فبک ۲۳-داریو

 در داستان فلسفی, داستانک

نویسنده: الهام زنجانیان (مربی و تسهیلگر)

به نام آنکه فکرت آموخت 

آیا زمان آن نرسیده‌است که کودکانمان به مشارکت کنندگان فعال‌تری در تربیت خودشان تبدیل شوند؟ 

داستان آشنایی من با فبک_قسمت بیست‌وسه

_فلسفه، برای کودکان و نوجوانان(فبک) چرا؟ و چرا اکنون؟_۲_

__فلسفه، برای کودکان و نوجوانان(فبک)، الگویی از گفتمان است که تربیت را از طریق آزادسازی کودک با هدف “تفکرکردن برای خودشان” متحول می‌سازد. ازاین طریق، باید کودکان به مشارکت کنندگان فعال‌تری در تربیت خودشان تبدیل شوند.

این قسمت: داریو

_«اسمت چیه؟»

_«داریو» 

_«داریوش؟»

_«نه، همون داریو» 

_«داریو یعنی چی؟»

_«نمی‌دونم!» 

_«شاید تو شناسنامه‌ات داریوشه؟»

_«نمی‌دونم!» 

_«معنی داریو چیه؟»

_«نمی‌دونم!» 

_«تا حالا از مامان یا بابا نپرسیدی!»

_«نه!» 

مادرش را از دور می‌بیند و همینطور که دور می‌شود…  

_ «مامانم اومد ازش بپرس!» 

نوک پا نوک پا می‌دود تا به دوستانش که دارند گل‌کوچک بازی می‌کنند ملحق شود.

عطر یاس پیچ امین الدوله با وزش هر نسیمی هوش از سر می‌برد. دم‌جنبانک‌ها، پرنده‌های ظریفی که به تازگی اسمشان را از اهالی اینجا یادگرفته‎‌‌ام؛ سرمست، بین شاخ و برگ‌ها درپروازند. امروز دوشنبه است و من منتظرم تا خانم‌های همسایه بیایند تا با هم به دوشنبه بازار برویم برای خرید پارچه و … .

_«داریو بدو مامان…»

بله داریو هم با ما همراه شد گرچه دلش پیش توپ پلاستیکی جا مانده‌بود.  

هر هفته، دوشنبه بازار زیر دو خیمۀ برزنتی در میدانگاه بازارچۀ شهرک با شکوه و وقار خاصی برپا می‌شود. رقص پارچه‌های رنگارنگ در باد، شوق انتخاب بهترین طرح و جنس در نگاه مشتریان، تنوع اجناس، رفت و آمد، حساب و کتاب، متر و قیچی، … و گوشۀ دامن‌های گل گلیِ مچاله شده در دست بچه‌هایی بازیگوش، ناراضی، و یا خسته کنار مادرانشان!

داریو دور طاقه‌های پارچه‌ها چرخید و چرخید؛ سر به هوا، سر به زمین، گاه تند و گاه کند، دوید و بهانه گرفت؛ بهانۀ بستنی چوبی و قیفی، پفیلا و لواشک، آب، و… !

_ «داریو جان یه کم صبرکن، بعد از خرید می‌ریم پارک!… بیا این کارت، برو برای خودت بستنی بخر!» 

_«نه، تو هم بیا…من تنها نمی‌رم…نه اصلاً از این سوپر نمی‌خوام؛ از اون؛ نه…» 

_«پسرم یه کم حوصله کن، می‌ریم پیاده‌روی،… می‌ریم پارک… .»

بعضی از خواسته‌هایش دیگر مفهوم نبود و در بین آه و غرغر و نق نق گم ‌شد. گوشه‌ای ایستاده‌بودم. برخورد درست با بچه‌ها در چنین مواقعی چگونه است؟

اگر مادر از آموزه‌های فلسفه برای کودکان آگاهی داشت و به صورت عملی می‌خواست آن‌ها را اجرا کند رفتارش چه تغییری می‌کرد؟ اگر داریو در حلقه‌های فبکی شرکت کرده‌بود آیا باز هم این‌ گونه رفتار می‌کرد؟ و پرسش‌های دیگر که با تمام شدن خرید خانم‌ها در ذهنم رها شد و راهی پارک شدیم.

و داریو جلوتر از همه… . 

از روی نهر پر آب گذشتیم. با شنای ماهی‌های ریز خاکستری ذوق کردیم و برای تنۀ درخت سالخورده که با طوفان سال پیش بر روی نهر افتاده‌بود دل‌ سوزاندیم. قربان صدقۀ بوقلمونِ مادر و هفت هشت تا جوجه‌های نازش رفتیم. با پر نازک پروانه‌ها و زنبورها به هوا رفتیم و با صدای گوشخراش مینی موتوری که پسری نوجوان بر آن سواربود به زمین آمدیم.

_« مامان، مامان، ازین موتورها می‌خوام؟» 

_«موتور؟ وقتی بزرگ شدی…»

_«مامان این که از موتورخیلی کوچک‌تره … برای بچه‌هاست؛ ببین…» 

_«به بابا می‌گم دوچرخه‌ات را برای تابستان تعمیر کنه…» 

_«نه من دوچرخه نمی‌خوام. موتور کوچولو می‌خوام…از همین‌ها…ازین موتور کوچولوها… .» 

