زنان خردمند نغمه افسردگی سر نمیدهند.(۲۳)
من، امنیت را در هر نقطه از این جهان احساس میکنم.
من، در امنیت هستم.
در هر لحظه از زمان، این فرصت را داریم که ترس یا محبت را انتخاب کنیم. در لحظه های ترس، خورشید را به یاد میآورم، زیرا حتی هنگامی که ابرها برای لحظه ای آن را میپوشانند، باز هم میدرخشند و می تابد. مثل خورشید، قدرت بیکرانی وجود دارد که حتی اگر ابرهای افکار پلید و منفی موقتاً آن را پنهان کندگ باز هم بر من میتابد. من، دوست دارم که نور و روشنایی را به یاد بیاورم، زیرا در نور، احساس اطمینان میکنم. وقتی ترس فرا میرسد میخواهم آن را چون ابرهای گذرنده در آسمان ببینم و بگذارم که به راه خود برود. من با ترس خود بیگانه ام. من در زندگی، امنیت دارم، بی آن که از خود محافظت کنم یا به دفاع از خود برخیزم. میدانم که آنچه در قلب هایمان می گذرد، بسیار مهم است پس شروع میکنم تا هر روز، در سکوتی دلنشین با قلبم هماهنگ شوم. وقتی احساس ترس میکنم، دروازه قلبم را می گشایم تا عشق، ترس را محو و نابود کند.
از آغاز زمان، هیچکسی شبیه شما به وجود نیامد، پس هیچچیز و هیچکس وجود ندارد که با آن سنجیده شوید یا بخواهید رقابت کنید.
من، بی مانند هستم.
من، اینجا هستم تا عشق ورزیدن مطلق به خود و دیگران را بیاموزم، اگر چه هر شخصی چیزهای قابل اندازه گیری مثل قد و وزن دارد، ولی برای منز چیزهایی فراتر از این اصطلاحات فیزیکی وجود دارد. قسمت غیر قابل اندازه گیری در من، جایی است که قدرت مرا در خود نهفته دارد. سنجیدن خودم با دیگران، در من حس برترین یا پستترین را ایجاد میکند که این مورد، با آنچه در من وجود دارد، هرگز یکی نیست. در واقع این کار، زمان و انرژی را هدر میدهد. ما همه یگانه ایم؛ موجودی شگفت انگیز و هر کدام متفاوت و استثنایی. من به درون سیر کرده و با یکتایی ازلی مرتبط میشویم؛ من و همۀ ما، درست همین گونهایم. هر چیزی در جهان فیزیکی تغییر میکند. وقتی با این تغییرات همراه میشوم، ارتباط خود را با درونم، که عمیق تر از هر چیزی است حفظ میکنم.
اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید.