زندگی مثل سفر با قطار است!

 در داستان پندآموز, داستانک

ماه‌ خاتونی‌های عزیز مدتی پیش، متن بسیار جالبی خواندم که زندگی را به یک یا چندین سفر با قطار تشبیه کرده بود.

در آن متن نوشته شده بود:

زندگی مثل سفر با قطار است.

سوار می شویم. سفر می کنیم. پیاده می شویم. دوباره سوار می شویم و بیشتر سفر می کنیم. در این سفرها، هم حادثه وجود دارد و هم تأخير. در ایستگاه های معینی غافلگیر می شویم. بعضی از آنها را به عنوان خاطرات شادی بخش و بعضی دیگر را با اندوه بسیار به خاطر می سپاریم.

وقتی متولد می شویم و برای اولین بار سوار قطار می شویم، با کسانی آشنا می شویم که تصور می کنیم تا پایان سفر همراهمان خواهند بود. آنها والدین ما هستند. متأسفانه چنین چیزی واقعیت ندارد!  والدین تنها زمانی با ما هستند که جداً به آنها نیاز داریم. آنها هم سفرهایی دارند که باید به انجام برسانند.

ما همواره با خاطرات عشق، مهربانی، دوستی، راهنمایی و حضور همیشگی شان زندگی می کنیم.

کسانی دیگر هم هستند که سوار قطار می شوند و به نوبهٔ خود برایمان اهمیت می یابند. آنها برادران، خواهران، دوستان و آشنایان ما هستند که یاد می گیریم دوستشان داریم و برایمان عزیز باشند.

سفر بعضی ها مثل گردشی سرخوش است.

آن را با شادی و بی خیالی طی می کنند. بعضی دیگر در سفرشان با ناراحتی ها، اشک ها و از دست دادن های بسیار مواجه می شوند. بعضی دیگر هم تأخیر می کنند، بلکه بتوانند به نیازمندی دست یاری رسانند.

بعضی دیگر از مسافران هنگام پیاده شدن، از خود اثری ماندگار به جا می گذارند.

بعضی دیگر، چنان به سرعت سوار و پیاده می شوند که انگار نه انگار همسفر شما بوده اند و سر راهتان قرار گرفتند.

گاهی غصه میخوریم از اینکه بعضی مسافران مورد علاقه مان ترجیح می دهند در کوپهٔ دیگری سفر کنند و ما را در سفرمان تنها بگذارند. از طرف دیگر، هیچ دلیلی وجود ندارد که نتوانیم دنبالشان بگردیم!

با این حال، پس از آنکه به دنبالشان گشتیم و پیدایشان کردیم، گاه نمیتوانیم پهلويشان بنشینیم‌‌؛ زیرا ممکن است آن صندلی قبلاً توسط کسی دیگر اشغال شده باشد…

مهم نیست!

سفر هر کسی پُر است از امید، رویا، چالش، عقب نشینی و وداع.

فقط باید سعی کنیم حداکثر استفاده را از سفرمان ببریم، هر چه باشد باید همواره سعی در ایجاد تفاهم با همسفرانمان داشته باشیم و خوبی های آنان را ببینیم.

یادمان باشد که در هر لحظه از سفر، ممکن است یکی از همسفرانمان لحظهٔ بدی را بگذراند و به کمک ما نیاز داشته باشد. ما هم ممکن است تأمل کنیم، مردد و یا حتی زمین بخوریم. امیدواریم ما هم کسی را پیدا کنیم که حمایت و درک مان کند.

«بزرگترین معمای سفر ما این است که نمی دانیم آخرین توقف چه وقت خواهد بود.»

بغل دستی هایمان هم نمی دانند. شخصاً می دانم که در ایستگاه آخر، غمگین خواهم شد؛ مطمئنم!

جدا شدن از آن همه دوستان و آشنایانی که در طول سفر با قطار یافته بودم، دردناک خواهد بود. ترک نزدیکانم غم انگیز خواهد بود؛

اما از طرف دیگر مطمئنم که یک روز به ایستگاه اصلی خواهیم رسید و با آنها ملاقات خواهیم کرد. همه شان بار و بنه ای همراه خواهند داشت که چه بسا در شروع سفر نداشتند.

از دیدن دوبارهٔ آنها خوشحال خواهم شد. همچنین خوشحال خواهم شد که در بلند کردن بارشان به آن‌ها کمک کنم و زندگی شان را غنی تر کنم؛ همان طور که آنها هم بار مرا بلند کردند و به زندگی ام معنا بخشیدند.

ما همه در سفر قطار با هم هستيم.

مهمتر از همه اینکه همه باید سعی کنیم تا زمانی که هر یک به ایستگاه آخر برسيم و قطار را برای آخرین بار ترک کنیم، سفر را هر چه بیشتر برای یکدیگر لذت بخش و
خاطره انگیز کنیم.

همه سوار شوید!

سفر بخیر همسفر…

_______

اگر به بخش داستانک علاقه مندید، از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.

روی لینک زیر کلیک کنید:

فقط پا بزن!

maahkhatoon97

__________________

 

Recommended Posts

نظرات و پیشنهادات

تماس با ما

برای تماس با ما لطفا از طریق فرم زیر ایمیل بزنید.

Not readable? Change text. captcha txt