مادر گرم صحبت، دربارۀ خیاط، مدل مانتو، رنگ شال، …

_« بگو باشه! بگو می‌خرم»  

مادر مدارا می‌کرد؛ با چشم، با سر، با نگاه…اما کلمۀ “باشه” را نمی‌گفت!

یکی از خانم‌ها با کلافگی گفت: « بابا “باشه” را بگو خودت و ما را راحت کن!» 

خندۀ گروهی …و مادر گفت: « قول دادن به بچه‌ها تعهد می‌آره و من اگه بگم “باشه” حتماً باید انجام بدم و الان مطمئن نیستم که بخواهیم برای داریو موتور بخریم…» 

از این پاسخ به وجد آمدم و گفتم: « چقدر درست گفتید؛ حرف من عمل من! من حرفم هستم!…» 

داریو همچنان با گریه و اخم و نق نق: «بگو، بگو! بگو باشه! بگو…» 

ماجراهای داریو تا موقع خداحافظی و پایان پیاده‌روی ادامه داشت. 

_داریو این بار آخر است که تو را باخودم بیرون می‌آورم… .»

برای ساختن پایانی خوش گفتم: «بدون پسر گل که لطفی نداره! …این همه داریو از شما سوال کرد و چیز خواست یک‌بار هم شما ازاو سوال می‌کردید…» 

_«آخه چی بپرسم؟» 

گفتم همین دیگه جیب ما از پرسش خالی شده و اشکال کار ما بزرگترها همین است. خیلی سوال‌ها … مثلاً: 

_«مینی موتور با موتور چه فرقی داره؟ یا فرق موتور و دوچرخه چیست؟ مینی موتور را برای چی می‌خوای؟ کجا می‌خوای باهاش بری؟ با کی ‌می‌خوای بری؟ موتور سواری بلدی؟ پول خریدش را داری؟ پول خرید موتور از کجا باید بیاد؟ … و یا اصلاً آیا اینجا در خیابان جای مناسبی برای این بحث هست؟ و یک پرسش مهم و آچار فرانسه، “خودت چه فکر می‌کنی؟” آیا ما با هم می‌توانیم در این مورد تصمیم بگیرم؟ نظر تو چیست؟ و….»

داریو که تا اینجا به دقت گوش می‌کرد…

_«پس شب بابا اومد دراین باره حرف بزنیم…بگو باشه، بگو حرف می زنیم؟ بگو باشه…» 

_«باشه مامان…» 

یکی از خانم‌ها گفت: «من که از همون اول گفتم یه ” باشه” بگو و خلاص!» 

در راه خانه

کره اسب کوچولو با پاهای نازک و کشیده همراه مادرش در سبزه‌ها جست و خیز می‌کرد و عطر یاس امین الدوله همچنان در هوا پیچیده بود.

و من که برای‌ ماه خاتون می‌نویسم؛ به انبانی از پرسش فکر می‌کردم. که شاید خوب باشد ما مادران در آستین داشته‌باشیم برای این جور مواقع و البته کوهی از صبر و حوصله!

 


تمرین 

_موقعیتی را در ذهن خود تجسم کنید که با فرزند یا شاگردان خود اختلاف نظر دارید. چه پرسش‌هایی برای ادامه و مدیریت بحث می‌توانید طرح کنید؟ 

_داستانک بالا را بار دیگر بخوانید و خود را جای مادر بگذارید. شما بودید چگونه رفتار می‌کردید؟ 

_ چه آینده‌ای برای کودکان اندیشه‌ورز و پرسشگر تجسم می‌کنید؟ 

_آیا شما معنی اسم داریو را می‌دانید؟ اگر نمی‌دانید آیا در گوگل جستجو کردید؟ اگر نمی‌دانید و تا این جای نوشته معنی اسم داریو را گوگل نکرده‌اید چگونه انتظار دارید فرزندان یا شاگردانی پرسشگر و جستجوگر تربیت کنید؟ 

 


بازی 

_با کودک یا شاگردان خود قرار بگذارید برای چند دقیقه فقط با پرسش و طرح سوال با هم صحبت کنید حتی اگر پرسش‌ها به موضوع گفتگویتان مرتبط نباشد. 

 


پاورقی 

_ کتاب “فیلسوفان کوچک” کودکان بعنوان فیلسوف، نوشتۀ جوئنا هینز، دیوید کندری، دیوید وایت، ترجمۀ دکتر یحیی قائدی ، نشر آییژ، تهران ۱۳۸۹، چاپ دوم_صفحه ۷ از مقالۀ فلسفه برای کودکان چرا اکنون؟ از دیوید کندی

 


اگر به بخش فبک علاقمند هستید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید. 

روی لینک زیر کلیک کنید.

 

Maahkhatoon97

Recommended Posts
نظرات/پیشنهادات
  • فرحناز حامدی

    عالی و زیبا نوشته شده. منبعی مطمئن برای یادگیری فرزند پروری به روش درست

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt