ویروس نرم افزار انسان چیست؟
ویروس نرم افزار شما
نرم افزار بشری ما در صف مقدم ذهنمان اجرا می شود و به ما می گوید که کجا می توانیم برویم، با چه کسی می توانیم برویم و وقتی به آنجا برسیم،
چه چیزی برای ما ممکن است.
بیشتر ما هرگز خودمان را بیرون از محدوده های این شرطی شدن خود به خودی نمی شناسیم.
هیچگاه نخواهیم دانست که در ورای نظام های باوری مان که توسط خجالت و ترس ما ساخته شده اند، چه امکانی داریم.
این پیام ها به گونه ای ژرف در روان ما حک شده اند. شاید آنها در هر کدام ما با شکل و صدای متفاوتی حضور داشته باشند،
اما به هر حال هستند.آنها بخشی از شیوه اجتماعی شدن ما هستند.
اگر این پیام ها را نداشتیم، چگونه می دانستیم که چه رفتاری داشته باشیم؟
آیا می توانید مفاهیم ضمنی این پیام های ویرانگر را که همه ما دریافت کرده ایم، درک کنید؟
باز هم می گویم: تمامی ما زخم های عمیقی از شیوه های اجتماعی کردن جامعه خود برداشته ایم. ما ندانسته یاد گرفته ایم که
اگر به شیوه های خاصی عمل نکنیم، حتما به این معناست که بد هستیم و خوب نیستیم.
اگر چه ما از این نرم افزار درونی آگاهی نداریم و نمی توانیم آن را ببینیم، آن را همراه با پیام هایی که دریافت داشته ایم، در خود رمز گذاری و حک کرده ایم.
این برنامه پیوسته در زمینه فکری مان در حال اجراست و ترس ها و تردیدهای ما را نسبت به خودمان تقویت می کند.
ما این گونه طراحی شده ایم که هر چه را با باورهایی که درباره خود داریم هماهنگ است،
به خودمان جذب و هر چه را که نیست، دفع کنیم.
ما در این کار استاد هستیم. هر باوری طنین یا ارتعاش ویژه ای دارد و طبق گفته معروف «کند همجنس با همجنس پرواز»، چیزهایی همانند، همدیگر را جذب می کنند.
در جوانی باور داریم که همه جهان به روی ما گشوده است و می توانیم هر کاری که می خواهیم،
انجام دهیم و هر کسی که می خواهیم، باشیم.
اگر بیفتیم، معمولا می توانیم فوری بلند شویم.
ساده لوحی جوانی، ما را پیش می برد و بدون ترس به سوی برآوردن ژرف ترین امیدها و آرزوهایمان حرکت می کنیم،
نیروی جوانی ما به اندازه ای امید و امکان در بر دارد که ندانسته بر باورهای ناخود آگاهانه که درونمان برنامه ریزی شده اند، چیره می شویم.
هنوز این باور را به گونه ای کامل نپذیرفته ایم که شاید در زندگی شکست بخوریم یا رویدادهای بدی برای ما پیش بیایند که مانع از رسیدن به اهدافمان شوند.
می توانم بگویم که هنوز در حال ساختن نقاب های شخصیتی خود هستیم. اما به مرور زمان که آن نیرو تحت تأثیر سالها ناامیدی و درد و رنج ضعیف می شود،
آن منبعی را که در جوانی در دسترس داشتیم، اندک اندک از دست می دهیم.
در مقطعی، از زندگی کردن در امکانات بی شمار جوانی دست می کشیم و با برنامه ریزی درونی مان، یعنی وجود محدود،
خجالت بار و اغلب خودویرانگر و نامنسجم خود رو در رو می شویم.
سادگی جوانی مان را پشت سر می گذاریم و به مرحله بعدی زندگی خود وارد می شویم.
در این مرحله لازم است که از گذشته خود درس بگیریم، رفتارهایمان را مشاهده و الگوهایمان را موشکافانه بررسی کنیم
تا شاید انسان هایی با کارکرد کامل،سالم و شکوفا شویم.
