او خواهر یا برادر توست!
شاید به این علت که تک فرزند خانواده هستم، همیشه داستانهای خواهر و برادری برایم شگفت انگیز و مسحورکننده است.
خواهر و برادر کسانی هستند که با ژنهای یکسان متولد میشوند، حامی یکدیگرند و به همان اندازه به یکدیگر حسادت میکنند.
رابطه ی خواهر و برادر با یکدیگر بسیار عمیق و پیچیده است مثل پنجره ای کهنه که به زور آن را میبندی ولی طوفانی سهمگین پنجره را به هم میکوبد و باد روح تو را با خود میبرد.
تو با حالت زکام پنجره را دوباره میبندی تا آرامش را به روح خسته ات برگردانی.
همیشه در طول زندگی ام با دو سؤال مواجه شده ام که خیلی مرا اذیت
می کنند.
سؤال اول:
«اهل کجا هستین؟»
«من زاده ی استراسبورگ هستم. به همراه مادرم در آنکارا زندگی کردم و سپس برای تحصیل به مادرید رفتم. مادرم اهل سیواس و پدرم زاده ی ازمیر بود، ولی من به هیچ کدام از اینها سفری نداشته ام ولی به شکل مداوم بین استانبول، امّان، کولن، بوستون، آریزونا، میشیگان و لندن در حال رفت و آمد
هستم.»
سؤال دوم:
«آیا خواهر و برادری دارید؟»
«در واقع هم دارم و هم ندارم. من تک فرزند هستم در حالی که دو برادر دارم.»
بیست و چند ساله بودم که تصادفاً در بوفه ی دانشگاهی در استانبول با برادرم برخورد کردم. من او را نشناختم ولی او مرا شناخت و به طرفم آمد. تنها چیزی که من توانستم به او بگویم این بود: «از آشنایی با شما خوشوقت ام.»
برخورد سرد و خشک ما کاملاً حاکی از آن بود که روابط تیره ی این مدت بهبود نخواهد یافت. با برادر دیگرم در ازمیر ملاقات کردم. در صف ایستاده بود و می خواست از من امضای کتاب بیت پالاس را بگیرد. وقتی نوبت امضای کتاب او رسید، نمیدانستم برای برادری که اولین بار او را میبینم چه باید بنویسم، در نتیجه نوشتم: «به امید این که همیشه شاد زندگی کنی و از این پس تندتند همدیگر را ببینیم.»
خلاصه این که بعد از گذشت سالیان من هنوز نتوانسته ام راز دنیای خواهر و برادران را کشف کنم.
چند سال پیش به ایوب – همسرم – گفتم که قصد دارم برابری جنسیتی را در میان دختر و پسرم اجرا کنم. ایوب با حالتی تمسخر آمیز گفت: «چگونه؟»
«به دخترمان لباس کماندو میپوشانم و برایش تفنگ میخرم. برای پسرم هم یک ست براق چای خوری با لباسهای گلدار میخرم.»
ایوب گفت: « اوهوم…» ولی گویی میخواست نتیجه ی عمل را خودم ببینم.
من شروع به کار کردم و اسباب بازیهای همسان برای دو فرزندم خریدم. برای هر دو آنها شیر، ببر و اسب میخریدم ولی وقتی نوبت به خرید لباس رسید، لباسهای دختران عمدتاً به رنگ صورتی و سفید بود و لباس پسران در تون های سرمه ای و قهوه ای و خلاصه این که من سعی کردم رنگ بنفش را به عنوان رنگ مشترک بین آنها انتخاب کنم. ولی بر خلاف سعی من دخترم به رنگ صورتی جیغ علاقه مند شده و مرتب به ناخن هایش لاک میزد و پسرم هم علاقه ی شدیدی به فوتبال داشت.
ایوب که عقب نشینی مرا دید لبخند زد و گفت: «اینها مسائل ژنتیک است و تو قادر به عوض کردنشان نیستی.»
من هم ارثی بودن مسأله را میپذیرم ولی به نظرم فرهنگ عامل مهمی در انتخابهای ماست. به نظر من عامل مهم تفاوتهای شخصیتی افراد است چراکه انسانها با استعدادها، ویژگیها و رنگ ها به دنیا می آیند، رشد می کنند و به بلوغ می رسند.
برای من هنوز این معما لاينحل باقی مانده است. معمای شخصیتهای مختلف کودکانی که در یک محیط زاده میشوند!
_____
کتاب: شمس پاره
نویسنده: الیف شافاک
مترجمان: پگاه ایفایی، مهلا منصوری
____________