فبک ۱۶- زلزله‌هایی به نام دوقلو

 در داستان فلسفی, داستانک

 

به نام آنکه فکرت آموخت

“…به ذهنم خطور کرد که این بچه‌ها بودند که باعث شدند من به این موضوع توجه کنم.”[۱]

داستان آشنایی من با فبک_قسمت شانزدهم_

_کندوکاو و گفتگوی فلسفی  درباره “اخلاق”، یکی از مباحث اصلی برنامه فلسفه برای کودکان (فبک) است.

این قسمت:

زلزله‌هایی به نام دوقلو

_«اووومدن، اووومدن…!»

می‌دویدم؛ سراسیمه می‌شدم؛ بی‌پناه به هر طرف می‌چرخیدم؛ عروسک‌هایم را بغل می‌کردم؛ کتاب قصه‌هایم را برمی‌داشتم؛ _”خدای من! حالا دوچرخه‌ام را کجا قایم کنم؟!”

چنان هق‌هق، گریه می‌کردم که به سکسکه می‌افتادم.

_«زنگ در را زدند؛ اووومدن، اووومدن…!»، زلزله‌هایی بودند؛ که چیزی جلوشان در امان نبود.

درِ خانه را که می‌زدند؛ وحشت می‌کردم؛ تپش قلب می‌گرفتم؛ نکند دوقلوها باشند؛ نکند دوباره بیایند و اسباب‌بازی‌هایم را خراب کنند؛ پای عروسکم را بکنند؛ کتاب‌هایم را پاره کنند و زنجیر دوچرخه‌ام را از جا درآورند؟! نکند؛ نکند،…

این کابوس، این آشفتگیِ خواب و بیداری، این دلشوره‌ی مدام دوران کودکی‌ام، زمانی وحشتناک‌تر می‌شد که مادرم با آرامی و لبخند، در را به روی خانم همسایه‌ و دوقلوهایش بازمی‌کرد و بدون ملاحظه‌ می‌گفت: «بفرمایید؛ بفرمایید؛ خوش آمدید!…چه خوب که آمدید؛ ما هم حوصله‌مان سر رفته بود؛ بچه‌ها بروید بازی کنید …!»

و بی‌هیچ شفقتی دوقلوها را به دست من می‌سپرد و من را به دست بلایی که نمی‌دانستم طبیعی بود یا غیر طبیعی! آیا مادر گمان می‌کرد خبر خوشی است برایم بازی با این زلزله‌های نا آرام؛ یعنی عجز و بیچارگی من را در مقابل این شیطان‌های کوچک نمی‌دید؟!

فبک ۱۶- زلزله‌هایی به نام دوقلو

همه‌ی قوایم را جمع می‌کردم؛ تمام نفسم را در سینه کوچکم نگه می‌داشتم؛ با زبان الکن کودکی‌ام، در گوشه‌ی آشپزخانه نجواکنان اعتراض و نگرانی‌ام را به مادر می‌گفتم و هر بار می‌شنیدم: “مهمان هستند. زشته. بعد از بازی کمکت می‌کنم که اسباب بازی‌هایت را جمع کنی، حالا برو؛ زشته دیگه!…

” و این “مهمان هستند. زشته!” اندک انرژی‌ام را هم ازبین می‌برد و من چون روحی سرگشته و بی‌رمق، منتظر تمام شدن زلزله به هر طرف پرت می‌شدم.

سال‌ها بود این کابوس وحشتناک، فراموشم شده‌ بودم. تا این‌که همین چند روز پیش داستان “ایان”[۲] را خواندم:

_« …ایانِ شش ساله با ناراحتی متوجه شد که سه نفر از فرزندان دوستان والدینش تلویزیون را تصاحب کرده و او را از تماشای برنامه مورد علاقه‌اش محروم کرده‌‌اند.

ایان با ناامیدی از مادرش پرسید: “چرا بهتره سه نفر خودخواه باشن تا یه نفر؟”…»

بعد گفتگویی در مورد داستان “ایان” با دخترم داشتم؛ دانستم که خیلی وقت‌ها خودم هم در مورد فرزندم همین جفا را ناخواسته انجام داده‌ام.

این جا بود که فهمیدم این یک موضوع جدی است و باید در مورداش تأمل[۳] کنم و چون وقتی می‌نویسم بهتر فکر می‌کنم شروع کردم به نوشتن.

نوشتن گفتگوی احتمالی هر دوطرف[۴]، مادر و بچه. گفتگویی که اگر می‌توانستم زمان را به عقب برگردانم در آن گوشه‌ی آشپزخانه با مادرم ادامه می‌دادم:

مادر: «چرا ناراحتی؟ می‌دونم که اونا یه کم شلوغ هستن، ولی واقعاً بچه‌های خوبین و پدر و مادرشونم از دوستای قدیمی ما هستن. پس لطفاً باهاشون مهربون باش!»

بچه: «اما من کتاب‌هایم را دوست دارم!»

مادر: «خوب، با هم کتاب بخوانید!»

