خودبینی
در مدرسهای پسر باغبانی بود که استاد به خاطر ذکاوت و هوش به او توجه زیادی داشت. بقیه شاگردان مدرسه که در میانشان فرزندان خانوادههای مرفه نیز بودند و انتظار داشتند که استاد آنها را به عنوان شاگرد ممتاز معرفی کند،از این بابت چندان راضی نبودند و در سخنان خود گاهی اوقات پسر باغبان را مورد تمسخر قرار میدادند.
در کنار مدرسه یک دریاچه زیبا بود که در کناره های دریاچه ساقه های خیزران و نی های بامبو تا ارتفاع چند متری قد کشیده بودند. روزی در مدرسه بار دیگر صحبت پسر با باغبان و آرامش و وقار و متانت او مطرح شد و دوباره شاگردان از نظر مساعد استاد نسبت به او اظهار گلهمندی کردند. استاد تبسمی کرد و خطاب به جمع گفت: تفاوت شما و این پسر در نوع نگاهی است که به زندگی دارید،برای اینکه این تفاوت را همین الان حس کنید و برایم بگویید که نی های بامبوی کنار دریاچه دهکده برای چه آفریده شده اند؟
یکی از شاگردان گفت:دیدنی ها بی فایده و به درد نخورند و باعث شدهاند سطح زیبای دریاچه از نظرها دور شود و پرنده ها و قورباغه ها در لا به لای آنها لانه کنند.
من اگر قدرت داشتم تمام این نی ها را می سوزاندم و چشم انداز زیبای دریاچه را در مقابل چشمان اهالی دهکده و مسافران و رهگذران قرار می دادم.
بدین ترتیب زیباییهای طبیعی دهکده باعث جذب جهانگردان بیشتری به دهکده میشد و اینجا رونق اقتصادی بیشتری پیدا میکرد.
شاگرد دیگری گفت: من نمیدانم این نی های کنار دریاچه برای چه آفریده شده اند آنها خلق شده اند تا مردم دهکده از این نی ها برای ساختن سقف منزل و انبارها و نیز قایق های تفریحی استفاده کنند. از سوی دیگر خنکا و رطوبت دریاچه را به سوی دهکده میآورن و آب و هوای آن را تعدیل می کنند. بنابراین از لحاظ اقتصادی چندان هم بی فایده نیستند.
استاد تبسمی کرد و رو به پسر باغبان گفت: نظر تو چیست؟پسر باغبان سرش را پایین انداخت و گفت:نی های بامبو در کنار دریاچه شبانهروز ایستاده اند تا نسیمی بیاید و از لابلای آنها عبور کند و آنها به صدا در آیند. وقتی نسیمی از لابلای یک نی بامبو عبور میکند و نی به نوا می افتد به هدف خود از زندگی رسیده است. بعد از آن هر اتفاقی که برای بامبو بیفتد دیگر برایش مهم نیست.
استاد به سوی شاگردان بازگشت و خطاب به آنها گفت: همه شما انسان را به عنوان مرکز دایره در نظر گرفتید و بقیه موجودات عالم را در خدمت خود تصور کردید و از پنجره منفعت خود به عالم نگاه کردید،اما این پسر تنها کسی بود که از دید بامبو به این سوال نگاه کرد. اکنون به من بگویید کدام یک از شما به معرفت کاینات نزدیکترند؟
تا هنگامی که فکر می کنی تو مهمترین پدیده عالم هستی،قادر به شناخت دنیای اطرافت نخواهی بود.
مثل اسب با چشم بند خواهی بود و فقط خودت را جدا از هر چیز دیگر خواهی دید.
Recommended Posts