خجالت شاید شما را معتقد کرده باشد که از ریشه بد، خراب، بی ارزش احمق، به درد نخور، نادان، بدجنس، بی توجه، ضعیف، بی اختیار، دروغ گو یا هر چیز دیگری هستید.
آنگاه ناآگاهانه درست جذب همان آدم ها، شرایط و رفتارهایی می شوید که بازتاب باورهای اکتسابی شما در باره خودتان هستند.
پس از آن که ندانسته در ایجاد شرایط بیرونی که مطابق با عمیق ترین باورهایتان هستند شرکت کردید،
همان گونه عمل می کنید و اثبات می نمایید که شما به راستی آدم بدی هستید.
بدون آن که بدانید چه می کنید، همان باوری را در باره خودتان به اثبات می رسانید که از همه بیشتر رنج و خجالت برای شما آورده است.
از آنجا که ما همیشه همان چیزی را جذب می کنیم که از همه بیشتر به آن متعهد هستیم – به ویژه تعهدهای نهفته ای که در ذهن ناخود آگاهمان داریم –
شرایطی را در زندگی ایجاد و جذب می کنیم که باورهای درونی مان را به ما بازتاب دهد؛ حتى باورهایی را که ویرانگر و پر از بار گناه هستند.
سپس شرایط بیرونی ما که اغلب تحت تأثیر رفتارهای خودمان شکل می گیرند، به شیوه های گوناگون به ما اثبات می کنند که به راستی خوب نیستیم،
بچه های بدی هستیم و شایسته خوشبختی، سلامت، شادی و فراوانی نیستیم.
در نتیجه ما همان دروغ هایی را که دهها سال پیش پذیرفتیم، سفت و سخت می کنیم و تداوم می بخشیم.
از آنجا که ما موجوداتی معنوی هستیم که می توانیم برنامه ریزی درونی خود را فقط از طریق نگریستن به جهان بیرون ببینیم، ناآگاهانه شرایطی را
در جهان بیرون پیش می کشیم تا خجالت درونی مان را بیرونی کنیم. در نتیجه چرخه های تکراری و دردناک قربانی شدن و خودویرانگری پدید می آید.
اگر بخواهیم بفهمیم که چرا آدم های خوب کارهای بد می کنند و چرا ما دشمن خود می شویم باید حاضر باشیم که آثار ویرانگر برنامه ریزی درونی مان را ببینیم و بپذیریم.
این برنامه ریزی همچون ویروس موذی کامپیوتر عمل می نماید و می تواند همه خوبی های زندگی ما را پاک کند.
تا هنگامی که این پیام ها بی سر و صدا در پس زمینه در حال اجرا هستند و همچون ویروسی در ذهن ناخودآگاه ما عمل می کنند، به فرستادن ارتعاش های پایینی از این پیام
های مخدوش به جهان بیرون ادامه می دهیم. ما به اجرای باورهای درونی خود ادامه می دهیم یا ندانسته تجلی بیرونی باورهای درونی مان را جذب می کنیم.
اگر چه شاید باورهایمان چنان در عمق پنهان، تغییر شکل یافته و سرکوب شده باشند که ذهن های آگاه ما حتی از وجود آنها باخبر نباشند، نیروی قدرتمندی را پخش می کنند
که ما را وا میدارد تا به شیوه هایی رفتار و شرایطی را به زندگی خود وارد کنیم که در ظاهر، خجالت ژرف حک شده در درونمان را توجیه نماید.
ساز و کار بشر بودن ما همچون یک پرتو افکن عمل می کند. هنگامی که باور دارم ناموفق هستم،
تجربه هایی را ایجاد و جذب می کنم کهبه گونه ای کامل با این باور هماهنگ هستند.
سپس روزی درون آن واقعیت بیدار می شوم و از آنچه در زندگی ام جریان دارد، مبهوت می گردم. این روند، به راستی ساده است.