بچه: «آنها اصلاً نمی‌خوانند، فقط تند تند ورق می‌زنند!»

مادر: «خوب کتاب نخوانید؛ یه بازی دیگه انتخاب کنید!»

بچه: «اما آن‌ها دو نفر هستند و همیشه رأی می‌آورند!»

مادر: “می‌دونم که دوست داری کتاب “مملی کوچک و کوچکتر می‌شود” را بخوانی ولی فکر کن به جای یه نفر، دو نفر[۵] خوشحال می‌شود.”

 

فبک ۱۶- زلزله‌هایی به نام دوقلو

بچه کمی فکر می‌کند و می‌گوید: « چرا بهتره دو نفر خودخواه باشن تا یه نفر؟!»

مادر که حوصله ندارد بحث ” اصل سودگرایی” در اخلاق را برای بچه باز کند؛ به سراغ رابطه مهمان و میزبان می‌رود و می‌گوید:

” اونا مهمان هستند. تو میزبانی. باید خاطره خوبی از ما داشته باشن و روشون تأثیر مثبت بذاری.”

بچه: «ولی این منصفانه نیست!»

مادر: « خوب این یعنی مهما‌ن‌نوازی!»

بچه: «ولی این خوب نیست بریم خونه یه نفر بگیم می‌خواهیم اسباب بازی‌هایت را خراب کنیم! در ضمن چون آنها دونفر هستن همیشه همبازی دارن و این منصفانه نیست که یه نفر همیشه تنها باشه!»

مادر به آخرین تیر ترکشش دست برد، “قانون طلایی اخلاق”: « تو دوست داری بری جایی و بچه‌های اون خونه اسباب بازی‌هاشون را به تو ندهند؛ ما باید با دیگران جوری رفتار کنیم که دوست داریم با ما همون جور رفتار بشه؟!»

بچه:  «ولی آنها هم دوست ندارن بچه‌ای بره و اسباب بازی‌هاشون را خراب کنه! این که همه جوری رفتار کنن که دوست دارن باهاشون رفتار بشه خوبه ولی به شرطی که همه این جور رفتار کنن نه این که فقط من!»

مادر: «الان مهمون‌ها ناراحت میشن که ما اومدیم تو آشپزخونه و این همه مدت تنهاشون گذاشتیم بذار یه وقت دیگه با هم یه فکری می‌کنیم فعلاً برو خودت یه کاری کن!»

_آیا شما می‌توانید این گفتگو را ادامه دهید؟

_آیا تا به حال بر سر دوراهی‌های اخلاقی قرار گرفته‌اید؟

_چه راهکارهای دیگری می‌توانید پیشنهاد دهید برای اینجور مواقع؟

_شما اگر جای مادر بودید بحث را چگونه پیش می‌بردید؟

_آیا تجربه مشابهی در کودکی یا با فرزند خود داشته‌اید؟ اگر تجربه مشابهی داشته‌اید احساستان را بیان کنید؟

 

فعالیت های مرتبط با این داستانک:

_ماجرای “ایان” را برای بچه ها بخونید و اجازه دهید بچه ها در حلقه کندو کاو در مورد خوب و بد، اخلاقی و غیر اخلاقی و درست و غلط بودن بحث و گفتگو کنند.

 

____________________________

پاورقی

[۱]برگرفته از  کتاب گفتگو با کودکان، گرت بی متیوز، تهران، نشر شهرتاش، ۱۳۹۹، صفحه ۱۱۹
[۲] ماجرای”ایان” در داستان ا”اخلاق” و داستان‌های فلسفی بیشتر را در کتاب گفتگو با کودکان، گرت بی متیوز، تهران، نشر شهرتاش، ۱۳۹۹می‌توانید بخوانید.
[۳] reflective thinking
[۴] این بخش با الهام از گفتگوی گروهی داستان “اخلاق” در کتاب” گفتگو با کودکان”، بومی‌سازی شده است.
[۵] اصل سودگرایی
utilitarianism
۶. کتاب”گفتگو با کودکان”، صفحه۹۰
۷. باور به این که یک شخص باید همیشه کاری انجام دهد تا شادی دیگران را بیشتر کند. اشکال این است که چون تمرکز بر عدد است، سود و زیان‌ها قایل شمارش می‌شود و ممکن است در این قانون شخص مورد هجوم افرادی که حقوق دیگران را رعایت نمی‌کنند قرار گیرد و به ناچار مجبور شود از ابتدایی‌ترین حقوق شخصی خود دست بکشد.
(برای مطالعه گفتگوی کامل در این مبحث به کتاب “گفتگو با کودکان”،
صفحه ۹۱ مراجعه کنید.)
۸. قاعده طلایی، قاعدهای اخلاقی بنیادین و جهان شمول است و مفاد این قاعده آن است که با دیگران آن طور رفتار کن که دوست داری با تو
رفتار شود.

 


اگر به این بخش علاقمند هستيد از مقاله بعدی فبک نیز دیدن کنید.

روی لینک زیر کلیک کنید.

 

Maahkhatoon97

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt