیعی است که همیشه بترسند.
نویسنده: فردین علیخواه