اصلاً عادت چیست؟

 در خودپروری, روانشناسی

عادت یک میل یا تجربه‌ی ثابت، به خصوص چیزی که سخت می‌شود آن را کنار گذاشت‌ یک بار یک کاری کردیم و شد. دفعه بعد هم کردیم و باز هم شد. از یک جایی هر چه تکرارش کردیم دیگر به آن خوبی نشد، یا اصلاً نشد.

اما این مغز وامانده‌ی ما دست بردار نیست و خط عوض نمی‌کند و دست از سر قصه‌ی تکراری‌اش برنمی‌دارد و دلیلش هم اینکه به این نتیجه رسیده که انتخاب بهتری ندارد‌. به همین خاطر است که دم به دم واکنش بادامک را بر می‌انگیزد و خاطره را به احساس پیوند می‌زند.

شاید هم یک واکنش آسیب‌مند دامنه‌دار و درشت نباشد، ولی دست کم وجود خارجی و داخلی دارد.

اعتیاد به همین خاطر است که برخورد با اعتیاد این قدر دشوار است وقتی که یک واکنش متصل و در هم تنیده در مغز ما شکل گرفته، دیگر یاد گرفتن اینکه آن کار را متوقف کنیم بسیار سخت می‌شود.

بخش “اعتیاد” این کتاب هم به همان دشواری است. حتی اگر توی دل‌تان می‌گویید: “من که هروئین نمی‌زنم، پس به من ربطی نداره!”

باز هم این بخش را بخوانید چون نکاتی در آن هست که به درد همه می‌خورد.

چون رفتارها و الگوهای فکری همگی از کیفیتی مشابه اعتیاد پیروی می‌کنند. مثلاً شاید که شما در خانه‌ای پرورش یافته‌اید که هیچ‌کس کلمه‌ای در مورد احساساتش حرف نمی‌زده. که توی آن خانه اصلاً شما را در این کار تشویق نمی‌کرده‌اند و اگر هم حرفی به میان می‌آمده، هیچ‌کس حس خوبی در موردش نداشته.

خیلی زود در آن خانه شما این را فرا گرفته‌اید که حرف زدن از احساسات درونی، با قوانین خانه در تضاد است. در چنین شرایطی نه کسی شما را مورد آزار قرار داده و نه آسیب روانی دریافت کرده‌اید.

اما اگر مثلاً سر شام دهان‌تان را باز می‌کردید و می‌گفتید: “امروز من و رفیقم کتک کاری کردیم و من الان خیلی ناراحتم.” در همان دم به شما می‌گفتند: “عزیزم پیش میاد دیگه. نمک رو بده.”

ابراز احساساتپس از این، هر بار که سعی می‌کردید احساس درونی‌تان را به زبان بیاورید، هر بار توی ذوق‌تان می‌خورد و این رابطه زنجیره‌ای در مغزتان شکل می‌گرفت که گفتن این حرف‌ها دیگران را ناراحت و آزرده می‌کند. این ممکن است شما را دچار تشویش، حس گناه یا ناامیدی کند.

حالا بپریم به بیست سال بعد. فرض کنید با عزیز دل‌تان نشسته‌اید و او از شما می‌خواهد بگویید چه توی دل‌تان است و از این طرف شما دستپاچه می‌شوید و هر بار که تلاش می‌کنید، زبان‌تان به هزار جایتان گیر می‌کند. مشوش، شرمگین و ناامید می‌شوید و آن بدبخت با خودش فکر می‌کند که: «چه مرگش شده؟» و شما هم نمی‌دانید چه مرگتان شده.

اما خبری خوش به شما بدهم که این کتاب انگ کار شماست و کلی به دردتان می‌خورد.

جواب هم می‌دهد چون این قصه ریشه‌ای بیش از یک آسیب ساده ندارد و به راحتی درست می‌شود.

وقتی هم نمی‌گیرد چون کار شما در این مرحله، شناخت الگوواره‌هاست و شفاف‌سازی و کاری به کار واکنش‌های زنجیره‌ای عمیق ندارد.

 

کتاب: گندزدایی از مغز

نویسنده: فیث جی.هارپر 

 


اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید. 

روی لینک زیر کلیک کنید. 

 

Maahkhatoon97

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt