بيسكوئیت های سوخته
«چیزی وجود ندارد که بتوانید انجام دهید، به دست آورید یا بخرید که آرامش،
لذت و سعادت به سر بردن در کنار شریک زندگی را که دوستش دارید بی رنگ جلوه دهد.»
“پل موشتا”
زمانی که بچه بودم، مادرم علاقه داشت گاهی غذای سادهای همچون صبحانه را برای شب هم آماده کند. یک شب را خوب به خاطر میآورم که مادرم پس از گذراندن یک روز سخت و طولانی در سرکار، شام ساده ای مانند صبحانه تهیه کرده بود.
آن شب پس از زمان زیادی، مادرم بشقاب شام را با تخم مرغ، سوسیس و بیسکویت های بسیار سوخته، جلوی پدرم گذاشت. یادم میآید منتظر شدم ببینم آیا او هم متوجهی سوختگی بیسکویت ها شده است!
در آن وقت، همهی کاری که پدرم انجام داد این بود که دستش را به طرف بيسکوئيت دراز کرد، لبخندی به مادرم زد و از من پرسید که روزم در مدرسه چطور بود. خاطرم نیست که آن شب چه جوابی به پدرم دادم، اما كاملاً یادم هست که او را تماشا میکردم که داشت کره و ژله روی آن بیسکویت های سوخته میمالید و لقمه لقمه آنها را میخورد.
یادم هست آن شب وقتی از سر میز غذا بلند شدم، شنیدم مادرم بابت سوختگی بیسکویت ها از پدرم عذر خواهی میکرد و هرگز جواب پدرم را فراموش نخواهم کرد که گفت:«اوه عزیزم، من عاشق بیسکویت های خیلی
برشته هستم.»
بعداً همان شب، وقتی که رفتم به پدر شب بخیر بگویم، از او پرسیدم که آیا واقعاً دوست دوست داشت که بیسکویت هایش سوخته باشد؟
او مرا در آغوش کشید و گفت: مادر تو امروز روز سختی را در سرکار گذرانده و خیلی خسته است. به علاوه، بیسکویت کمی سوخته هرگز کسی را نمی کُشد! زندگی مملو از چیزهای ناقص و انسانهایی است که مملو از کم و کاستی هستند. خود من در بعضی موارد، بهترین نیستم. مثلاً مانند خیلی از مردم، روزهای تولد و سالگردها را فراموش میکنم. اما در طول این سالها فهمیده ام که یکی از مهمترین راه حلها برای ایجاد روابط سالم، مداوم و پایدار؛ درک و پذیرش عیبهای همدیگر و شاد بودن از داشتن تفاوت با دیگران است. امروز دعای من برای تو این است که یاد بگیری که قسمتهای خوب، بد و ناخوشایند زندگی خود را بپذیری و آنها را به خدا واگذاری کنی چراکه در نهایت او تنها کسی است که قادر خواهد بود رابطهای را به تو ببخشید که در آن بیسکویت سوخته موجب قهر و دلخوری تو نخداهد شد.»
این داستان را میتوان به هر رابطه ای تعمیم داد. در واقع تفاهم، اساس هر رابطه ای است.
هر رابطه ای با همسر یا والدین، فرزند یا برادر، خواهر یا دوستی! بیایید کلید دستیابی به شادی خود را در جیب کسی دیگر نگذاریم، آن را پیش خودمان نگهداریم!…
کتاب: حالا که به لبخند رسیدیم
گردآوری و ترجمه: حسن آدینه زاده
اگر از خواندن این مقاله لذت بردید از مقاله قبلی ما نیز دیدن کنید.
روی لینک زیر کلیک کنید.