در برنامه ریزی ما این توان فطری نهاده شده است که آنچه را ذهن حقیقت می داند، تجربه کنیم.
احساس خجالت ما سر چشمه همه گونه خودویرانگری و تنبیه خودمان است. ما کارهای بد میکنیم و بدترین دشمن خود می شویم،
زیرا احساس بدی درباره خودمان داریم و خود را شایسته موفقیت، درخشش، ستایش، لذت و عشقی که داریم یا آرزو می کنیم، نمی دانیم.
ترس از این که شایسته نباشیم، اگر بیش از اندازه داشته باشیم از گروهمان اخراج شویم یا نقطه مقابل آن که اگر خیلی کم داشته باشیم دوستمان نخواهند داشت،
ما را به سوی ویرانی موفقیت مان می برد. مهم نیست که در کدام یک از این شرایط احساس خجالت بیشتری می کنید؛ آنها دو روی یک سکه به شمار می آیند.
اگر این احساس را داشته باشیم که بی ارزش هستیم و شایسته چیزهای خوب در زندگی نیستیم،
آگاهانه یا ناآگاهانه کاری در زندگی انجام می دهیم که خود را تنبیه کنیم.این بخشی از تجربه بشری است.
برخلاف ظاهرهایی که به جهان نشان می دهیم،
چه بخواهیم اعتراف کنیم چه نکنیم، همه ما می دانیم که بی نقص نیستیم.
که پشت درهای بسته چه می کنیم و می دانیم در گذشته با خود و دیگران چه کرده ایم. ما با بی رحمی قضاوت ها و خشونت تعصب های خود آشنا هستیم.
می دانیم که در زیر همه این چیزها آن اندازه خوب نیستیم،
پس باید اندکی ویرانی به بار آوریم تا به خود و دیگران یادآوری کنیم که ما هم
مانند بقیه آدم ها و مشکل دار هستیم.
وقتی این واقعیت به ما یادآوری می شود که کمتر از اطرافیان، خوشبخت، جذاب، تحصیل کرده، با استعداد یا دوست داشتنی هستیم، خودمان را تنبیه می کنیم.
به همین ترتیب هرگاه با این واقعیت رو به رو می شویم که فهم و شعور، زیبایی، ابتکار، پول، خوش اقبالی با استعداد ما بیشتر از اطرافیان است
و نمی دانیم چگونه این واقعیت را بپذیریم، احساس گناه وادارمان می کند تا کاری انجام دهیم که خودمان را کوچک کنیم. چرا؟
زیرا خجالت می کشیم؛ نه فقط از بخش های بد، بلکه از بخش های خوب خود نیز احساس شرم می کنیم. احمقانه نیست؟
آیا بشر بودن این قدر به گونه ای مطلق نامعقول است؟
ما از بد بودن تا سر حد مرگ می ترسیم و در عین حال از زیادی خوب بودن هم تا سر حد مرگ می ترسیم.
ما از آنچه هستیم، خجالت میکشیم و از آنچه نیستیم هم خجالت می کشیم.
حتی اگر بتوانیم موفقیت، عشق، پول، ستایش و احترامی نسبی برای خود فراهم آوریم، تا زمانی که خجالتمان را التيام نبخشیم،
با گذشته خود به صلح نرسیم و ارزش فطری مان را در نیابیم، ناگزیر شرایطی را برای تنبیه خویش می آفرینیم.
همین که این نکته را بفهمید، می توانید این برنامه ریزی ذهنی را خنثی نمایید و دیگر مجبور نباشید که خود را شرمنده کنید.
برای التیام، باید توانایی تشخیص این برنامه ریزی را داشته باشید و به وجود آن اعتراف نمایید.
ویروس خجالت فقط هنگامی می تواند به شما آسیب برساند که کشف نشده و در مخفیگاه های ذهن ناخودآگاهتان در کمین باشد.
نویسنده: دبی فورد
کتاب: چرا آدم های خوب کارهای بد می کنند
گردآوری: پریسا مشکین پوش